1- مخنف بن سليم ازدي ، استاندار اصفهان ، ري و همدان


مخنف بن سليم (639)
يكى از ياران خاصّ على (ع ) مى باشد كه ابتدا حضرت امير (ع ) او را به عنوان والى و استاندار اصفهان ، همدان و رى انتخاب نموده و براى جنگ صفّين به كوفه آمد و سپس حضرت او را مسؤ ول جمع آورى صدقات قرار داد.
ابن داوود در كتاب رجالش مى نويسد: مخنف بن سليم از ياران خاص ‍ على (ع )، مردى عربى و اهل كوفه بوده است . (640)
مامقانى گويد: حضرت على (ع ) او را والى اصفهان قرار داد. پسرش و ابورمله - كه نام او عامر است - از او روايت مى كند و او را از مردم بصره دانسته اند؛ اما گفته شده كه او كوفى است و در اسدالغابه آمده است كه همراه على (ع ) در صفّين شركت داشت و پرچم قبيله ازد به دست او بود و نيز مى گويد كه مخنف كارگزار حضرت على (ع ) بر بعضى از مناطق عراق در محدوده هيت و انبار بود و سپس حضرت امير (ع ) او را والى رى نمود و رمانى كه حضرت على (ع ) براى جنگ صفّين آماده مى شد، مخنف از حضرت خواست كه همراه با ايشان در جنگ شركت نمايد و او در جنگ صفّين خطبه اى دارد كه خيرخواهى وى را نسبت به امام نشان مى دهد. روشن است كه اجازه گرفتن براى جهاد و ترك امارت و رياست و به دست گرفتن پرچم ازد دلالت بر وثاقت او دارد. علاوه بر اين كه ولايت او بر رى ، دلالت به مرتبه اى بالاتر از عدالت مى كند و لااقل عدالت مخنف را نشان مى دهد.(641)
محمد بن مخنف گويد: بعد از اين كه حضرت على (ع ) بصره را فتح كرد و در ماه رجب به كوفه آمد، همراه پدرم به حضورشان رسيديم و ديديم كه سرگرم ملامت و نكوهش جمعى از ياران خود بود و چنين مى فرمود:
ما ابطاء بكم عنّى و انتم اشراف قومكم و اللّه ان كان من ضعف النّية و تقصير البصيرة انّكم لبور و ان كان من شك فيى فضلى و مظاهره علىّ انّكم لعدوّ.
((چه چيز شما بزرگان و اشراف قوم را از يارى رسانيدن به من بازداشت ؟ به خدا قسم اگر اين كار را از روى ضعف ايمان و كوته انديشى مرتكب شده ايد، بى گمان تباه خواهيد شد و اگر نسبت به فضيلت و نصرت بخشيدن به من در ترديد هستيد، دشمن من خواهيد بود.))
آنان گفتند: پناه بر خدا! ما با تو در صلح و دشمنت در ستيز هستيم . سپس ‍ به اعتذار و پوزش پرداختند؛ يكى براى خود عذرى مى آورد و ديگرى بيمارى به بهانه مى كرد و سومى غيبت خود را به عنوان عذر ذكر مى كرد. به آن جمع نگريست و در آن ميان ، نگاهم به عبداللّه بن معتم عبسى و حنظله بن ربيع - كه از ياران پيامبر بودند -، ابوبردة بن عوف ازدى و شرحبيل همدانى افتاد. در اين هنگام على (ع ) به پدرم نگاهى كرد و فرمود: لكن مخنف بن سليم و قومش از فرمان من رخ برنتافتند و آنان مشمول اين مثل قرآن قرار نمى گيرند كه فرمود:
و انّ منكم لمن ليبطّئنّ فان اصابتكم مصيبة قال قد انعم اللّه علىّ اذكم اكن معهم و شهيدا و لئن اصابكم فضل من اللّه ليقولنّ كان لم تكن بينهم و بينه مودّة . يا ليتنى كنت معهم فاءفوز فوزا عظيما.(642)
همانا گروهى از شما با خبرهاى مجعول هول انگيز شما را ترسان ساخته ، از جهاد باز مى دارند. پس اگر حادثه ناگوارى روى آورد، آن مناطق گويد خدا مرا مورد لطف قرار داد كه به آنها در جبهه حضور نداشتم اگر فضل خدا شامل حال شما گردد، گويى ميان شما و آنها دوستى نيست گويد اى كاش ما هم با آنان بوديم و بهره عظيم مى برديم .(643)
اين برخورد عظيم اميرالمؤ منين (ع ) نشان مى دهد كه از مخنف راضى بوده و او در جنگ جمل از حضرت حمايت كرده و در آن نبرد حضور داشته است .
