1- اشعث بن قيس ، كارگزار آذربايجان


اشعث بن قيس بن معدى كرب ، مكنّى به ابو محمّد، مادرش كبشه نام داشت . وى در سال دهم هجرت همراه با گروهى از قبيله كنده كه او رياست آنها را به عهده داشت بر پيامبر وارد شد و در زمان خلافت ابوبكر مرتد شد و مسلمانان او را اسير كردند و ابوبكر بنا به خواهش ‍ اشعث ، خواهر خود، ام فروه دختر ابوقحافه را به ازدواج او در آورد و او مادر محمّد بن اشعث مى باشد. پس از خلافت عمر، اشعث با سعد بن ابى وقّاص به عراق رفت و در جنگ قادسيه ، مداين ، جلولاء و نهاوند حضور داشت و خانه اى در كوفه در ميان قبيله كنده بنا كرد و در آن سكونت نمود.(759)
اشعث به معناى مرد ژوليده موى مى باشد و اسم او معدى كرب بود. مرحوم شيخ طوسى در كتاب رجالش او را جزو ياران اميرالمؤ منين ذكر كرده ، بعد مى فرمايد: او خارجى و ملعون گرديد. (760)
در قسم دوّم از رجال ابن دامد نوشته است : اشعث بن قيس ، ابو محمّد، بعد از پيامبر، همراه با اهل ياسر مرتد شد و بعدا خارجى و ملعون گرديد. ابوبكر خواهر خود، ام فروه را كه يك چشم بود، به ازدواج او در آورد و محمّد از او متولّد گرديد و او و خاندان اشعث ، مذموم و ملامت شده هستند. (761)
امام صادق (ع ) درباره اشعث و خاندان او مى فرمايد: اشعث بن قيس در ريختن خون حضرت على (ع ) شركت داشت و دخترش ، جعده ، امام حسن (ع ) را مسموم كرد و محمّد، فرزندش در ريختن خون امام حسين (ع ) شريك بود. (762)
و محمّد بن اشعث مسلم را در كوفه دستگير و تسليم ابن زياد نمود. لعنت خدا بر آنها باد!
اشعث بن قيس كارگزار عثمان بر آذربايجان بود و عثمان هر صدهزار درهم از خراج آذربايجان را به او مى بخشيد. (763)
لذا او در مصرف اموال مسلمين براى خود محدوديتى قايل نبود و زمانى كه بر چيزى قسم خورد و بر خلاف آن عمل كرد، پانزده هزار درهم كفّاره داد.(764)
نامه اميرالمؤ منين (ع ) به اشعث
هنگامى كه مردم با على (ع ) بيعت كردند و حضرت بعد از جنگ جمل ، به كوفه آمد، به ارسال نامه براى كارگزاران خود پرداخت . يكى از نامه هايش را توسّط زياد بن مرحب همدانى براى اشعث بن قيس ‍ فرستاد. اشعث در آن وقت از سوى عثمان والى آذربايجان بود و پيش از آن عمرو بن عثمان ، دختر اشعث بن قيس را به ازدواج خود درآورده بود. حضرت به او چنين نوشت :
امّا بعد فلولا هنات كنّ منك كنت المقدّم فى هذا الامر قبل النّاس و لعّل آخر امرك بحمد اوّله و بعضه بعضا ان اتّقيت اللّه .
ثمّ انّه قد كان من بيعة النّاس ايّاى ما قد بلغك و كان طلحة و الزّبير اوّل من با يعنى ثمّ نقضا بيعتى على غير حدث و اخرجا عايشة فساروا بها الى البصرة فصرت اليهم فى المهاجرين و الانصار فالتقينا فدعوتهم الى ان يرجعوا الى ما خرجوا منه فابوا فابلغت فى الدّعا و احسنت فى البقيّة .
و اعلم انّ عملك ليس لك بطعمة و لكنّه فى عنقك امانة و انت مسترعا لمن فوقك . ليس لك ان تفتات فى رعيّة و لاتخاطر الّا بوثيقة و فى يديك مال من مال اللّه عزّوجلّ و انت من خزانّه حتّى تسلّمه الىّ و لعلىّ الّا اكون شرّ و لاتك لك والسّلام . كتب عبيداللّه بن ابى رافع فى شعبان سنه ست و ثلاثين .(765)
امّا بعد: اگر سستى ها در تو رخ نمى داد، پيش از ديگران در اين امر اقدام مى كردى و شايد آخر كارت ، باعث ستايش و جبران اوّل آن بگردد و بعضى از آن ، بعضى ديگر را جبران كند؛ اگر از خدا پروا داشته باشى . همان گونه كه مى دانى مردم با من بيعت كردند و طلحه و زبير نيز در شمار اوّلين افرادى بودند كه با من بيعت كردند. سپس بى هيچ عذرى بيعت مرا نقص كردند و عايشه را از خانه اش بيرون آورده ، به سوى بصره راهى شدند. پس من نيز با مهاجرين و انصار به طرف آنان رفتم و ايشان را ديدم و به حفظ عهد و پيمان نقض شده دعوت كردم ؛ ولى از من رخ برتافتند. پس من اتمام حجت كردم و نسبت به باقى مانده ياران آنها خوشرفتارى نمودم .
