2- اسود بن قطبه ، كارگزار حلوان


اسود بن قطبه فرمانده لشكر حلوان بود و در آن زمان معمولا فرماندهى با كارگزارى يكى بود و كسى كه مسؤ وليت اداره منطقه اى را به عهده داشت ، فرماندهى نيروهاى نظامى آنجا نيز به عهده او بود.
ابن ابى الحديد گويد: تا حال من نسبت به اسود دست نيافتم و در بسيارى از نسخه ها خواندم كه او حارثى است ، از بنى حارث بن كعب ؛ اما اين را قبول نكردم و آنچه به گمان من مى رسد، اين است كه او اسود بن زيد بن قطبه بن غنم ، انصارى از بنى عبيد بن عدى باشد كه ابن عبدالبر در استيعاب نام وى ذكر كرده و مى گويد موسى بن عقبه او را از كسانى دانسته است كه در بدر شركت داشتند. (792)
به او اسود بن قطيبه (793)
و قطنه (794)
نيز گفته اند.
در تاريخ طبرى از وى به عنوان ابومفزر اسود بن قطبه تميمى ياد مى كند و مى نويسد: او در فتح شهر بهرسير در سال شانزدهم حضور داشته و خمس غنايم رى را نزد عمر برد. و در سال سى ودو جزو افرادى بود كه بر ابوذر نماز خواندند و از وى به نام ابومفزر تميمى ياد مى كند. در كامل ابن اثير نيز از او ذكرى به ميان آمده است .(795)
اينجا ما دو نامه اى را كه حضرت امير (ع ) به او نوشته است ، نقل مى كنيم . اما قبل از آن ، بهتر است سخنى درباره حلوان داشته باشيم .
حلوان : شهرى بود بزرگ كه بعد از فتح مداين ، يزدگرد به آن پناه برد و براى جنگ با مسلمانان ، نيروهاى خود را تجديد سازمان نمود. اما بعد از اينكه احساس كرد شكست خواهد خورد، حلوان را به قصد اصفهان ترك كرده ، از آنجا فرار نمود. حلوان به وسيله جرير بن عبداللّه بجلى بدون خونريزى فتح شد.(796)
يعقوبى در البلدان گويد: از جلولاء به خانقين روند كه از آباديهاى بس ‍ باشكوه و ارجمند است و از خانقين به قصر شيرين - و شيرين زن خسرو بود كه تابستان را در اين قصر به سر مى برد - و در اين محل پادشاهان ايران را آثار بسيارى است . (اما صدام بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران در حمله سال 1359 آن شهر را با خاك يكسان كرد) و از قصر شيرين به حلوان روند و شهر حلوان شهرى است باشكوه و بزرگ و اهل آن مردمى به هم آميخته از عرب و عجم ، از پارسيها و كرديهايند و خراج حلوان با اين كه از استان جبل است ، داخل در خراج نواحى سواد (عراق ) مى باشد.(797)
با توجه به آنچه ذكر شد، مى توان گفت : شهرى كه امروز به آن سرپل ذهاب مى گويند، تقريبا در محدوده حلوان سابق بنا شده است و شايد هم خود حلوان باشد. چون حلوان بدون خونريزى فتح شده و بعدا هم تا مدتها آباد بوده است . بنابراين ، آنچه نقل شده كه حلوان در جنگ بين مسلمانان و ايرانيان ويران شده است و اثرى از آن موجود نيست ،(798)
صحت ندارد.
نامه هاى حضرت به اسود بن قطبه
1- در نهج البلاغه مى نويسد كه حضرت امير (ع ) طى نامه اى به سردار سپاه حلوان چنين نوشت :
امّا بعد: فانّ الوالى اذا اختلف هواه منعه ذلك كثيرا من العدل فاليكن امر النّاس عندك فى الحقّ سواء فانّه ليس فى الجور عوض من العدل فاجتنب ما تنكر امثاله و ابتذل نفسك فيما افترض اللّه عليك راجيا ثوابه و متخوّفا عقابه .