بعد از اين حضرت على (ع ) در كوفه مستقر گرديد، استانداران و كارگزاران خود را تقسيم نمود و آنها را به منطقه مسؤ وليتشان اعزام كرد و مخنف بن سليم را به استاندارى اصفهان ، رى و همدان منصوب فرمود.(644)
نامه حضرت به مخنف
حضرت امير (ع ) قبل از نبرد صفّين ، طى نامه اى از مخنف بن سليم خواست به كوفه بازگردد و در جنگ بر ضدّ معاويه حضور داشته باشد و شبيه اين نامه را براى ديگر استانداران نيز نگاشت :
سلام عليك ، فانّى اءحمد اليك الّذى لا اله الّا هو.
اءمّا بعد: فانّ جهاد من صدف عن الحق رغبة عنه - وهب فى نعاس ‍ العمى و الضّلال اختيارا له - فريضة على العارفين ، انّ اللّه يرضى عمّن ارضاه و يخسط على من عصاه و انّا قد هممنا بالمسير الى هؤ لاء القوم الّذين عملوا فى عباد اللّه بغير ما اءنزل اللّه و استاءثروا بالفى ء و عطّلوا الحدود و اءماتوا الحق و اظهروا فى الارض الفساد؛ و اتّخذوا الفاسقين و ليجة من دون اللّه المؤ منين فاذا ولى اللّه اعظم اءحد اثهم اءبغضوا و اقصوه و حرموه و اذا ظالم ساعدهم على ظلمهم اءحبّوه و اءدنوه و برّوه ، فقد اءصرّوا على الظلم و اءجمعوا على الخلاف ، و قديما ما صدّوا عن الحق و تعاونوا على الاثم و كانوا ظالمين ، فاذا اتيت بكتابى هذا فاستخلفوا على عملك اءوثق اءصحابك فى نفسك ، و اءقبل الينا لعلّك تلقى هذا العدوّ المحلّ فتاءمر بالمعروف و تنهى عن النكر، و تجامع الحق و تباين الباطل ، فانّه لاغنا بنا و لا بك عن اءجر الجهاد و حسبنااللّه و نعم الوكيل ، و لاحول و لاقوة الّا باللّه العلى العظيم .
و كتبه عبيداللّه بن ابى رافع فى سنة سبع و ثلاثين .(645)
درود بر تو. من با تو سپاس خداوند يگانه اى را مى گويم كه معبود به حقى جز او نيست . امّا بعد: جنگ با آنان كه از حق رو گردانند و در كوردلى و گمراهى به سر مى برند، بر عارفان فريضه است . هر كه خداوند را خرسند كند، خدا نيز از او خرسند خواهد بود و هر آن كس كه او را عصيان كند، خشم او را برمى انگيزد. ما به جنگ آنانى همّت مى سپاريم كه در ميان بندگان خدا به كتاب خدا عمل نمى كنند و غنايم (بيت المال ) را به خود اختصاص مى دهند و حدود خدا را ترك مى كنند و حق را مى ميرانند؛ تباهى را در زمين آشكارا انجام مى دهند و تباهكاران را به جاى مؤ منان دوست مى گيرند. هرگاه دوستى از دوستان خدا را مشاهده مى كنند كه براى خدا كارهاى خلاف آنها را بزرگ مى شمارد، او را دشمن مى دارند و مطرود و ناكامش مى سازند؛ اما هر گاه با ستمكارى مواجه مى شوند كه اعمال ستمكارانه آنها را تاءييد مى كند، او را دوست داشته و جزو نزديكان خود قرار داده به او نيكى مى كنند. پس به تحقيق آنها بر ظلم اصرار ورزيده و بر كارهاى خلاف متّحد شده اند و از قديم آنچه انجام مى دادند، جلوگيرى از حق و همكارى بر گناه بوده و آنان جزو ستمكاران بودند. پس هرگاه نامه من به تو رسيد، يكى از دوستان مورد اعتماد خود را به جاى خود بگمار و به سوى ما بيا. باشد كه با اين دشمن بى پروا روبرو شويم ، تا امر به معروف و نهى از منكر كنى و با افراد طرفدار حق بوده و از باطل گرايان دورى نمايى . ما و تو هيچ كدام از پاداش جهاد بى نياز نيستيم و خدا ما را از هر كس ديگرى بى نياز مى كند. او بهترين وكيل و سرپرست است . اين نامه را عبيداللّه ابن ابى رافع در سال سى وهفت نوشت .
