عيد سعيد غدير


اندرين عيد سعيد اي ساقي سيمين عذار زينهار از کف مده جام شراب خوشگوار

مست کن ما را ز عشق حيدر دلدل سوار در فلک خيل ملک گويند هر دم آشکار

لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار

ساقيا جامي بده سرشار در عيد غدير گشت عالم مهبط الانوار در عيد غدير

شد معين حجت احرار در عيد غدير هر زمان بر خوان تو اين اشعار در عيدغدير

لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار

چون اجل خواهد بساط جسم را ويران کند مرغ زرين بال روح از کالبد طيران کند

آن دو سائل مسئلت از مذهب و ايمان کند اين عبارت بر تو نيران را به از رضوان کند

لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار

مرغ روحت چون کند آهنگ پرواز از قفس با دو صد وحشت به دام عنکبوت افتد مگس

هيکلت را چون نمايد قابض الارواح مس اين سخن بر گوي با اخلاص در آخر نفس

لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار

آدم خاکي چو بيرون شد ز گلگشت جنان در سرنديب بلا گرديد با غم هم عنان

گفت: يا رب من ندارم هيچ تاب امتحان آخر آمد اين سخن از غيب او را بر زبان

لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار

چون که ابراهيم را شد آتش سوزان مقام سوي حق ناليد و گفت: اي جاعل نور و ظلام

طاقت آتش ندارد قالب لحم و عظام اين سخن را گفت، آتش شد بر او برد و سلام

لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار

در شب معراج پيغمبر به عرش کبريا شکل شيري ديد و انگشتر بدادش از وفا

گفت: يا رب کيست اين شير و چه باشد ماجرا از زبان بي زبان آمد به گوشش اين صدا

لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار

غزوه خيبر به پيغمبر نشد ممکن ظفر شد به اردوي مسلمانان يهودي حمله‎ور

غرق غم شد مصطفي، ناليد پيش دادگر جبرئيلش عاقبت بر اين سخن شد راهبر

لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار

طينت خاصان حق از طينت حيدر سرشت مصطفي نام علي را بر ضمير دل نوشت

«اشرف الدين» غير تخم مِهر او در دل نکشت اين سخن را کرد حق سر لوحه باغ بهشت

لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار

اشرف الدين گيلان