1- حذيفة بن يمان ، فرماندار مداين


مداين كلمه عربى است جمع مدينه به معناى شهر و مداين نام مجموعه هفت شهر آبادان و نزديك به هم كه مجموعه آنها را به زبان سريانى ((ماحوزه )) و با لقب ((ملكا)) مى ناميدند. (ماحوزه ملكا يعنى شهرهاى پادشاه ) و گاهى نيز ((مذيناتا)) گفته اند... در اواخر عهد دولت ساسانيان ، مداين مشتمل بر هفت شهر بود. مورّخان عرب و ايرانى كه كتب خود را در زمان ويرانى يا زوال مداين نوشته اند تعداد آنها را به اختلاف ذكر كرده اند و به هر حال تيسفون (طيسفون ) كه بزرگترين و مهمترين شهرهاى مداين بود، مقّر سلطنت و پايتخت دولت ساسانى بوده است و بعد از آن شهر ((وه اردشير)) يا ((سلوكيه )) بوده است . از مجموعه هفت شهر مداين ، پنج شهر شناخته شده اند كه عبارتند از: 1- تيسفون ، پايتخت در ساحل شرقى دجله 2- وه اردشير، در ساحل غربى دجله 3- رومگان ، در ساحل شرقى دجله 4- ((در زنى ذان ))، در ساحل غربى دجله 5- ولاش آباد، در ساحل غربى دجله . اگر محلّه اسپانبر، واقع در ساحل غربى دجله (خرابه هاى طاق كسرى كه به نام ايوان مداين نيز مشهور است ) و محلّه ((ماخوزا)) واقع در ساحل شرقى را نيز دو شهر مستقل به حساب آوريم ، تعداد هفت شهر مداين كامل مى شود. (378)
در زمانى كه مداين فتح شد، آنجا مركز حكومت ساسانيان بود و فتح آن در دوران عمر اتّفاق افتاد. سلمان فارسى مدّتى والى آنجا بوده كه ساده مى زيسته و خانه اى كوچك داشته است و تنها انبانى براى نان و ظرفى براى آب . وى به گونه اى ساده زندگى مى كرد كه زمانى سيل مداين را فرا گرفت سلمان اوّلين نفرى كسى بود كه با وسايل كم خود به بالاى تپّه رفت و ديگران مشغول جمع آورى وسايل خود بودند. اينجا بود كه سلمان گفت هكذا ينجو المخفّفون يوم القيامة ؛ اين گونه سبك باران در روز قيامت نجات پيدا مى كنند.(379)
بعد از اينكه عثمان به خلافت رسيد، عمويش ، حكم بن عاص كه از طرف پيامبر (ص ) تبعيد شده بود همراه پسرانش ، مروان و حارث ، به او پناه بردند. وى زمانى كه كاگزاران خود را به شهرها مى فرستاد عمر بن سفيان بن مغيرة بن ابى العاص را به مشكان و حارث بن حكم را به مداين فرستاد. او مدّتى در مداين ماند، امّا به مردم ظلم كرده با آنها بدرفتارى نمود. لذا گروهى از مردم به عثمان شكايت كرده و به او اعتراض نمودند. لذا عثمان در اواخر عمر خود، حذيفة بن يمان را به فرماندارى مداين گمارد. (380)
بنابر نقل اعيان الشيعه حذيفه در زمان عمر قبل از سلمان مدّتى حاكم مداين بوده است .
بعد از اينكه عثمان كشته شد، خبر آن به حذيفه كه در مداين بود، رسيد. مردى گفت : اى ابا عبداللّه ! هم اكنون من مردى را بالاى پل ديدم كه مى گفت عثمان كشته شده است . حذيفه گفت : آيا او را مى شناسى ؟ گفت : گمان نمى كنم او را بشناسم . حذيفه گفت : او عيثم جنّى است كه معمولا اخبار را به اطراف مى رساند. آن روز را مشخص كردند و معلوم شد در همان روز، عثمان كشته شده است . (381)
مسعودى در مروج الذهب گويد: حذيفة در مداين در سال سى وششم مريض بود. پس از اين كه خبر مرگ عثمان و بيعت مردم با على (ع ) به او رسيد، گفت : مرا به مسجد ببريد و اعلام كنيد ((الصلوة جامعة )). مردم در مسجد جمع شدند. پس حذيفه را بالاى منبر گذاشتند.
