3- عمرو بن سلمه ارحبي ، كارگزار علي (ع )


عمرو بن سلمه ارحبى يا عمربن سلمه يكى ديگر از واليان حضرت بوده كه بر يكى از شهرهاى ايرانى حكمرانى مى نموده است .
اكثر نام او را عمرو بن سلمه همدانى كوفى نقل كرده اند و عمربن سلمه ، عمر بن ابى سلمه و عمرو بن مسلمة هم نقل شده است ، امّا آنچه در مدارك مختلف آمده عمرو بن سلمه است و از اين رو ما اين عنوان را انتخاب نموده ايم .
در تاج العروس آمده است كه يزيد بن قيس ارحبى ، عمرو بن سلمه و مالك بن كعب كه همه از قبيله ارحب مى باشند، از كارگزاران آقا و مولاى ما، على (ع ) مى باشند.(535)
در كتاب سير اعلام النبلاء آمده است كه عمروبن سلمه همدانى كوفى از تابعان بزرگ و جزو ياران على (ع ) بوده و در سال هشتادوپنجم هجرى در گذشته است . (536)
وقتى كه حضرت على (ع ) بصره را فتح مى نمايد و طلحه و زبير شكست مى خورند، طىّ نامه هايى مردم مدينه و كوفه را از فتح و پيروزى خود مطّلع مى سازد و از جمله در نامه اى مفصّل ، مردم كوفه را از پيروزى خود آگاه مى كند. حضرت نامه را توسط عمرو بن سلمه ارحبى براى مردم كوفه مى فرستد.(537)
محمّد بن شبير همدانى گويد: وقتى كه عمرو بن سلمه ارحبى نامه اميرالمؤ منين را به كوفه آورد و مردم از پيروزى اميرالمؤ منين مطّلع شدند، صداى آنها به تكبير بلند شد؛ به گونه اى كه همه مردم متوجّه شدند و براى اطّلاع از چگونگى فتح بصره ، در مسجد گرد هم آمدند. منادى فرياد مى كرد: الصلوة جامعه ؛ الصلوة جامعه . تمام مردم جمع شدند و حتّى يك نفر از حضور در مسجد تخلّف نكرد و بعد از آن عمرو نامه حضرت على (ع ) را براى مردم قرائت نمود. اين نامه را در شرح حال قرظة بن كعب ، والى كوفه نقل كرده ايم .
در تاريخ يعقوبى نقل شده است زمانى كه عمربن مسلمه ارحبى ، والى حضرت بود، حضرت امير (ع ) طىّ نامه اى به وى نوشت :
((امّا بعد: فانّ دهاقين عملك شكوا غلظتك و نظرت فى اءمرهم فما راءيت خيرا، فلتكن منزلتك بين منزلتين : جلباب لين بطرف من الشدّة فى غير ظلم و لانقص فان هم اءحبونا صاغرين فخذ مالك عندهم و هم صاغرون ، و لاتتّخذ من دون اللّه وليّا (اءوليا خ ل ) فقد قال اللّه عزّوجلّ: ((و لاتتخذوا بطانة من دونكم لاياءلونكم خبالا)).(538)
و قال جلّ و عزفى اهل الكتاب : ((لاتتّخذوا اليهود و النّصارى اءولياء))(539)
و قال تبارك و تعالى : ((و من يتولّهم منهم ))، (540)
و قرّعهم بخراجهم ، و قاتل من وراءهم (541)
و ايّاك و دماءهم والسّلام .(542)
امّا بعد: دهقانان منطقه ماءموريت تو، از خشونت تو شكايت كرده اند، من اين مساءله را بررسى نمودم و چيز خيرى در آن نديدم . پس بايد رفتارت ميان دو رفتار باشد؛ جامه اى از نرمخويى همراه با سختگيرى بدون ستم و نقصان . اگر آنان از سر تسليم به ما باج دادند، پس آنچه نزد ايشان دارى ، بگير و آنان تسليم باشند و جز خدا، دوستى مگير، چه خدا - عزّوجلّ - فرموده است : ((رازداران و همدستانى كه جز از خويشتن مگيريد كه در آشفته ساختن شما كوتاهى نمى كنند)) و خداى - عزّوجلّ - درباره اهل كتاب مى فرمايد: ((يهود و ترسايان را دوست خود مگيريد)) و نيز فرموده است : ((و هر كس از شما آنان را دوست بدارد؛ پس خود از آنان است )) و خراج را برايشان سخت بگير و با كسانى كه آن سوى ايشانند، مقابله نما و از خون ايشان بپرهيز والسّلام .
