1- عمر بن ابي سلمه ، فرماندار بحرين


بحرين يكى از شهرها و جزاير ايران بود كه بدون خونريزى فتح گرديد و مدّتى ابوهريره در زمان عمر، به عنوان فرماندار بحرين حكمرانى مى كرد، امّا عمر او را بركنار كرد و اموالش را مصادره نمود.
بنابر آنچه در كتب تاريخى ذكر شده ، حضرت امير (ع ) بعد از اين كه به خلافت رسيد، عمربن ابى سلمه را (يا عمرو با واو) كه پسر همسر رسول خدا بود، به عنوان حاكم بحرين انتخاب كرد. مادر او، امّسلمه ، همسر پيامبر (ص ) و پدرش ، ابو سلمة ابن عبدالاسد بن هلال قرشى مخزومى بود و ابوحفص كنيه اوست ، عمر بن ابى سلمه در سال دوّم هجرت در سرزمين حبشه متولد شد و در زمان وفات رسول خدا (ص )، نه سال از عمرش گذشته بود.(517)
عمر، خليفه دوّم ، وقتى كه بيت المال را تقسيم مى كرد، افرادى را بر ديگران مقدم مى داشت ؛ براى مهاجرين كه در جنگ بدر شركت كرده بودند، پنج هزار درهم قرار داد و براى كسانى كه در آن شركت نكرده بودند، چهارهزار درهم .
عمر بن ابى سلمه مخزومى ، اسامة بن زيد، محمّد بن عبداللّه حجش و عبداللّه بن عمر جزو گروه دوّم محسوب مى شدند كه در جنگ بدر شركت نكرده بودند.(518)
قابل توجّه است بدانيم كه اين روش عمر، مشكلات زيادى را براى جامعه نوپاى اسلامى به وجود آورد و آن را از مسير تعادل و تساوى در تقسيم بيت المال ، آن گونه كه سنّت پيامبر بود، خارج كرد.
اين روش مخصوصا در زمان عثمان كه مى پنداشت بيت المال از آن او و ملك شخصى اوست ، خشم مردم را نسبت به او برانگيخت .
صاحب سفينة البحار درباره عمر بن ابى سلمه گويد: او فردى است كه ام سلمه او را به سوى على (ع ) فرستاد تا از آن حضرت حمايت كند و او را يارى نمايد. عمر در تمام جنگهاى على (ع ) حضور فعّال داشت و حضرت او را به عنوان حاكم و امير بحرين برگزيد. حضرت امير (ع ) از اشعار زيباى او، متعجّب شد و او را تحسين نمود و مدح و ستايش ، در نامه اى كه حضرت براى او مى نويسد و از او مى خواهد كه براى جنگ با شاميان به كوفه بيايد پيداست .(519)
نامه امّسلمه به حضرت امير (ع )
امّسلمه از همسران پيامبر، همراه با بقيّه همسران آن حضرت براى مراسم حج به مكّه رفته بود عايشه در راه بازگشت به مدينه وقتى كه متوجّه على (ع ) به عنوان خليفه مسلمين انتخاب شده است ، از نيمه راه به مكّه برگشت . طلحه زبير نيز از مدينه به عنوان انجام مراسم عمره به مكّه رفتند. آنها تصميم به قيام بر ضدّ على (ع ) گرفته بودند. امّسلمه كه واقف به مقام على (ع ) بود و مى دانست كه آن حضرت صلاحيت و شايستگى خلافت را دارد و اساسا خلافت و زعامت امّت اسلامى از آن او بوده است ، طىّ نامه اى براى حضرت اميرالمؤ منين نوشت : ((امّا بعد از حمد و ثناى الهى ؛ طلحه ، زبير و پيروان آنها - كه پيرو گمراهى و ضلالت هستند - مى خواهند كه عايشه را به جانب بصره ببرند و آنها را عبداللّه بن عامر بن كريز همراهى مى كند (استاندار سابق بصره ) و مى گويند كه عثمان مظلومانه كشته شده است و ما به عنوان خونخواهى او، قيام مى كنيم ؛ امّا خداوند آنها را كفايت مى كند. اگر نبود كه خداوند ما (زنان پيامبر) را از خروج و قيام منع كرده و به ما فرمان داده است كه در خانه هاى خود بمانيم ، هر آينه همراهى با تو را اى على رها نمى كردم و تو را يارى مى نمودم ؛ و لكن فرزندم ، عمربن ابى سلمه را كه همانند من مى باشد، به سوى تو مى فرستم . اى اميرالمؤ منين او را به خير و نيكى توصيه نما.)) و بدين گونه امّسلمه ، همسر با وفاى نبى گرامى اسلام ، فرزند خود را براى كمك على (ع ) فرستاد.
وقتى كه عمر بر على (ع ) وارد شد، حضرت او را گرامى داشت و او همراه با على (ع ) بود و در تمام جنگهاى حضرت شركت داشت . حضرت امير (ع ) به پسر عموى عمر گفت : شنيدم كه عمر شاعر مى باشد؛ تعداى از اشعارش را برايم بفرستد. او نيز اشعارى را براى حضرت فرستاد كه ابتداى آن چنين بود:
جز تك اميرالمؤ منين قرابة
رفعت بها ذكرى جزاء موفّرا
اميرالمؤ منين به تو به خاطر قرابت و خوشاونديت ، پاداش نيك بدهد كه به واسطه آن ، مرا بزرگ داشتى .