حذيفه پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر گفت : ((اى مردم ! همانا با على (ع ) بيعت كرده اند. پس بر شما باد تقواى الهى و على (ع ) را يارى كنيد، قسم به خدا او از ابتدا تا آخر بر حق بوده و او بهترين فرد از گذشتگان ، بعد از پيامبر شما و باقيماندگان بعد از تا روز قيامت مى باشد. بعد دست راستش را به دست چپش زد و گفت : بار الها من تو را شاهد مى گيرم كه با على (ع ) بيعت كردم و سپاس خدا را كه مرا تا امروز زنده نگهداشت . وى به دو فرزندش صفوان و سعد گفت كه با على (ع ) باشيد و بزودى براى او جنگهايى خواهد بود كه عدّه كثيرى به شهادت خواهند رسيد. پس سعى كنيد در اين جنگها همراه او باشيد؛ زيرا قسم به خدا او بر حق است و كسى كه مخالف او باشد، بر باطل است . (382)
از آنچه نقل شد استفاده مى شود كه اين سخنرانى قبل از آمدن نامه حضرت امير (ع ) به مداين و ابقاى او بر ولايت آنجا بوده است .
حضرت امير (ع ) او را در حكومت ابقا كرد و دو نامه به او نوشت ؛ در يكى عهد او را مبنى بر ابقا در حكومت مداين ذكر كرد و نامه دوم را به مردم مداين نوشت و حذيفه تقريبا تنها فرماندارى از دوران عثمان بود كه على (ع ) او را ابقا كرد.
نامه اميرالمؤ منين (ع ) به حذيفه
بسم اللّه الرحمن الرحيم ؛ من عبداللّه علىّ اميرالمؤ منين ، الى حذيفة بن اليمان ، سلام عليك .
اءمّا بعد فانّى قد وليّتك ما كنت عليه لمن كان قلبى من حرف مداين و قد جعلت اليك اءعمال الخراج و الرّستاق و حباية اءهل الذمّة فاجمع اليك ثقاتك و من اءحببت ممّن ترضى دينه و اءمانته ، و استعن بهم على اءعمالك فانّ ذلك اءعزّ اليك ولويّتك ، و اءكبت لعدوّك و انّى آمرك بتقوى اللّه و طاعته فى السّرّ و العلانية ، و احذّرك عقابه فى المغيب و المشهد و اءتقدّم اليك بالاحسان الى المحسن ، و الشّدّة على المعاند، و آمرك بالرّفق فى امورك و اللّين و العدل فى رعيّتك ، فانّك مساءل عن ذلك ، و انصاف المظلوم ، و العفو عن النّاس ، و حسن السّيرة ما اسطعت فانّ اللّه يجزى المحسنين .
و آمرك اءن تجبى خراج الارضين على الحق و النّصفة ، و لاتجاوز ما تقدّمت به اليك ، و لاتدع منه شيئا، و لاتبدع فيه اءمرا، ثمّ اقسم بين اهله بالسّوية و العدل ، و اخفض لرعيّتك جناحك ، و واس بينهم فى مجلسك ، و ليكن القريب و البعيد عندك فى الحقّ سواء"، و احكم بين النّاس بالحقّ، و اءقم فيهم بالقسط، و لاتتّبع ، الهوى ، و لاتنخف قى اللّه لومة لائم ، فانّ اللّه مع الذّين ، هم محسنون .
و قد وجّهت اليك كتابا لتقراءه على اءهل مملكتك ليعلموا راءينا فيهم و فى جميع المسلمين ، فاءحضرهم و اقراء عليهم ، وخذ البيعة لنا على الصّغير و الكبير منهم ان شاء اللّه تعالى .
