2- شرح حال معاويه ، امير شام از طرف عثمان


معاويه مكنّى به ابوعبدالرحمان ، فرزند ابوسفيان صخر بن حرب بن اميّه بن عبد شمس بن عبد مناف بود. پدرش ابوسفيان ، قريش را در جنگ با پيامبر رهبرى مى كرد و يكى از بزرگان مكه بود كه در سال فتح مكه به ظاهر مسلمان شد و معاويه نيز همراه پدر اسلام اختيار كرد.
مادر او هند دختر عتبة بن ربيعه بن عبد شمس بود كه در جنگ احد حمزه را مثله كرد و با خشم ، پاره اى از جگر حمزه را گرفته ، در دهان خود گذارد، اما موفق به خوردن آن نشد. لذا معاويه به ابن ((آكلة الاكباد))؛ فرزند خورنده جگرها شهرت يافت ؛ و هر سه به ((طلقاء)) شهرت يافتند؛ يعنى آزاد شدگان . چون پيامبر در فتح مكه آنها را بخشيد. لذا به فرزند معاويه يزيد، فرزند طلقاء گفته اند؛ ((ابن الطلقاء)). از آنجا كه هند همواره به فجور و زنا شهرت داشته است ، ابن ابى الحديد از زمخشرى در ربيع الابرار نقل ميكند كه معاويه همواره به چهار نفر نسبت داده مى شد؛ مسافر بن ابى عمرو، عمارة بن وليد، عباس بن عبدالمطلب و صبّاح - كه خواننده عمارة بن وليد، و اجير ابوسفيان بود - و از آنجا كه جوانى زيبا بود، هند او را به خود خواند و لذا گفته اند كه عتبة بن ابى سفيان نيز از صبّاح است و هند در هنگام زاييدن او از مكه خارج شد و در اين باره اشعارى از حسان بن ثابت ، شاعر رسول خدا، نقل شده است . (839)
سخنان پيامبر درباره معاويه
از پيامبر گرامى اسلام (ص ) درباره معاويه سخنان مختلفى نقل شده است كه ما به بيان اندكى از آن اكتفا مى كنيم :
1- على بن اقمر گويد: عبداللّه بن عمرو نقل مى كرد كه رسول خدا از دره اى بيرون رفت و چشمش به ابوسفيان افتاد كه سواره بود و همراه معاويه و برادرش يزيد، يكى جلو مركب و ديگرى از آن عقب مى راند. حضرت فرمود: ((اللّهم العن القائد و السائق و الراكب ))؛ خداوند لعنت كند جلودار و راننده و سوار بر مركب را! (840)
در اينجا رسول خدا (ص ) پدر و دو فرزندش را لعن كرده است .
2- رسول خدا (ص ) فرمود: از اينجا مردى از امت من مى آيد كه بر غير دين من محشور خواهد بود. همه منتظر بودند و ديدند معاويه آمد و بنابر نقل ديگر فرمود: مردى مى آيد كه در هنگام مرگ به غير سنت من از دنيا مى رود و معاويه ظاهر شد.(841)
3- پيامبر در سخنى ديگر فرمود: ((اذ راءيتم معاوية على منبرى يخطب فاقتلوه ))؛ (842)
هرگاه ديديد كه معاويه بالاى منبر من سخنرانى مى كند، او را بكشيد.
مرحوم علامه امينى اين حديث را با الفاظ مختلف در الحديث نقل كرده است .
گرچه پيامبر دستور قتل معاويه را صادر كرده بود، مردم مدينه تسليم معاويه شدند و در مقابل خيانتهاى او عكس العمل لازم را انجام ندادند.
4- پيامبر (ص ) به معاويه اين گونه نفرين كرد: اللّهم العنه و لاتشبعه الّا بالتراب ؛ (843)
خدايا معاويه را لعن فرما و او را جز به وسيله خاك سير منما!)) لذا گفته اند كه هيچ گاه معاويه به خاطر لعن پيامبر سير نمى شد با اينكه غذاهاى فراوان مى خورد و حكايت بسيارى درباره پرخورى او نقل كرده اند.