خصوصيات بنى اميه و معاويه را ذكر كرده است و علت جنگ با آنها را امر به معروف و نهى از منكر دانسته است كه بر اساس آن بايد معاويه را از كارهاى خلافش باز داشت . در آخر به مخنف توصيه مى كند كه فردى مورد اعتماد را به جانشينى خود برگزيند.
مخنف ، حارث بن ابى حارث بن رافع را بر اصفهان و سعيد بن وهب (646)
را بر همدان گمارد. اين دو از اقوام او بودند. وى سپس نزد على (ع ) به كوفه رفت و در جنگ صفّين شركت كرد.
حضرت على (ع ) مخنف را در جنگ صفّين بر قبايل ازد، بجيله خثعم ، انصار و خزاعه فرماندهى داد.(647)
در جنگ صفّين هنگامى كه مخنف بن سليم به عنوان نماينده ازديان عراق به ازديان شام رسيد، پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر گرامى اسلام گفت : ((از بد حادثه بزرگ و فتنه سترگ ، ما با خويشانمان روياروى قرار گرفته ايم . سوگند به خدا ما در اين جنگ فقط دستها و بالهاى خود را با شمشير قطع مى كنيم . اگر به چنين نبردى با سرورمان برنخيزيم خالص ، معين و پاكدل نيستيم ولى اگر ما چنين كنيم ، شكوهمندى خود را تباه و آتش و جلال خود را فسرده ايم )).(648)
مخنف در حالى كه خود را مقيّد به پيروى از على (ع ) مى دانست ، سعى و تلاش او اين بود كه خونريزى كمتر باشد و به قومش آسيبى نرسد و از خونريزى جلوگيرى نمايد. مخنف كه از احترام در ميان قومش ‍ برخوردار بود، از آنها دفاع و حمايت مى كرد و قومش نيز تابع على (ع ) بودند.
در فتنه ابن حضرمى زمانى كه شبث بن ربعى به اميرالمؤ منين پيشنهاد كرد كه براى خواباندن فتنه ، گروهى از بنى تميم را بفرستد و گفت كه به وسيله آنها مردم بصره را به طاعت و لزوم بيعت دعوت نما و مردم ازد را كه مبغوض و از رحمت خدا دور هستند، بر آنها مسلّط منما؛ زيرا كه يك نفر از قومت ، بهتر از ده نفر از ديگران است مخنف بن سليم بشدّت ناراحت شد و در دفاع از قومش گفت كه گروهى مبغوض و دور از رحمت خدا هستند كه معصيت نموده ، بر خلاف امر خداوند عمل كنند و دستورات اميرالمؤ منين (ع ) را زير پا نهند و آنها قوم تو مى باشند و محبوب و نزديك به رحمت خدا گروهى است كه خدا را اطاعت كرده ، اميرالمؤ منين را حمايت و يارى نمايد و آنها قوم من مى باشند و يك نفر آنها براى اميرالمؤ منين (ع )، از ده نفر از قوم تو بهتر است .(649)
اينجا مخنف محبوبيت قوم خود را از اطاعت خدا و حمايت على (ع ) اثبات مى كند و اين دو را ملاك قرب و بعد مى داند.
علاوه بر اين كه مخنف مدتى كارگزار هيت و انبار و زمانى استاندار اصفهان ، رى و همدان بوده و در جنگ صفّين پرچم ازديان به دست او بوده است ، حضرت اميرالمؤ منين (ع ) او را به عنوان عامل صداقت و زكوات انتخاب نمود و طىّ دستورالعملى به وى توصيه كرد كه چگونه با مردم در هنگام جمع آورى صدقات رفتار نمايد و احتمالا نامه 26 نهج البلاغه - كه با اين عنوان آغاز مى شود: ((به بعضى از كارگزارنش كه او را براى جمع آورى صدقه فرستاد)) مربوط به مخنف باشد. قاضى نعمان مصرى (متوفى 363 ه -.ق ) در كتاب دعائم الاسلام ، قسمتى از اين نامه را نقل مى كند كه ما در عين آن را ذكر خواهيم كرد. آنچه در دعائم آمده ، مرحوم مجلسى در بحارالانوار (650)
و مرحوم نورى در مستدرك الوسائل نقل كرده است (651)
البتّه بايد توجه داشت كه اكثر بلكه تمام روايات دعائم الاسلام مرسل است و آنچه در بحار آمده به تمامه - نه بيشتر از آن - در دعائم است بنابراين ، اگر مؤ لّف منهاج البراعه (652)
از روايات دعائم تعبير به سند كرده ، صحيح نيست و شايد علّت ، آن بوده كه دعائم در دسترس ايشان نبوده است .