به نام خداوند بخشاينده مهربان . از بنده خدا على ، اميرالمؤ منين به حذيفه بن يمان . درود بر تو! اما بعد؛ پس من تو را ولايت دادم بر آنچه قبل از من ولايت داشتى از مناطق و حدود مداين و براى تو جمع آورى خراج شهر و روستا و جمع آورى ماليات اهل ذمّه را قرار دادم . پس در كنار و اطراف خود، افراد مورد اطمينانت و كسانى را كه مورد علاقه تو مى باشند و راضى به ديانت آنها و حسن امانتشان مى باشى ، جمع كن و از آنها در كارهايت يارى بخواه ؛ زيرا اين براى تو و حاكميت بهتر است و باعث سرشكستگى دشمنانت مى شود و من تو را به تقواى الهى و اطاعت از او در پنهان و آشكار دعوت مى كنم و تو را از عذاب خداوند در غيب و شهادت برحذر مى دارم و از تو مى خواهم كه به افراد مخالف ، سخت بگيرى و تو را به مدارا در كارهايت و نرمش و عدل نسبت به مردمت فرمان مى دهم زيرا تو در اين امور مورد سؤ ال واقع مى شوى و تو را به انصاف با مظلوم و عفو از مردم و روش نيكو تا آنجا كه مى توانى دعوت مى كنم . همانا خداوند محسنين را پاداش مى دهد. و به تو فرمان مى دهم كه خراج زمينها را با حق و انصاف جمع آورى نموده ، از آنچه براى تو معيّن كرده ام ، تجاوز نكنى و كمتر از آن نيز جمع ننمايى و چيزى به نظر خود در آن كم و زياد نكنى و پس از جمع آورى خراج ، آن را بين مستحقين با مساوات و عدل تقسيم نما و بال مهر و عطوفت را براى مردمت بگستران و بين آنها در نشستن مساوات را مراعات نما و اقوامت و مردم ديگر در نزد تو نسبت به حق بايد يكسان باشند و بين مردم به حق حكم كن و در ميان آنان قسط را به پادار و از هواى نفس پيروى منما و در راه خدا از سرزنش سرزنش كننده اى مهراس ؛ زيرا خداوند با كسانى است كه تقوى را پيشه كرده اند؛ در حالى كه آنان نيكوكارند.
و براى تو نامه اى فرستادم كه آن را براى مردم بخوانى كه نظر ما را نسبت به خود و تمام مسلمانان بدانند. پس آنها را جمع كن و نامه را براى آنها بخوان و از كوچك و بزرگ آنها براى ما بيعت بگير. ان شاء اللّه .
نامه حضرت امير المؤ منين به مردم مداين
چون نامه حضرت امير(ع ) به حذيفه رسيد، او مردم را جمع كرد و دستور داد نامه اى را كه حضرت براى مردم نوشته بود، بخوانند.
متن نامه از اين قرار است :
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ، من عبداللّه علىّ بن ابى طالب اميرالمؤ منين الى من بلغه كتابى هذا من المسلمين سلام عليكم فانّى اءحمد اليكم اللّه الّذى لا اله الّا هو و اساءله اءن يصلّى على محمّد و اله .
اءما بعد فانّ اللّه تعالى اختار الاسلام دينا لنفسه و ملائكته و رسله ، احكاما لصنعه و حسن تدبيره ، و نظرا منه لعباده ، و خصّ به من خلقه ، فبعث اليهم محمّدا فعلّمهم الكتاب و الحكمة اكراما و تفضّلا لهذه الاءمّة ، و اءدّبهم لكى يهتدوا، و جمعهم لئلّا يتفرّقوا، و وفّقهم لئلّا يجوروا، فلمّا قضى ما كان عليه من ذلك مضى الى رحمة اللّه حميدا محمودا.