ابن طقطقى گويد: معاويه مردى پرخور بود و با كرم و جودى كه داشت ، درباره طعام بسيار بخيل بود. در خصوص پرخورى او گويند كه روزى پنج نوبت غذا مى خورد و غذاى آخرش از همه سنگين تر بود و سپس ‍ مى گفت : اى غلام ! سفره را برگير كه خسته شدم و سير نگشتم .
زمانى گوساله اى را براى وى بريان كرده آوردند. معاويه آن را با يك دست نان سفيد و چهار گرده سطبر و يك بزغاله گرم و يك بزغاله سرد غير از غذاهاى رنگارنگ ديگر خورد. همچنين زمانى صد رطل (هر رطل نيم من مى باشد) باقلى تر نزد وى نهادند و معاويه همه آنها را خورد. (844)
آرى كسى كه ثمره يك عمل نامشروع و فردى پرخور و رياست طلب باشد، مسلما نمى تواند حق و عدل را تحمل نمايد و براى رسيدن به هدف خود، به هر وسيله اى كه باشد تشبث مى جويد.
در كتب تاريخ و تفاسير مى نويسند (845)
كه منظور از ((شجره ملعونه )) كه در قرآن آمده است ، بنى اميه و بنى مروان مى باشد كه طبق روايات مستفيضه پيامبر در خواب ديد كه ميمونهايى بالاى منبر او مى روند و پايين مى آيند. اين خواب باعث غم شديد پيامبر (ص ) گرديد. لذا خداوند اين آيه را نازل فرمود:
و ما جعلنا الرّؤ يا الّتى اءريناك الّا فتنة للنّاس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوّفهم فما يزيدهم الّا طغيانا كبيرا.(846)
ما آن رؤ يايى كه به تو نشان داديم فقط براى آزمايش مردم بود. همچنين شجره ملعونه را كه در قرآن ذكر كرده ايم ، ما آنها را تخويف (انذار) مى كنيم ، اما جزبر طغيانشان افزوده نمى شود.
بعد از اينكه رسول خدا (ص ) در خواب ديد كه بنى اميه بالاى منبر ايشان رفته ، مردم را به گمراهى دعوت مى نمايد، از جبريل سؤ ال كرد آيا اين در عهد من است ؟ گفت : نه ، اين اعمال بعد از تو انجام مى شود و در اين باره سوره قدر نازل شد: ((انّا انزلناه فى ليلة القدر و ما ادراك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من اءلف شهر))، ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم . شب قدر بهتر از هزار ماه است .
خداوند به پيامبر فرمود: كه بنى اميه هزار ماه حكومت مى كنند، اما حكومت آنها بدون شب قدر است . بنابراين ، شب قدر از هزار ماه حكومت بنى اميه برتر است (847)
و بدين وسيله پيامبر آرام يافت .
مسعودى در مروج الذهب تمام دوران حكومت بنى اميه را هزار ماه محاسبه نموده و اين فرموده خداوند را در محاسبه خود ثابت كرده است . (848)
اينجا لازم مى دانم به نكته اى اشاره كنم و آن اين است كه عده اى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران اين عقيده را ترويج و تاءييد مى كنند كه تشكيل حكومت حق قبل از ظهور امام زمان ممكن نيست . لذا بايد در امور سياسى دخالت نكرد، چون در مقدمه صحيفه سجاديه آمده است كه امام صادق (ع ) به متوكّل بن هارون ، راوى حديث مى گويد: ((فردى از خاندان ما تا قيام قائم براى دفع ظلم يا زنده كردن حق ، خروج نكرده است و نمى كند جز اينكه قيام او باعث فزونى گرفتارى ما و شيعيان ما مى گردد.))(849)
بنابراين قيام براى تشكيل حكومت ، حق بى نتيجه و بى فايده است . اما بايد در پاسخ اين گونه افراد گفت كه امام صادق (ع ) اولا تعبير به ((منّا اهل البيت )) دارد؛ يعنى ، از خاندان ما كه مقصود خاندان عصمت و طهارت است . حضرت مى خواهد از خود، نفى تكليف قيام مسلحانه بنمايد.
