2- نعمان بن عجلان زرقي ، فرماندار بحرين و عمّان


بعد از اين كه عمر بن ابى سلمه را از فرماندارى بحرين بركنار كرد، نعمان بن عجلان را به جاى او گمارد.
شيخ طوسى - رحمة اللّه عليه - مى فرمايد: نعمان بن عجلان از بنى زريق و كارگزار على (ع ) بر بحرين و عمّان بود.(528)
نعمان بن عجلان زرقى از انصار بود و او بعد از شهادت حمزة بن عبدالمطلب ، با همسرش خوله ازدواج كرد. وى شاعر انصار و زبان برنده آنها بود و گفته شده كه او مردى سرخ چهره و كوتاه قد بود و در عين حال در ميان قومش از احترام برخوردار بود.(529)
در تنقيح المقال مى نويسد از او اشعارى در تخطئه قريش كه ابوبكر را به خلافت منصوب كردند و على (ع ) را كنار زدند، نقل شده است و اساسا انصار نظرشان اين بود كه على (ع ) بايد خليفه باشد.
بعد از اين كه نصب ابوبكر و غائله سقيفه بنى ساعده پايان يافت و انصار از ادّعاى خود دست برداشتند، در اين هنگام عمرو بن عاص كه از سفره آمده ، از قضايا مطّلع گرديد، گفت : به خدا قسم خداوند شرّ بزرگ انصار را از ما دفع كرد و آنچه خداوند از آنها دفع كرد، بزرگتر بود. آنها مى خواستند ريسمان اسلام را بگسلند؛ همان گونه كه براى آن جنگ كردند و از اسلام كسانى را كه در آن داخل كرده بودند بيرون كنند به خدا قسم اگر آنها سخن رسول خدا (ص ) را كه فرمود: ((ائمه از قريش ‍ هستند))، مى شنيدند و سپس ادعاى خلافت مى كردند، هر آينه هلاك شده ، مردم را هلاك و نابود مى كردند و اگر آن را نشنيده اند، پس آنها مثل مهاجرين نمى باشند. نه سعد بن عباده مانند ابوبكر است و نه مدينه ، ارزش مكّه را دارد. آنها ديروز با ما جنگيدند و در ابتدا بر ما پيروز شدند و اگر امروز با آنها جنگ مى كرديم ، عاقبت بر آنان پيروز مى گشتيم .
در مقابل سخنان عمرو، كسى چيزى نگفت و او پيروزمندانه به طرف منزل خود مى رفت و اشعارى را با خود زمزمه مى نمود.
در اينجا دقيقا عمروعاص مساءله نژاد پرستى و قريش و مكّه را مطرح كرده ، دين را بر اساس جنگ بين مردم مكّه و مدينه مطرح مى نمايد؛ زيرا او اساسا تسليم قدرت اسلام شد و مسلمان نگرديد. بعد از اين كه گفتار و اشعار عمرو به انصار رسيد، آنها شاعر خود، نعمان بن عجلان را آورده و خود را به عمرو كراهت از جنگ بين ما و شما، از هر دو طرف ، دليل واحد داشته و خداوند به وسيله افرادى كه شما را در اسلام وارد ساخته است از اسلام بيرون نمى برد. اگر پيامبر فرمود: ((امامان از قريش ‍ هستند))؛ همان پيامبر فرمود: ((لوسلك النّاس شعبا و سلك الانصار شعبا لسلكت شعب الانصار))؛ اگر انصار راهى را انتخاب كنند و بقيّه مردم راه ديگرى را من آن راهى را كه انصار انتخاب كرده اند، مى روم .)) به خدا قسم ما نخواسته ايم كه شما را از صحنه خارج كنيم ؛ آن زمان كه گفتيم : ((شما اميرى داشته باشيد و ما نيز اميرى )). اين كه گفتى ابوبكر از سعد بهتر است ؛ به جان خودم سعد در ميان انصار، بيشتر مطاع است تا ابوبكر در قريش و امّا مهاجرين و انصار نيز با هم تفاوتى ندارند. امّا تو اى فرزند عاص ! فرزندان عبدمناف را راندى ؛ زيرا وقتى كه جعفر به حبشه هجرت كرد تو در صدد قتل او و يارانش برآمدى و بنى مخزوم را با كشتن عماره بن وليد ناراحت كردى . بعد از اين گفتار، نعمان برگشت و اشعارى در مدح انصار و فداكاريهاى آنها در مقام على (ع ) سرود:
((شما گفتيد نصب سعد براى امامت ، حرام است امّا ابوبكر را نصب كرديد و حال آن كه على ، بهترين خلق براى حكومتت بود و نظر ما انصار، بود و اين كه شايسته خلافت است . امّا اى عمرو! تو نمى دانى كه امامت على به يارى خداوند، به هدايت دعوت مى كند و از فحشا و منكر و بغى نهى مى نمايد. او وصّى و جانشين پيامبر انتخاب شده و پسر عموى اوست و كشنده شجاعان كفر و گمراهى ...)).
