جام الست


همتى كز پا نشستم يا على !‌

مانده‏ام، بر گير دستم يا على !‌‌

تا به ديدار تو چشمم باز شد‌

از جهان دل بر تو بستم يا على !‌

مردم از مست مى‏خمخانه‏اند‌

من ز ميناى تو مستم يا على

من ندانم چيستم، يا كيستم‌

از تو هستم هر چه هستم يا على‌

خواجگى كن، عهد مشكن گرچه من

عهد خود با تو شكستم يا على‌

پايه از چرخ بلندم برتر است‌

بر درت تا خاك پستم يا على‌

از گياه خاك بُستان توأم ‌

گر تبر زد، ور كَبَستم يا على‌

بر عطاى توست چشمم كز خطا‌

تير فرصت شد ز شستم يا على‌

خلق اگر دل بر گدايان بسته‏اند‌

من گداى شه پرستم يا على‌

اى عصاى رهروان! دستى كه من‌

پاى خويش از تيشه خستم يا على‌

زاهدان در انتظار كوثرند‌

من خوش از جام الستم يا على‌

پايمردى كن ز لطفم دست گير‌

«نير» بى پا و دستم يا على

ميرزا محمد تقى حجة الاسلام (ني