ثانيا: حضرت در صدد اين نيست كه اصل قيام را رد كند و بفرمايد كه نبايد قيام كرد، بلكه نفى پيروزى مى كند؛ اگر بخواهند حكومت تشكيل بدهند، پيروز نمى شوند. زيرا مى فرمايد: ((ما خرج و لايخرج )) چون اگر نفى جواز كند، قيام امام حسين (ع ) و على (ع ) را نيز محكوم كرده است .
ثالثا: قبل از اينكه سخن امام صادق (ع )، جريان بنى اميه و رفتن آنها بالاى منبر و نزول آيه شجره ملعونه و سوره قدر ذكر شده است بنابراين ، حضرت على (ع ) و امام حسين مطّلع بودند كه بنى اميه هزار ماه حكومت مى كند. لذا اين سؤ ال مطرح مى شود كه چرا حضرت على (ع ) با معاويه جنگيد كه حدود هفتادهزار نفر در اين جنگ كشته شدند؛(850)
با اين كه مى دانست معاويه حكومت خواهد كرد؟ و چرا بايد امام حسين (ع ) به قصد كوفه حركت كند و همراه يارانش به شهادت برسد و به تعبير ديگر، اين روايات ، باعث گرفتارى خاندان عصمت و طهارت و شيعيان گردد؟ اينها همه نشانگر اين مطلب است كه شخص مسلمان تكليف و وظايفى دارد كه بايد به آنها عمل كند؛ گر چه به آن هدفى كه دارد نرسد. يك فرد مسلمان وظيفه دارد كه در مقابل ظلم بايستد و با آن مبارزه كند و مردم را دعوت به امر به معروف و نهى از منكر بنمايد و در اين راه اگر لازم باشد، بايد جان خود را نيز فدا نمايد.
علاوه بر اين كه قيام زيد - طبق روايات بسيار - مورد تاءييد امام صادق (ع ) بوده است .
در اينجا مناسب است به سخنى از رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران - قدس سره - اشاره كنم كه بارها مى فرمود: ((ما ماءمور به اداى تكليف وظيفه ايم ، نه ماءمور به نتيجه )).
در ارتباط با معاويه بعدا سخن خواهيم گفت .
معاويه در امارت شام
وقتى كه ابوبكر در سال سيزده هجرى لشكرى را به فرماندهى ابى سفيان فرستاد، معاويه همراه برادر رفت . بعد از فتح شام ، يزيد حاكم شام گرديد و در سال هجده هجرى به وسيله طاعون از دنيا رفت . لذا عمر معاويه را به عنوان امير شام انتخاب كرد كه باج و خراج هم به عهده او باشد. شرحبيل بن حسنه را هم امير لشكر اردن نمود و گرفتن ماليات را هم به عهده او گذاشت .(851)
بعدا عثمان امارت معاويه را تاءييد و تمام شامات را به او واگذار كرد و معاويه حدود بيست سال امير شام و بيست سال عنوان خليفه مسلمين را داشت .(852)
با اينكه عمر اموال 21 نفر از كارگزاران خود را تقسيم كرد، (853)
با معاويه كارى نداشت و اعمال او را مورد مؤ اخده قرار نمى داد و اين باعث تقويت معاويه و كسب قدرت بيشتر او مى شد.
حضور بنى اميه در شام از ابتداى فتح آن ، باعث شده بود كه مردم آن ديار در جهل و نادانى به سر برند و مطيع اوامر معاويه باشند. اين جهل موجب شد كه معاويه آنگونه كه مى خواهد، از وجود آنها استفاده ببرد و كسى به او اعتراضى نكند.