و بدان كه حكومت و عمل ، طعمه اى براى رزق و خوراك تو نيست بلكه آن كارگزارى ، امانت و سپرده اى در كردن توست و تو نگهبانى (و مسؤ ولى ) نسبت به كسى كه بالاتر از توست . تو را نمى رسد كه در كار رعيت به ميل خود رفتار نمايى و نمى رسد كه متوجّه كار بزرگى شوى ، مگر به اعتماد امر و فرمانى كه به تو رسيده باشد.
و در دستهاى توست مال و دارايى خداوند و تو خزانه دار اموال خدا هستى ، تا آنها را به من تسليم نمايى و اميد است من بدترين واليها و فرماندهان براى تو نباشم والسّلام . اين نامه را عبيداللّه بن ابى راقع در شعبان سال سى وشش نوشته است .
قسمت دوّم اين نامه را از ((و اعلم ان عملك )) سيد رضى به عنوان نامه 5 در نهج البلاغه ذكر كرده است . (766)
حضرت در اين نامه اشعث را به اين نكته متوجّه مى كند كه حكومت به عنوان امانتى ببه عهده اوست كه در مقابل ولىّ مسلمين بايد پاسخگو باشد و مبادا كه با خلافكارى ، خود را در معرض كيفر قرار دهد.
خيانتى ديگر از اشعث :
بلاذرى مى نويسد: حضرت على (ع ) اشعث را بعد از بركنارى از كارگزارى آذربايجان ، به حلوان (سر پل ذهاب فعلى ) و اطراف آن فرستاد و بعدا از او خواست كه به كوفه بيايد و حضرت نسبت به اموالى كه از حلوان و آذربايجان آورده بود، سؤ ال كرده ، درباره آن تحقيق و بازجويى نمود. لذا اشعث ناراحت شده ، با معاويه مكاتبه مى كرد.(788)
بعد را جنگ نهروان حضرت على (ع ) سخنرانى كرد و فرمود: حالا كه پيروز شده ايد بى درنگ به جانب دشمن خود، معاويه ، برويد و او را نابود كنيد.
اشعث بن قيس گفت : اى اميرالمؤ منين ! وسائل ما نابود، شمشيرهاى ما كند و نيزه هاى ما شكسته است . پس به شهرمان برگرديم تا آمادگى بيشترى پيدا كرده ، با امكانات زيادتر به جنگ دشمن برويم .
حضرت به نخيله آمد و اردو زد و دستور داد كه مردان در ميان لشكر بوده ، آماده جهاد باشند و كمتر به ديدن زنان و فرزندان خود بروند تا به جنگ دشمن بروند. اما بعد از مدت كوتاهى ، اكثر مردم به كوفه رفتند و على (ع ) را تنها گذاشتند و فقط عده كمى از بزرگان از روى ناچارى ماندند.
حضرت على (ع ) نيز به ناچار وارد كوفه شد و خطبه مفصلى براى مردم ايراد كرده (789)
در آخر آن خطبه - كه در نهج البلاغه نيز آمده است - به حقوق متقابل امام و مردم اشاره كرده ، مى فرمايد:
ايّها النّاس انّ لى عليكم حقّا و لكم علىّ حقّ: فاما حقكم على فالنّصيحة لكم و توفير فتئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تاءديبكم كيما تعلموا و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعة و النصيحة فى المشهد و المغيب و الاجابة حين ادعوكم و الظاعة حين آمركم . (790)
اى مردم ! مرا بر شما حقى و شما را براى من حقى است ؛ اما حقى كه شما بر من داريد:
1- نصيحت كردن به شماست 2- رساندن غنيمت و حقوق به طور كامل به شماست 3- و ياد دادن به شماست تا نادان نمانيد 4- و تربيت نمودن شماست تا بياموزيد.
و اما حقى كه من بر شما دارم : 1- باقى ماندن بر بيعت است 2- و اخلاص و دوستى در پنهان و آشكار 3- اجابت من ، چون شما را بخوانم 4- و اطاعت و پيروى از آنچه به شما امر كنم .
اين بود گوشه اى از زندگانى اشعث كه به عنوان كارگزار آذربايجان فعاليت مى كرد. البته اشعث داستانها و حكايتهاى مختلفى دارد و خيانتها و فضوليهاى گوناگونى كه به همين مقدار بسنده نموديم .
سرانجام او در سال چهلم از هجرت ، چهل روز بعد از شهادت حضرت امير (ع ) از دنيا رفت .(791)