در ستايش حضرت علي (ع)


ز بحر بسکه برد آب سوي دشت سحاب سراب بحر شود عنقريب و بحر سراب

گرفته روي زمين آب بحر تا حدي که‌گر کسي متردد شود پياده در آب

چنان بود که ز فرقش کلاه باراني گهي نمايد و گاهي نهان شود چو حباب

غريب نيست که گردد ز شست و شوي غمام به رنگ بال حواصل سفيد پرغراب

عجب که بند شود تا به پشت گاو زمين نعوذباله اگر پا فرو رود به خلاب

چنان ز باديه سيلاب موج رفته به اوج که نسر چرخ چو مرغايي است بر سر آب

شد انطفاي حرارت بدان مثابه که موم رود در آتش و نقصان نيابد از تف و تاب

هوا فسرده به حدي که وام کرده مگر برودت از دم بدخواه شاه عرش جناب

علي سپهر معالي که در معارج شأن کنند کسب مراتب ز نام او القاب

مگر خبر شد ازين اهل کفر و طغيان را که فارغند ز بيم عقاب و خوف عذاب

که تا معاند او باشد و مخالف او به ديگري نرسد نوبت عذاب و عقاب

چو بر سپهر زند بانگ ثابتات شوند ز اضطراب چو بر سطح مستوي سيماب

رواي منجم و از ارتفاع مهر مگو که مهر پايه‌ي قدرش نديده است به خواب

به ذروه‌اي که بود آفتاب رفعت او فتاده پهلوي تقويم کهنه اصطرلاب

به نعل دلدل او چون رسد مه نو تو رو ، اي سپهر و مپيماي بيش از اين مهتاب

سواره بود و ز دنبال او فلک مي‌گفت خوشا کسي که تو را بوسه مي‌زند به رکاب

زهي احاطه‌ي علم تو آنچنان که تو را ز نکته‌اي شده مکشوف سر چار کتاب

تو با نبي متکلم شدي در آن خلوت که بي فرشته رود با خدا سال و جواب

ضمير جمله به خصم تو مي‌شود راجع خدا بود ابدا هر کجا کنند خطاب

بماند از نظر رحمت خدا مأيوس به سوي هر که تو يک بار بنگري به عتاب

وحشي