و عن على (ع ) انه اوصى مخنف بن سليم الازدى و قد بعثه على الصدقة بوصية طويلة امره فيها بتقوى اللّه ربّه فى سرائر اموره ان يلزم التواضع و يجتنب التكبّر فانّ اللّه يرفع المتواضعين و يضع المتكبّرين . ثم قال له يا مخنف ين سليم انّ لك فى هذه الصدقة نصيبا و حقّا مفروضا و لك فيها شركاء فقراء و مساكين و غارمين و مجاهدين و ابناء و سبيل و مملوكين و متاءلّفون و انّا موفّوك حقّك فوفّهم حقوقهم و الّا فانّك من اكثر النّاس يوم القيامة خصماء و بؤ سا لامرى ان يكون خصمه مثل هولاء. (653)
اميرالمؤ منين (ع ) در وصيتى طولانى ، مخنف بن سليم ازدى را كه براى گرفتن صدقه فرستاد، چنين توصيه كرد: او را به تقواى خداوند، پروردگارش ، در امور پنهانى و اعمال مخفيانه اش امر كرد و اين كه با مردم با گشاده رويى و نرمى برخورد كند و او فرمان داد كه تواضع را پيشه كند و از تكبّر اجتناب ورزد: زيرا خداوند متواضعان را بالا مى برد و متكبّرين را ذليل و خوار مى گرداند.
سپس حضرت به مخنف فرمود: در اين صدقه ، براى تو حق و نصيبى معيّن است ؛ امّا تو شريكانى دارى كه عبارتند از: فقراء، مساكين ، ورشكستگان ، مجاهدين ، در راه ماندگان ، بندگان و الفت پذيران و ما حق تو را مى دهيم ، پس تو نيز حق آنها را بده (و از صدقات كم مياور) و اگر چنين نكنى ، تو بيشترين دشمن را در روز قيامت خواهى داشت و بدا به حال مردى كه دشمنش مثل اينها باشد!))
بايد توجّه داشت كه ((فى سبيل اللّه )) در آيه شريفه قرآن ، اختباص به مجاهدين ندارد؛ بلكه طبق نظر و اعتقاد شيعه ، شامل تمام كارهاى خير و نيك مى شود، امّا اهل سنت ، سبيل اللّه را مخصوص به جهاد مى دانند.
جناب آقاى حسن زاده آملى بعد از اين كه توصيه على (ع ) به مخنف را نقل مى كند، مى فرمايد با اين كه فحص زيادى نموديم ، تمام اين نامه را در جوامع روايى پيدا نكرديم و شايد در آينده ، خداوند گشايشى ... مقدّر نمايد. اين سخن ، نشان مى دهد كه مقدارى از روايات ما در طول زمان از بين رفته و از دسترس ما خارج شده است . البتّه دشمنان شيعه هميشه در صدد بوده اند كه فرهنگ شيعه را از بين برده ، نابود نمايند. فاللّه خير حافظ و معين .
مخنف مسؤ ول جمع آوررى ماليات در سرزمين فرات تا منطقه بكربن وائل بود و مالك بن كعب ارحبى در حمله نعمان بن بشير از مخنف يارى خواست و او با اينكه مسؤ ول جمع آورى صدقه و زكات بود، پسرش ، عبيداللّه بن مخنف را همراه با پنجاه نفر به كمك مالك فرستاد و نعمان بن بشير مجبور به عقب نشينى و فرار از معركه گرديد. (654)
صاحب دعائم الاسلام قسمتى از عهد حضرت على (ع ) را به مخنف ، هنگام فرستادن او براى جمع آورى صدقات بكربن وائل نقل كرده است كه شايد قسمتى از همان نامه اى باشد كه قبلا ذكر كرديم و چون حاوى نكات جالبى است ، آن را نقل مى كنيم .