در انساب الاشراف اين نامه را چنين آورده است :
و كتب الى عمروبن سلمة الارحبى امّا بعد: فان دهاقين بلادك شكوا منك قسوة و علظة و احتقارا و جفوة فنظرت فلم اهلا لان يدنوا لشركهم و لم ار ان يقصوا و يجفوا لعدهم فالبس لهم جلبابا من اللّين تشوبه بطرف من الشّده فى ما ان يظلموا و لاينقض لهم عهد و لكن تقرعوا بخراجهم و يقاتل (بهم ) من وراءهم و لايؤ خذ منهم فوق طاقتهم فبذلك امرتك واللّه المستعان والسّلام .(543)
دهقانان ديار تو از قساوت ، سختگيرى و تحقير تو شكايت كرده اند. من به اين توجّه كردم و ديدم كه صلاحيّت نزديكى ندارند؛ چون مشرك هستند و صلاح نديدم كه آنها رانده شده و دور شوند؛ چون معاهد هستند. پس براى آنها و نسبت به آنها جامه اى نرم كه آميخته به كمى شدّت باشد، بپوش ؛ بدون اين كه به آنها ظلم شود و عهد آنها شكسته گردد. لكن بر آنها در پرداخت خراجشان سخت بگيرد و توسّط آنان با كسانى كه آن سوى آنها هستند، جنگ مى شود. امّا بيشتر از طاقتشان از آنها خراج مگير. به اين ، تو را امر كردم و خداوند يارى كننده است والسّلام .
در نهج البلاغه اين نامه - تحت شماره 19 و الى بعض عماله - آمده است و ابتداى آن مانند نقل انساب الاشراف است و در آخر آن بعد از جمله : ((بطرف من الشّدة )) چنين آمده است :
((داول لهم بين القسوة و الرّاءفة و امزج لهم بين التّقريب و الادناء، و الابعاد و الاقصاء ان شاءاللّه .))
و با آنها بين سخت دلى و مهربانى رفتار كن و برايشان بياميز بين نزديك گردانيدن و زياده نزديك گردانيدن و دور ساختن و بسيار دور ساختن ، ان شاء اللّه .(544)
تحقيق و بررسى
در كتاب منهاج البراعه بعد از اين كه اين دو نامه را نقل مى كند (نامه 19 نهج البلاغه و آنچه از تاريخ يعقوبى نقل كرديم ) چنين اظهار مى داد: ((ظاهرا اين دو نامه ، يكى است و سيّد رضى - رحمة اللّه - تنها قسمتى از اين نامه را در نهج البلاغه آورده است و اين روش اوست كه جملات فصيح آن حضرت را بر مى گزيند و بقيّه را نقل نمى كند و يعقوبى نيز قسمت ديگرى از آن را نقل كرده و ابتداى نامه ، به دو روايت مختلف نقل شده است . مؤ يّد مطلب ، سخن فاضل بحرانى در شرح نامه اين است كه مى گويد نقل شده كه اين دهقانان محبوس بوده اند و حضرت امير (ع ) او را بر فارس و بحرين امارت داد؛ زيرا آنها محبوس و آتش ‍ پرست بودند.
سپس مى گويد: اين سخن ، منافاتى با فرمايش حضرت ندارد كه آنها را به عنوان اهل كتاب معرّفى كرده است ، چون محبوس نيز اهل كتاب بودند كه قبلا ما اين مطلب را بيان كرديم و از جمله از كتاب توحيد صدوق نقل كرديم : ((وقتى كه حضرت على (ع ) مى فرمود: سلونى قبل ان تفقدونى ؛ قبل از اين كه مرا از دست بدهيد، از من سؤ ال نماييد! اشعث بن قيس بلند شد و گفت : اى اميرالمؤ منين ! چرا از محبوس جزيه گرفته مى شود و حال آنكه بر آنها كتاب نازل نشده و پيامبرى براى آنها نيامده است حضرت فرمود: اى اشعث ! خداوند بر آنها كتاب نازل كرده و به سوى آنها پيامبر فرستاده است .))(545)
بعد به اين موضوع مى پردازد كه حضرت على (ع ) اين نامه را به چه كسى نوشته است و مى نويسد كه كارگزار مذكور در اين نامه ، در كتب رجال ابوحفص عمر بن ابى سلمه عبداللّه بن عبدالاسد بن هلال بن عبداللّه بن عمر بن مخزوم قرشى مخزومى ، پسر خوانده رسول خدا مادرش امّسلمه ، هند مخزوميه ، همسر پيامبر مى باشد. او همراه با على (ع ) در جمل شركت كرد و حضرت او را استاندار فارس و بحرين نمود و در مدينه در زمان عبدالملك بن مروان به سال هشتادوسوم هجرى از دنيا رفت . اين مطلب در كتابهاى استيعاب ، اصابه و اسدالغابه ذكر شده است .
حضرت على (ع ) نامه ديگرى نيز به او نوشته و آن نامه 42 نهج البلاغه است .