معاويه حدود چهل يا چهل ودو سال بر شام حكومت كرد و مردم آن ديار، مطيع اوامر او بودند؛ چرا كه او را نماينده خليفه مسلمين مى دانستند و بهتر از او را در آن ديار نديده بودند مگر به ندرت و اندك . زيرا معاويه به ديگران اجازه نمى داد با مردم ارتباط داشته باشند. لذا نقل كرده اند زمانى كه ابن عباس در مسجد شام حضور پيدا كرد، عدّه زيادى در اطراف او جمع شدند و معاويه از او خواست مسجد را ترك كند.
حكايات مختلفى درباره جهل مردم شام نوشته اند. از جمله وقتى از مردى از بزرگان شام سؤ ال شد ابوترابى كه امام او را در نماز لعن مى كند، چه كسى است ؟ گفت : به نظرم او دزدى از دزدان فتنه انگيز است . (854)
آرى آنها مردمى هستند كه شتر نر را از ماده تشخيص نمى دهند و معاويه براى بردن آنها به جنگ صفين ، روز چهارشنبه نماز جمعه را برگزار مى كند و وقتى كه مى شنوند على (ع ) در محراب به شهادت رسيده است تعجب مى كنند و مى گويند مگر على نماز مى خواند!
از معاويه نقل شده است كه مى گفت : ((من از آن زمانى كه به من فرمود: و اى معاويه ! زمانى كه زمامدار شدى ، نيكويى كن ، به خلافت چشم طمع دوخته ، در راه رسيدن به آن تلاش نمودم .))(855)
گرچه راوى اين حديث ، معاويه است و سند آن قابل تشكيك - آنگونه كه علامه امينى (856)
در آن تشكيك كرده است - بر فرض صحت ، اين روايت دليل بر حقانيّت معاويه نيست ؛ زيرا تعبير به جانشين و خليفه من ندارد، بلكه تعبير به ((ملكت )) است ؛ يعنى ، به قدرت رسيدى گر چه اين قدرت از راه باطل باشد لذا معاويه براى رسيدن به حكومت ، از هيچ تلاشى فروگذار نمى كرد.
نقل كرده اند كه معاويه براى اطلاع از وضعيت آينده خود، به گونه اى به على (ع ) متوسل مى شد. از جمله نوشته اند در ميان لشكر على (ع ) در هنگام جنگ صفين سر و صدايى بلند شد و شايع گرديد معاويه مرده است . اين خبر، باعث خوشحالى مردم گرديد.
اما حضرت على در مقابل اين فريادهاى شادى فرمود: ((والذى نفسى بيده لن يهلك حتى تجتمع عليه هذه الامة ))؛ قسم به خدايى كه جان من در يد قدرت اوست ، معاويه از بين نمى رود تا مردم بر او اتفاق كنند. اين پاسخ حضرت سؤ ال انگيز بود و لذا عده اى پرسيدند: پس اگر مى دانى كه از بين نمى رود چرا با او جنگ مى كنى ؟ فرمود: ((التمس العذر فيما بينى و بين اللّه تعالى ))؛ من مى خواهم كه بين خود و خدايم عذر داشته باشم .))(857)
اين جا حضرت عمل به وظيفه را تنها انگيزه جنگ خود با معاويه معرفى مى كند، اما معاويه از سخنان حضرت على (ع ) بهره برده ، از سرنوشت آينده خود مطلع مى شود.