و عن على (ع ) انّه استعمل مخنف بن سليم على صدقات بكربن وائل و كتب له عهدا كان فيه : فمن كان اءهل طاعتنا من اءهل الجزيرة و فيما بين الكوفة و اءرض الشّام ، فاءدّعى انّه اءدّى صدقة الى عمّال الشّام - و هو فى حوزتنا- ممنوع قد حمته خيلنا و رجالنا- فلا تجز له ذلك - و ان كان الحقّ على ما زعم ، فانّه ليس له اءن ينزل بلادنا و يودّى صدقة ماله الى عدوّنا. (655)
از على (ع ) نقل شده است كه ايشان مخنف بن سليم را بر صدقات بكر بن وائل گمارد و عهدى براى او نوشت و از آن جمله در آن عهد آمده بود: ((پس هر كس از پيروان ما، از مردمان جزيره و آنچه بين كوفه و شام مى باشد، ادّعا كند زكات خود را به كارگزاران شام داده است و حال آنكه او در حوزه و طبقه ماست ، از اين كار منع مى شود؛ زيرا نيروهاى سواره و پياده ما از او حمايت كرده اند (و امنيّت او را برقرار نموده اند). پس براى او دادن زكات (به كاگزاران شام ) جايز نمى باشد؛ گر چه حق آن گونه باشد كه او گمان كرده است (واقعا زكات مالش را به كارگزاران معاويه داده است )؛ زيرا براى او نيست كه در سرزمين ما باشد و زكات مالش را به دشمن ما بدهد.))
از اين نامه بخوبى استفاده مى شود كه پرداخت زكات و ماليات اسلامى در مقابل خدماتى است كه دولت انجام مى دهد و امنيتى است كه برقرار مى كند و حضرت تاءكيد مى فرمايد اگر فردى زكاتش را به كارگزاران معاويه داده باشد، حق ماندن در سرزمين ما را ندارد؛ زيرا كه ما امنيّت را برقرار مى كنيم و زكات را دشمن ما مى گيرد. از آنجا كه معاويه در منطقه جزيره طرفدارانى داشت ، گاهى ماءمورين خود را براى جمع آورى ماليات (زكات ) به آنجا مى فرستاد.
از آن جمله معاويه ، زهير بن مكحول عامرى را به شهر سماوه (656)
فرستاد كه ماليات آن و مناطق اطرافش را دريافت كند. على (ع ) كه مطّلع شد، سه نفر را به نامهاى جعفر بن عبداللّه اشجعى ، عروه بن عشبه (يا عمرو بن مالك عشبه ) و جلاس بن عمير- كه از دو طايفه كلب بودند - فرستاد. آنها رفتند كه از قبايل كلب و بكر بن وائل كه در طاعت على زيست مى كردند؛ زكات دريافت نمايند. آنها ناچار شدند با زهير جنگ كنند و در جنگ شكست خوردند؛ جعفر كشته شد و ابن عشبه هم گريخت و نزد على رفت . او را به عنوان مسؤ ول گروه انتخاب كرده بود. على (ع ) تا او را ديد گفت : فرار كردى و به او تازيانه زد. او ساكت شد و بعدا فرار كرده ، به معاويه پيوست علّت رفتار على (ع ) اين بود كه در همان درگيرى ، زهير به ابن عشبه اسب داده بود و لذا حضرت نسبت به او بدگمان شده ، او را متّهم كرد و با تازيانه زد (كه چگونه دشمنى كه بايد او را بكشد، به او اسب مى دهد و او را روانه مى كند.) امّا جلاس كه در حال گريز بود، به يك چوپان برخورد و جبّه خود را كه قيمتى بود به چوپان داده پلاس او را گرفت . چون سواران دشمن به او رسيدند، پرسيدند كه چنين شخصى كجا رفت و او با دست خود به يك ناحيه اشاره كرد و از شرّ آنها نجات يافته ، به كوفه رسيد. (657)
على (ع ) بعد از فرار ابن عشبه ، خانه او را منهدم كرد، ويران نمود. (658)
اين بود شرح حال مخنف ، كارگزار على (ع ) كه هميشه خود را مقيّد به اطاعت از حضرت امير (ع ) مى دانست و او جدّ ابومخنف معروف است .