از نگاه تو
ناتوانند
حتي عاشق ترين شاعران
در توان سرودنت
چه سرودي سزاي توست؟
جانبدار هميشه ي عشق و آيينه
چه سرودي سزاي توست
که گام بر مي داري و خورشيد را به دنبال مي کشاني
زمين تن مي لرزاند
که بر فرازي و استواي گامهايت را
تابِ توانش نيست
زمين کوچک نيست
تو بزرگي،
جانبدار هميشه ي عشق و آيينه
شمشير ايمانت
جهانِ نامردمي را به دو نيم کرده است
و ذوالفقاري دو دَم
در حماسه ي پنجه هايت مي چرخد
بي هراس و بي محابا
رو در روي
تبهکاران و تبرداران
زنجيريانِ جهان را
عطر و ارغوان به ارمغان آورده اي
بدين گناهت نمي بخشايند
قرار بر مدارانِ مِهرْ مُردگان
با اينهمه
تو در عشق شکفته اي
شکوفا و ناميرا
آنکه مي افتد
نمي ميرد
چرا که تو
هربار افتادنت را
هزار بار برخاسته اي
با ذوالفقاري دو دَم
در حماسه ي پنجه هايت
آنکه مي ميرد
بر نمي خيزد
چرا که تو
هزار بار
بي شماري از خيل مِهرْ مُردگان را
ميرانده اي
با ذوالفقاري دو دم
در حماسه ي پنجه هايت
جانبدار هميشه ي عشق و آيينه
کهکشاني که در نگاه تو مي چرخد
ستارگانِ جهان را
به توان مي کشاند
و بر شانه هاي خورشيد
نور مي پاشاند
چگونه تو را بسرايم
که حماسه ي بزرگ تو
در باورِ زمين نمي گنجد
زمين کوچک نيست
تو بزرگي
جانبدارِ هميشه ي عشق و آيينه
در من توان سرودنت نيست
دريا تو را مي سرايد
محمد رضا عبدالملکيان