اشعار نعمان باعث ناراحتى قريش گرديد. در همين زمان ، خالد بن سعيد بن عاص از يمن برگشت . رسول خدا او را بر يمن گمارده بود. او و برادرش از سابقين در اسلام به شمار مى رفتند و از اولين افراد قريش ‍ بودند كه مسلمان شدند و عابد و صاحب فضل بودند. خالد به خاطر انصار ناراحت شد و عمرو بن عاص را مورد شماتت قرار داد و گفت : اى مردم قريش ! عمرو زمانى مسلمان شد كه چاره اى جز اسلام آوردن نداشت و چون نمى توانست در عمل حيله و مكر كند، با زبان خود مكر نمود از كيد او در اسلام ، تصميم جدايى افكندن بين مهاجرين و انصار مى باشد. به خدا قسم ما با انصار براى دين و دنيا جنگ نكرديم ، بلكه آنها خونهاى خود را در ميان ما براى خدا دادند و ما خونهاى خود را در جمع آنها براى خدا نداديم . آنها خانه ها و اموال خود را بين ما تقسيم كردند و ما چنين نكرديم و رسول خدا درباره آنها توصيه كرده است .(530)
اين واقعه نشان مى دهد كه چرا حضرت على (ع ) نعمان را به عنوان فرماندار بحرين و عمّان انتخاب كرده بود. آرى او داراى سابقه درخشان و مطمئنى بوده است . كه در ابتداى خلافت ابوبكر، در شاءن على (ع ) شعر سروده و از آن حضرت تجليل نموده و خلافت ابوبكر را انحراف در امامت دانسته است . اما آنچه مهم است اينكه انسان تا آخر عمر در مسير صحيح و صراط مستقيم باقى بماند و آن زمانى كه به مال و رياست رسيد، طبق دستور اسلام عمل كند؛ چرا كه افراد بسيارى بودند و هستند كه در اين مواقع دچار انحراف شده حق را فراموش مى كنند و از جمله آنها نعمان بن عجلان بود.
در اسدالغابه آمده است بعد از اين كه نعمان به بحرين رفت ، به هر كس از بنى زريق نزد او مى آمد، چيزى از بيت المال مى داد.(531)
و در كتاب الاصابة اضافه مى نمايد: وقتى كه ابواسود دوئلى از اين واقعه مطّلع شد، طىّ اشعارى گفت :
ارى فتنة قد الهت النّاس عنكم
فندلا زريق المال ندل الثعالب
فانّ ابن نعمان الّذى قد علمتم
يبدّد مال اللّه فعل المناهب (532)
فتنه اى را مى بينم كه مردم را متحيّر ساخته است . پس بنى زريق ، مال را همچون روباهها بسرعت مى برند؛ زيرا مى دانيد كه فرزند نعمان مال خدا را مثل مال غارت شده ، قسمت قسمت مى كند.
البتّه نعمان به اين هم اكتفا نكرده ، خود نيز اموال بيت المال را تصاحب مى كرد.
نامه حضرت امير (ع ) به نعمان بن عجلان
در تاريخ يعقوبى در اين باره آمده كه وقتى على (ع ) متوجّه شد نعمان اموال بحرين را براى خود برداشته است ، طىّ نامه اى براى او نوشت :
((امّا بعد فانّه من استهان بالاءمانة ، و رغب فى الخيانة ، و ام ينزّه (منها) نفسه و دينه ، (فقد) اءخل بنفسه فى الدّنيا، و ما يشفى عليه بعد اءمر و اءبقى و اءطول و اءشقى .
فخف اللّه انّك من عشيرة ذات صلاح ، فكن عند صالح الظّن بك ، و راجع ان كان حقّا ما بلغنى عنك ، و لا تقلبنّ راءيى فيك ، و استنظف خراجك ثمّ اكتب الىّ لياءتيك اءمرى و راءيى ان شاءاللّه .
امّا بعد: كسى كه نسبت به امانت كوتاهى كند و در خيانت ، رغبت نشان دهد و نفس و دين خود را پاكيزه ننمايد، او به خود در دنيا ضرر رسانده و آنچه بعدا بدان گرفتار مى شود تلخ ‌تر و با دوامتر و بدتر و طولانى تر خواهد بود. پس از خدا بترس تو از قومى هستى كه داراى شايستگى هستند، رفتارت به گونه اى باشد من نسبت به تو ظنّ نيكو داشته باشم و از آنچه به من خبر آن رسيده اگر حق باشد، برگرد و نظر مرا درباره خود تغيير مده . خراج منطقه ات را بررسى كرده ، براى من نامه بنويس ؛ تا راءى خود را برايت اعلام كنم . ان شاء اللّه .
هنگامى كه نامه حضرت امير (ع ) به نعمان رسيد و دانست على (ع ) متوجّه خيانت وى نسبت به بيت المال شده است ، به معاويه پيوست .(533)
آرى نفسى كه تزكيه نشده باشد و تصوّر كند بيت المال مسلمين ، مال شخصى اوست ، به هر كسى كه بخواهد مى بخشد و به هر جا كه بخواهد مى بخشد و به هر جا كه بخواهد، مى برد و آن زمانى كه خود را در معرض ‍ خطر احساس كند، به فكر چاره جويى مى افتد و به دشمن اسلام و مسلمانان ملحق مى گردد. اين بود قسمتى از سرگذشت نعمان بن عجلان ، شاعر انصار و زبان گوياى آن كه طول زمان ، او را فريفته و عقايدش را متغيّر و دگرگون نموده است .
شبيه نامه اى كه از تاريخ يعقوبى نقل شد، بلاذرى با كمى تفاوت در انساب الاشراف آورده است .(534)