سپس مى نويسد: ظاهرا بين اين كه عمر مخزومى باشد و بين گفته يعقوبى كه او را ارحبى معرّفى كرده ، منافاتى نيست ، چون ممكن است كه وى از قبيله مخزوم باشد و در كتب رجال فردى به نام عمر بن ابى سلمه جز او و عمر بن ابى سلمه بن عبدالرّحمان بن عوف زهرى قاضى مدينه ذكر نشده است و كسى نگفته كه حضرت على او را بر شهر و روستا و طايفه اى امارت داده باشد. علاوه بر اين كه آنگونه كه در كتاب التقريب ابن حجر آمده عمر بن ابى سلمة بن عبدالرّحمان در شام در سال سى ودوّم هجرى همراه بنى اميه به قتل رسيده و امارت حضرت اميرالمؤ منين على (ع )، در سال سى وپنجم هجرى بوده است . ابن سعد در كتاب طبقات (546)
فردى را به عنوان عمر بن سلمة بن عميره همدانى ارحبى ذكر كرده و گفته كه او از على (ع ) و عبداللّه بن عبّاس روايت نقل مى كرده و فردى شريف بوده است ؛ امّا حضرت امير (ع ) او را به عنوان كارگزار انتخاب نكرده است و چقدر تفاوت است بين او و عمر بن ابى سلمه . بنابراين ظنّ قوى همراه با علم و تحقيقى كه ما نموده ايم ، اين است كه عمر بن ابى سلمه ارحبى همان عمر بن ابى سلمه مخزومى مى باشد و هر دو نامه يكى است و خداوند عالم به همه چيز است .(547)
سخن استاد جناب حسن زاده آملى را در شرح نامه 19 نهج البلاغه بود بتمامه ، ذكر نموديم و معلوم شد كه ايشان بعد از فحص و تحقيق ، به اين نتيجه رسيده اند كه عمر بن ابى سلمه مخزومى و عمر بن بن ابى سلمه ارحبى يكى است و منشاء اين استنباط اين بوده كه در بعضى از نسخ تاريخ يعقوبى به جاى عمر بن مسلمه - كه ما نقل كرديم - عمر بن ابى سلمه است (548)
و همين طور در نقل نهج السعاده .
امّا بايد توجّه داشت كه به نام فرزند امّسلمه ، عمر بن ابى سلمه يا عمرو است و او والى بحرين بوده و حضرت على (ع ) در نامه 42 نهج البلاغه از او تجليل كرده است و آنچه در نامه او آمده مربوط به عمرو بن سلمه ارحبى است كه در بعضى از كتب به جاى عمرو، عمرو به جاى سلمه ، مسلمه آمده است . از جمله در نسخه عربى تاريخ يعقوبى و در كتاب صفّين ، روايتى را از فرزند عمر بن مسلمه ارحبى نقل مى كند (549)
و به نظر مى رسد كه تمام اينها يكى است اشتباه از نسّاخ بوده است و صحيح آن عمرو بن سلمه است .
امّا آنچه به عنوان مؤ يّد از شرح بحرانى نقل كردند، كامل نيست ؛ زيرا در نسخه چاپى آن تنها اين جمله ذكر شده : ((منقول است اين دهقانان محبوسى بوده اند)) (550)
و در شرح نامه 19 آمده ندارد كه اين فرد، عامل بحرين بوده است و مسلّم است كه قسمتى از عراق فعلى ، محبوسى بودند، مثل مردم انبار و منطقه جزيره . بنابراين ، سخن فاضل بحرانى ، مؤ يّد كلام ايشان نيست و ارحب منسوب به قبيله همدان است نه بنى مخزوم و قريش . آنچه در طبقات بن سعد آمده ، مؤ يّد بيان ما است ؛ زيرا فردى به نام عمرو بن سلمه بن عميره همدانى ارحبى ذكر شده كه از ياران حضرت على (ع ) بوده ؛ گرچه در آن كتاب درباره كارگزارى او از جانب حضرت مطلبى ذكر نشده است امّا آنچه از كتب تاريخ يعقوبى ، جمل شيخ مفيد - عليه الرحمة - تنقيح المقال ، تاج العروس ، سيراعلام النبلاء مستدرك الوسائل و انساب الاشراف نقل كرديم مؤ يّد بيان ما است و ايشان در منهاج البراعه نامه حضرت امير (ع ) را به مردم كوفه بعد از فتح بصره ، از كتاب جمل مفيد نقل كرده اند كه حضرت نامه را همراه عمر بن سلمه ارحبى به كوفه فرستاد (551)
و بلاذرى در شرح حال امام حسن (ع ) نوشته است كه آن حضرت ، عمرو بن سلمه همدانى ارحبى را همراه با محمّد بن اشعث نزد معاويه فرستاد كه شرايط صلح را بنويسد و عمرو را جزو افرادى معرّفى مى كند كه از شهود صلح نامه بوده اند (552)
و ابن حجر در (التقريب ) نوشته است كه عمرو بن سلمة بن حارث همدانى كوفى در سال هشتادوپنجم هجرى از دنيا رفت .(553)