بركه خورشيد


جلوه گر شد بار ديگر طور سينا در غدير

ريخت از خم ولايت، مى‏به مينا در غدير

مى‏تراويد از دل صحراى سوزان بوى عشق

موج مى‏زد عطر انفاس مسيحا در غدير

چتر زرين آفتاب آورد و ماه از آسمان‏

نقره مى‏پاشيد بر دامان صحرا در غدير

رودها با يكدگر پيوست، كم كم سيل شد

"موج مى‏زد سيل مردم مثل دريا در غدير"

هديه جبريل بود "اليوم اكملت لكم"

وحى آمد در مبارك باد مولى در غدير

با وجود فيض "اتممت عليكم نعمتى"

از نزول وحى غوغا بود، غوغا در غدير

بر سر دست نبى هر كس على را ديد گفت:

آفتاب و ماه زيبا بود، زيبا در غدير

آى ابراهيميان! در موسم حج وداع

اين خليل بت شكن، اين مرد تنها در غدير

سرنوشت امت اسلام را ترسيم كرد

غنچه لبهاى پيغمبر كه شد وا در غدير

بر لبش گلواژه "من كنت مولا" تا نشست

گلبن پاك ولايت شد شكوفا در غدير

منزلت بنگر!كه چون هارون امام راستان

لوح ده فرمان گرفت از دست موسى، در غدير

بوى پيراهن شنيد آن روز يعقوب صبور

يوسف گم گشته‏اش را كرد پيدا در غدير

زمزم توحيد جوشيد از دل آن آبگير

نخل ايمان سبز شد از صبح فردا در غدير

"بركه خورشيد" در تاريخ نامى آشناست

شيعه جوشيده‏ست از آن تاريخ، آن جا در غدير

بعد از اين اشراق صبح صادق از اين منظر است

پيش از اين گر شام يلدا بود، يلدا در غدير

فطرت حق جوى ما را ديد و عهدى تازه بست

رشته پيوند عترت با دل ما در غدير

دست در دست دعا دارند گلهاى اميد

تا بگيرد اين نهال آرزو پا در غدير

گرچه در آن لحظه‌ي شيرين كسى باور نداشت

مى‏توان انكار دريا كرد حتى در غدير!

باغبان وحى مى‏دانست از روز نخست

عمر كوتاهى‏ست در لبخند گلها در غدير

ديده‏ها در حسرت يك قطره از آن چشمه ماند

اين زلال معرفت خشكيد آيا در غدير؟

از على مظلومتر تاريخ آزادى نديد

چون شكست آيينه "من كنت مولا" در غدير

دل درون سينه‏ها در تاب و تب بود، اى دريغ!

كس نمى‏داند چه حالى داشت زهرا در غدير!

شد امير سالها، سال اميرالمؤمنين

سرنوشتى نو رقم خورده ست گويا در غدير

در جوار روشن و پاك "رضا" دارم اميد

بشكفد همچون "شفق" گلخنده ما در غدير

محمد جواد غفورزاده "شفق"