ثمّ انّ بعض المسلمين اءقاموا بعده رجلين رضوا بهديهما و سيرتهما، فاءقاما ماشاء اللّه ثمّ توفّا هما اللّه عزّوجّل ، ثمّ و لوّا، بعدهما الثالث فاءحدث اءحدثا، و وجدت الامّة عليه فعالا فاتّقوا عليه ثم نقموا منه فغيّروا، ثمّ جاؤ نى كتتابع الخيل فبايعونى (و) انّى اءستهدى اللّه بهداه ، و اءستعينه على التّقوى .
اءلا و انّ لكم علينا العمل بكتاب اللّه و سنّة نبيّه (صلى اللّه عليه و اله ) و القيام عليكم بحقّه و احياء سنّة ، و النّصح لكم بالمغيب و المشهد، و باللّه نستعين على ذلك ، و هو حسبنا و نعم الوكيل .
و قد وليّت اءموركم حذيفة بن اليمان ، و هو ممّن اءرضى بهداه و اءرجو صلاحه ، و قد اءمرته بالاحسان الى محسنكم و الشّدّة على مريبكم ، و الرّفق بجميعكم ، اءساءل اللّه لنا و لكم ، حسن الخيرة و الاحسان و رحمة الواسعة فى الدّنيا و الآخرة ، و السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته .
نامه اى است از بنده خدا على بن ابى طالب امير مؤ منان به كسانى از مسلمانان كه اين نامه به آنان برسد. درود بر شما باد! پس بدرستى كه من حمد و ستايش مى كنم خداوندى را كه جز او معبودى نيست و از او مى خواهم كه بر محمّد و آل او درود بفرستد.
اما بعد خداوند - تبارك و تعالى - اسلام را به عنوان دين خود و فرشتگان و فرستادگان خود انتخاب كرده است ؛ براى استحكام مخلوقين خود و خوبى تدبير در امور و توجّهى كه نسبت به بندگان خود داشته است و اختصاص به رسالت و دين قرار داده است و كسانى را از خلق خود كه دوست دارد. پس محمّد را به سوى مردم فرستاد و او به آنها كتاب و حكمت آموخت و اين به جهت احترام و تفضّل به اين امّت اسلامى بود و آنها را ادب نمود كه متفرّق نكردند و آنها را توفيق داد كه جور و ستم ننمايند و چون از دنيا رفت ، به رحمت الهى رسيد؛ در حالى كه مورد ستايش و پسنديده بود.
پس از مرگ پيامبر، عدّه اى از مسلمانان دو نفر را برگزيدند كه راضى به روش و سيره آنها خدا خواست پس خداوند آنها را ميرانيد و بعد از آن دو، سومى را به حكومت رساندند و مسائلى را در دين به وجود آورد و امّت اسلامى به آن كارهاى خلاف ، از خود حسّاسيت نشان داده و همه بر ضدّ او موافقت و هماهنگى نمودند و از او انتقاد و نسبت به روش او اعتراض نمودند. پس او را بر كنار كردند. سپس نزد من آمدند؛ همانند آمدن لشكر منظّم و با او بيعت كردند. پس من به خاطر اين مسؤ وليّت از خداوند طلب هدايت مى نمايم و از او در تقواى الهى كمك مى طلبم آگاه باشيد كه ما از جانب شما موظّفيم كه به كتاب خداوند و روش سيره رسول خدا عمل نماييم و ما وظيفه داريم كه حق را در ميان شما به وجود آوريم و سنّت او را زنده كنيم و شما در آشكار و پنهان خيرخواهى نماييم و از خداوند در اين امور كمك مى جوييم و او ما را كافى است و او بهترين وكيل است .
و مسؤ وليت امور شما را به حذيفه بن يمان واگذار نمودم و او از جمله كسانى است كه از هدايت او راضى هستم و اميد به صلاح او دارم و به او دستور داده ام كه به نيكان شما احسان و نيكى نمايد و نسبت به افراد مشكوك ، با شدّت برخورد نمايد و در عين حال نسبت به تمام افراد مردم ، رفق و مدارا نمايد. از خداوند براى شما خير و احسان را مى طلبم و رحمت وسيع او را در دنيا و آخرت خواهانم و درود و رحمت خدا و بركات او بر شما باد!