به روايت ديگر مردى از شام به كوفه مى آمد و خبر مرگ معاويه را به اطلاع كوفيان مى رساند. مردم مرد شامى را نزد على (ع ) مى بردند، اما حضرت گفتار او را تكذيب مى كند و مى فرمايد: معاويه نمى ميرد تا اين گونه و آن گونه عمل كنند و اعمال او را ذكر كرد. به آن حضرت گفته شد. پس چرا با او جنگ كردى در حالى كه اينها را مى دانى ؟ فرمود: ((للحجة ))؛ يعنى ، براى اتمام حجت و انجام وظيفه ام با او جنگ كردم .(858)
آرى على (ع ) وظيفه دارد با معاويه جنگ كند و با او مخالفت كند، زيرا مى داند كه معاويه اعتقادى به اسلام ندارد و هدف او از بين بردن اسلام و در صورت عدم امكان ، تحريف آن مى باشد. ما بعدا كارهاى خلاف معاويه را ذكر خواهيم كرد، اما قبل از آن ، به يك واقعه تاريخى توجه خوانندگان گرامى را جلب مى كنيم .
سيوطى در تاريخ ‌الخلفاء مى نويسد: ماءمون در سال يازدهم خلافتش ‍ دستور داد كه منادى براءت ذمه خليفه را از كسى كه معاويه را به خير و نيكى ياد كند، اعلام كند و ندا سر دهد كه بهترين خلق بعد از رسول خدا (ص )، على بن ابيطالب است .(859)
مسعودى درباره علت اين فرمان مى نويسد: ماءمون طى نامه اى به تمام مردم نوشت كه معاويه را بر بالاى منبر لعن كنند، اما بعدا از ترس ‍ شورش ، فرمان را لغو كرد. اما علت آن اين بود كه از مطرّف پسر مغيرة بن شعبه نقل شده است كه گفت : من و پدرم در شام بر معاويه وارد شديم . پدرم بارها نزد او مى رفت و با وى سخن مى گفت و سپس نزد ما مى آمد و از معاويه و عقل و تدبيرش ياد مى كرد و از آنچه كه از او ديده بود، بسيار تعجب مى نمود. يك شب پدرم به خانه بازگشت ، ولى از خوردن غذا خوددارى نمود. من او را غمناك ديدم . ساعتى در انتظار نشستم و با خود فكر كردم كه ناراحتى پدرم شايد به خاطر كارى باشد كه ما انجام داده ايم .
در اين هنگام به پدرم گفتم : چرا شما را امشب غمگين مى بينم ؟ گفت : فرزندم من از نزد ناپاكترين مردم مى آيم . گفتم به چه علت ؟ گفت : امشب تنها با معاويه نشسته بودم . به او گفتم اى اميرالمؤ منين ! تو به كمال قدرت رسيدى . اكنون چه مى شود اگر به برادرانت از بنى هاشم نگاه مهرى افكنى و به خدا قسم اكنون ديگر نزد بنى هاشم نيرو و قدرتى نيست تا تو از آن هراسان باشى !
معاويه گفت : هيهات هيهات ! برادرم تميم (ابوبكر) به حكومت رسيد و عدل را پيشه ساخت ، اما يك روز از مرگ نگذشت كه نام او هم از ميان رفت . پس از وى برادر عدى (عمر) زمام حكومت را در دست گرفت و كوشش كرد و ده سال شدت عمل نشان داد، ولى به خدا قسم فرداى آن روزى مرگ دامنش را گرفت نام او هم مرد. فقط مى گويند، سپس برادر ما، عثمان ، زمامدار گرديد؛ مردى كه كسى از نظر خانوادگى و نسب مانند او نبود. پس آنچه كه بايد انجام دهد انجام داد، ولى به خدا سوگند فرداى آن روز به هلاكت رسيد، ياد او هم بين مردم مرد و فراموش ‍ گرديد. اما برادر هاشم (حضرت محمد (ص ) هر روز پنج بار به نام او فرياد مى زنند: اشهد ان محمدا رسول اللّه (ص ).
اى مغيره مادر براى تو نباشد! با زنده بودن نام اين مرد كدام عمل باقى مى ماند؟ به خدا سوگند (چاره نيست ) مگر اين كه (نام پيامبر اسلام ) دفن شود. (860)
به خاطر اين قضيه ، ماءمون در سال دويست و دوازده از معاويه اعلام براءت كرد.