حضرت على (ع ) از شعر او متعجّب شد و او را تحسين نمود. عمر در تمام جنگهاى حضرت امير (ع ) شركت داشت (520)
و در جنگ جمل ، در مسيره لشكر حضرت امير (ع ) بود (521)
و بعد از جنگ جمل ، حضرت او را به عنوان حاكم بحرين به آن منطقه فرستاد. او در بحرين بود تا اين كه حضرت تصميم گرفت با معاويه جنگ كند؛ از اين رو طىّ نامه اى از او خواست كه به كوفه بيايد تا در جنگ با معاويه شركت داشته باشد و نعمان بن عجلان زرقى انصارى را به عنوان جانشين وى انتخاب كرد.
در نهج البلاغه مى نويسد كه حضرت اين نامه (42) را براى عمر بن ابى سلمه مخزومى كه امير حضرت در بحرين بود، فرستاد و او را عزل و نعمان بن عجلان زرقى را به جاى او منصوب كرد.
اءمّا بعد فانّى قد ولّيت نعمان بن عجلان الرّزقى على البحرين ، و نزعت يدك بلا ذمّ لك ، و لاتثريب عليك ؛ فلقد اءحسنت الولاية ، و اءدّيت الاءمانة ، فاءقبل غير ظنين ، و لاملوم ، و لامتّهم ، و لاماءثوم ، فلقد اءردت المسير الى ظلمة اءهل الشّام . و اءجبت اءن تشهد معى ؛ فانّك ممّن اءستهظر به على جهاد العدوّ، و اقامة عمودالدّين ، ان شاء اللّه .(522)
پس از ستايش خداوند و درود بر پيامبر اكرم من نعمان بن عجلان زرقى را والى و حاكم بحرين گردانيدم و دست ترا بدون آن كه نكوهش و سرزنشى برايت باشد، كوتاه كردم و ترا فرا خواندم و تو حكومت را نيك انجام دادى و امانت را ادا نمودى . پس چون رفتن به سوى ستمگران اهل شام را تصميم گرفته ام ، دوست دارم تو با من باشى ؛ زيرا تو از كسانى هستى كه براى جنگ با دشمن و برپا داشتن ستون دين (اجراى احكام اسلام )، به ايشان پشت گرمم . ان شاء اللّه .
همانگونه كه از اين نامه استنباط مى شود، حضرت او را به خاطر اين كه در جنگ صفّين همراه با خود حضور داشته باشد، عزل كرده است و تصريح مى كند كه او مظنون ، مورد سرزنش ، گناهكار و متّهم نمى باشد بنابراين ، كسانى كه خواسته اند بگويند كه نامه 19 نهج البلاغه را حضرت براى عمر بن ابى سلمه نوشته است ، درست نيست . در كتاب منهاج البراعه در شرح نامه 19 آمده است كه اين نامه (19) را براى عمرو بن سلمه ارحبى فرستاده اند و اساسا وجود چنين فردى را در تاريخ غير ثابت دانسته اند و منكر شده و براى اثبات ادّعاى خود شواهدى ذكر كرده است (523)
كه ما بحث در اين باره را در ضمن شرح حال عمرو بن سلمه ارحبى خواهيم آورد. امّا اين نكته را اضافه مى كنم : در ذيل نامه 42 در منهاج البراعة - كه شارح آن آقاى محمّد باقر كمره اى است - مى گويد كه شايد علّت احضار عمرو بن ابى سلمه براى جنگ صفّين ، به اعتبار و جاهت و حرمت او در ميان مسلمانان بوده است ؛ از آن جهت كه او قرشى و جزو مهاجران و از قبيله بنى مخزوم - كه جزو بزرگان قريش و حتّى در بزرگى و شرف ، همرديف بنى هاشم بودند- محسوب مى شده است .(524)
در بعضى از كتب نقل شده است كه عمر در جنگ صفّين به قتل رسيده ،(525)
امّا اين مطلب صحيح نيست ؛ زيرا شواهد تاريخى آن را رد مى كند: از جمله در ابتداى كتاب سليم بن قيس بعد از شرح حال سليم ، ابان راوى كتاب مى نويسد: در سالى كه حجّاج در تعقيب حسن بصرى بود، به حج مشرف شده بودم و بر على بن الحسين وارد شدم ، نزد حضرت ، ابوالفضل عمر بن وائله ، صحابى رسول خدا (ص ) كه جزو اصحاب خاص اميرالمؤ منين (ع ) بود، حضور داشت . كتاب سليم بن قيس را پيش حضرت گذاشتم و به مدت سه روز آن را بر علىّ بن الحسين عرضه مى كردم ؛ از صبح تا شب ، در نزد آن حضرت عمرو عامر حضور داشتند. بعد از اتمام سه روز و قرائت كتاب سليم بن قيس بر على بن الحسين ، حضرت فرمود كه سليم راست گفته ؛ تمام اين حديث ما مى باشد. ابوالطفيل و عمر بن ابى سلمه گفتند: حديثى در اين كتاب نيست مگر اين كه ما آن را از على ، سلمان ، ابوذر و مقداد شنيده ايم . بعد از آن ، خبرى را نقل مى كند كه دلالت بر حضور عمربن ابى سلمه در ايّام معاويه دارد.(526)
وفات عمر بن ابى سلمه
بنابر قول صحيح زمان وفات عمر در سال هشتادوسه در دوران خلافت عبدالملك مروان بوده است و بنابراين ، قول به شهادت او در صفّين اشتباه است .(527)