سخنان حذيفه در جمع مردم مداين
حذيفه بعد از قرائت نامه حضرت امير (ع ) براى مردم ، بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر گفت : ((حمد و ستايش ‍ خداوندى را سزد كه حق را زنده نمود، باطل را ميرانيد، حق را آورد، باطل و جور را سركوب نمود و ظالمين را نابود ساخت .
اى مردم تنها ولىّ و سرپرست شما، خدا، رسولش و اميرالمؤ منين است به حقّ و حقيقت و او بهترين كسى است كه ما بعد از پيامبر مى شناسيم ؛ سزاوارترين مردم نسبت به مردم است ، محق ترين آنهاست نسبت به حكومت ، نزديكترين آنها نسبت به صدق ، رشيدترين آنها نسبت به عدل ، هدايت يافته ترين آنها نسبت به راه و روش ، نزديكترين واسطه ارتباط به خود او نزديكترين افراد است نسبت به رسول خدا از حيث خويشاوندى . بازگرديد به سوى اطاعت از اوّلين فرد مسلمان و كسى كه علمش از همه بيشتر است روش و راهش بهترين و شايسته ترين راه است ، باسابقه ترين فرد است از حيث ايمان و اعتقاد، نيكوترين فرد است از حيث يقين به حقايق ، بيشترين عمل شايسته را داراست ، مقدّم ترين فرد در جهاد است و بهترين مقام را نسبت به رسول خدا (ص ) دارد كه او برادر رسول خدا و پسر عموى وى و پدر حسن و حسين و همسر زهراى بتول ، بهترين زن جهانيان است . پس اى مردم حركت كنيد و بيعت كنيد بر كتاب و سنّت پيامبر؛ زيرا رضايت خداوند در اين بيعت است و شما را اين بيعت ، شايسته و كافى است .))
پس از درخواست حذيفه ، تمام مردم حركت كردند و با اميرالمؤ منين (ع ) به بهترين وجه بيعت نمودند.
پس از اتمام بيعت ، جوانى از مردم عجم و از دوستداران انصار به نام مسلم كه جزو دوستان محمد بن عمّاره بن تهيان ، برادر ابوالهيثم بن التهيان بود حركت كرد؛
در حالى كه با خود شمشير داشت و از آخر جمعيت صدا زد: اى امير! رحمت خدا بر تو باد! ما از تو شنيديم كه در آغاز سخنانت گفتى كه ((تنها ولى و سرپرست شما خدا، رسول خدا و اميرالمؤ منين است به حق و حقيقت )) و اين اشاره به كسانى بود كه قبل از او از خلفا بودند كه آنها به عنوان امراء مؤ منين ، حق نبودند. ما اين را فهميديم . اى امير! خداوند تو را رحمت كند! و مسائل را بر ما پوشيده و پنهان مدار. تو از كسانى بودى كه حضور داشتى و ما غايب بوديم و در متن جريانات و وقايع زمان پيامبر و بعد از آن نبوديم و ما از شماها پيروى مى كنيم از آنچه بر عهده شماست و خداوند در آنچه آورديد از نصيحت نسبت به امّت خبر پيامبران ، شاهد است .
خداوند لقب اميرالمؤ منين را به على (ع ) داده است
حذيفه گفت : اى مرد! حالا كه سؤ ال كردى و اين گونه درصدد تحقيق هستى ، پس آنچه را به تو خبر مى دهم بشنو و بفهم امّا خلفاى قبل از على بن ابى طالب كه به نام اميرالمؤ منين خوانده مى شدند، اين نام را مردم به آنها دادند. امّا اين كه على بن ابى طالب اميرالمؤ منين است به خاطر اين است كه جبرئيل از طرف خدا اين نام را به او داده است و رسول (ص ) شاهد است كه جبرئيل بر على با نام اميرالمؤ منين سلام كرده است و اصحاب رسول اللّه ، على (ع ) را در زمان حيات آن حضرت به نام اميرالمؤ منين مى خواندند.
