مدحت علي(ع)


اي آينه ي جمال يزدان

پيدا ز رخت کمال يزدان

تابنده چو مهر ز آسمانها

از چهره ي تو جلال يزدان

تا عرش کمال پر گشوده

با قوّت عشق و بال يزدان

مقصود توئي تو زآفرينش

از حکمت بي مثال يزدان

در آينه ي خيال بندم

رخسار تو از جمال يزدان

جلوه تو کني به چشم خاطر

گر وهم کند خيال يزدان

چون دل دُر معني از خرد سُـفت

عشق آمد و مدحت علي گفت

اي چرخ به مهر برکشيده

وي مهر به چرخ سر کشيده

در سايه ِ پّر آسمانيت

خورشيد ز کوه پر کشيده

تا بر تو برد نماز، هر صبح

دامن به طراز زرکشيده

اسلام به يمن مقدم تو

رايت به شکوه و فر کشيده

خورشيد به سوي روي تو سر

از روزنه ي سحر کشيده

از خاور دين، طلوع کرده

سر از بر باختر کشيده

اي از بر چرخ بارگاهت

سرمنزل عشق شاهراهت

اي آيت رازگوي قرآن

وي رايت عرش پوي قرآن

باقي و دُرد و آن مي صاف

تابان ز تو در سبوي قرآن

دل پيشرو شميم مويت

از رايحه ي نکوي قرآن

هم رايت حق به دست احمد

هم آيت دين به روي قرآن

اي چهر تو آبروي اسلام

وي مهر تو آبروي قرآن

تحرير تو راز گوي هستي

تقرير تو بازگوي قرآن

تو بوالحسني، تو مرتضائي

تو جلوه ي حق، تو مصطفائي

اي جان جهان و جان هستي

وي زنده به تو روان هستي

جولانگه نور دلفريبت

جولانگه بي کران هستي

هستي است بمدحتت سخنگوي

گفتار تو ترجمان هستي

جاويد شده به يمن بودت

اين هستي جاودان هستي

اي ماه به شامگاه گيتي

اي مهر به آسمان هستي

روشن به عنايت خدائي

از چهر تو اختران هستي

اي مشغل دلفروز ايمان

شمشير خدا به دست يزدان

اي شمع ولايت محمّد

نور دل و آيت محّمد

با فّر و شکوه آسماني

در دست تو رايت محمّد

وه وه که چه دلپذير گويد

لعل تو حکايت محمّد

ز آغاز و نهايت تو پيدا

آغاز و نهايت محمّد

خواهد ز خدا دل پريشان

مهر تو حمايت محمّد

هم در کنف حمايت تو

در ذيل عنايت محمّد

اي امر تو چيره بر شب و روز

وي خيل تو برستاره پيروز

اي از بر سدره پر گرفته

جز حق ز همه نظر گرفته

يکسر همه حق شده همه عشق

تا شاهد حق به بر گرفته

شمشير خدا و دست ايمان

بر خرمن شرک در گرفته

و آن تيغ درخش بار گلگون

هر دم ز کف سحر گرفته

چون مهر کشيده سر ز خاور

تا آنسوي باختر گرفته

از چرخ براي رايت تو

آفاق بزير پر گرفته

اي صبح فروغ بخش اسلام

با ذکر توايم بام تا شام

اي گوهر گوهر ولايت

خورشيد منوّر ولايت

اي مهر فروغ بخش اسلام

وي مشغل انور ولايت

اي آيت حقّ و روح قرآن

وي رايت و افسر ولايت

سلطان سرير عقل و ايمان

والي هنر، در ولايت

اي گوهر عشق و جان عرفان

تاج سر و مفخر ولايت

اي جان مجسّم نبّوت

وي روح مصوّر ولايت

مقصود نبي ز لافتائي

ممدوح خدا ز هل اتائي

مهرداد اوستا