و اعلم انّ الدنيا دار بليّة لم يفرغ صاحبها فيها قطّ ساعة الّا كانت فرغته عليه حسرة يوم القيمه و انّه لن الحق شى ء ابدا و من الحق عليك حفظ نفسك و الاحتساب على الرعية بجهدك فانّ الّذى يصل اليك من ذلك افضل من الّذى يصل بك والسّلام . (799)
هرگاه ميل و خواست حكمران يكسان نباشد، اين روش ، او را از بسيارى از دادگرى باز مى دارد. پس بايد كار مردم در حق نزد تو يكسان باشد؛ زيرا به جاى ستم ، نتيجه و سود، عدل و داد به دست نمى آيد و دورى كن از كارى كه نظاير آن را نمى پسندى و نفس خود را وادار در آنچه خدا به تو واجب گردانيده به اميد پاداش و ترس از كيفرش .
و بدان كه دنيا سراى گرفتارى است كه آدمى هرگز در آن ساعتى آسوده نبوده است ؛ مگر آن كه آسودگى آن در روز قيامت موجب اندوهش ‍ مى گردد و بدان هرگز تو را چيزى از حق بى نياز نمى گرداند و از جمله حق بر تو، نگاهدارى نفس خويش و كوشش در كار رعيت و اصلاح در مفاسد آنهاست ؛ زيرا سود و پاداشى كه از اين راه به تو مى رسد، بيشتر از سودى است كه به وسيله تو (به مردم ) مى رسد.
در اين نامه حضرت ، وظيفه والى ذكر شده و تعبير به رعيت نيز نشانگر امارت اسود است ؛ زيرا اگر او تنها فرمانده بود، بهتر اين بود كه حضرت تعبير به امير مى فرمود و به جاى رعيت ، حند (لشكر) ذكر مى كرد.
2- حضرت طى نامه ديگرى به اسود بن قطبه نوشت :
اما بعد: فانّه من لم ينتفع بما وعظ، لم يحذر ما هو غابر و من اعجبته الدّنيا رضى بها و ليست بثقة فاعتبر بما تحذر مابقى ، و الطبخ للمسلمين قبلك من الطّلاء ما يذهب ثلثاه و اءكثر لنا من لطف الجند، و اجعله مكان ما عليهم من ارزاق الجند فانّ للولدان علينا حقا، و فى الدّريّة من يخاف دعاؤ ه و هو لهم صالح والسّلام . (800)
كسى كه از اشياء موعظه آفرين پند نگيرد از آنچه در آينده به وقوع مى پيوندد. پند نمى گيريد كسى كه از دنيا او را شيفته كند؛ بر آن دل بندد و حال آنكه دنيا مورد اطمينان نيست . پس عبرت بگير از آنچه كه گذشت ، تا بر حذر باشى از آنچه كه باقى است و آب انگور را براى مسلمانانى كه در نزد تو مى باشند بجوشان تا دو ثلث آن از بين برود. و زياد كن به خاطر ما نيكى (به ) لشكر را و آن را به جاى آنچه بر عهده آنها (مسلمين ) از روزيهاى (تاءمين بودجه ) لشكر است ، قرار ده ؛ زيرا براى فرزندان ما حقى است و در نسل و فرزندان كسى است كه از دعاء او ترسيده مى شود در حالى كه او (فرزند) براى آنان (مسلمين ) صالح و شايسته است والسّلام .
مقصود اين است : از آنجا كه تاءمين بودجه نظامى به عهده مردم است اگر تو از بيت المال و بودجه عمومى ، مخارج نيروهاى نظامى را تاءمين كنى از يك طرف كارى را كه بايد مردم مى بايد انجام بدهند، انجام داده اى از طرف ديگر زياد كردن بودجه نيروهاى نظامى كمكى است به بهتر شدن معيشت فرزندان آنها. و يا با برقرارى امنيت براى زندگى آن فرزندان و ايجاد محيط سالم به آنها كمك كرده اى .