جوان گفت : به ما خبر ده كه چگونه جبرئيل على (ع ) را به اين نام صدا زده است .
حذيفه گفت : قبل از نزول آيه حجاب ، مردم هر وقت مى خواستند، به نزد پيامبر مى رفتند تا اينكه رسول خدا آنها را از ورود در هنگامى كه دحية بن خليفه كلبى نزدش مى باشد؛ نهى كرد زيرا رسول خدا به وسيله او نامه به قيصر روم و بنى حنيفه و پادشاهان بنى غسّان مى فرستاد و جبرئيل مكررا به صورت دحيه نزد رسول اللّه مى آمد و در اين موقع چون پيامبر مردم را از دخول و ورود نهى كرده بود، كسى بر آن حضرت وارد نمى شد.
حذيفه گفت : من به خاطر كارى كه با رسول خدا داشتم ، نزد آن حضرت رفتم تا در مكان خلوت با آن حضرت گفتگو كنم . وقتى به در منزل رسيدم دويدم پرده اى روى در افتاده است آن را بالا زدم كه وارد منزل شوم و اين روش ما براى رفتن به نزد پيامبر بود. يك مرتبه متوجّه شدم كه دحيه در نزد پيامبر مى باشد؛ در حالى كه پيامبر خوابيده بود و سرش ‍ در دامان دحيه كلبى بود. بدين جهت من منصرف شدم و نزد حضرت نرفتم . در بين راه به على بن ابى طالب برخورد كردم و ايشان به من گفت : اى فرزند يمان ! از كجا مى آيى ؟ گفتم : مى خواستم به خدمت حضرت برسم و كار خود را گفتم و اين كه موفّق به بيان آن براى رسول خدا نشدم ؛ امّا به ايشان نگفتم كه دحيه كلبى در نزد رسول خدا بود. لذا از حضرت على (ع ) براى رفع حاجت خود در پيشگاه رسول خدا كمك و يارى طلبيدم . على (ع ) فرمود: همراه من برگرد. وقتى كه برگشتيم من در كنار در نشستم و على (ع ) پرده را بالا زد و وارد شد. من شنيدم كه دحيه جواب سلام او را چنين گفت :
((و عليك السلام يا اميرالمؤ منين و رحمة اللّه و بركاته ؛ و درود بر تو اى اميرالمؤ منين و رحمت خدا بر و بركات او)) بعد به على گفت : بنشين و سربردار و پسر عمويت را از دامان من بگير، زيرا تو سزاوارترين مردم نسبت به او هستى .
حضرت على (ع ) نشست و سر رسول خدا را از دامان خود گذاشت و دحيه از خانه خارج شد. پس حضرت على (ع ) به من گفت : اى حذيفه ! وارد شو. من وارد شدم و نشستم . رسول خدا بزودى بيدار شده و به صورت خنديد و گفت : اى ابوالحسن ! از دامان چه كسى سر مرا بگرفتى ؟ على (ع ) فرمود: از دامان دحيه كلبى . حضرت رسول فرمود: او جبرئيل بود. وقتى كه وارد شدى چه گفتى و او چه گفت ؟ على (ع ) فرمود: من در هنگام ورود، سلام كردم و او به من گفت : ((و عليك السلام يا اميرالمؤ منين و رحمة اللّه و بركاته )). رسول خدا فرمود: اى على ! ملائكه خدا ساكنين آسمانها به تو با نام بر تو سلام كنند و جبرئيل به دستور خدا اين عمل را انجام داد و خدا اين را قبل از ورود تو، از طريق وحى بر مردم واجب و فرض كرد. من نيز بزودى آن را انجام خواهم داد و از مردم خواهم خواست كه بر تو با نام اميرالمؤ منين سلام كنند.
روز بعد رسول خدا مرا به ناحيه اى از فدك براى كارى فرستاد و من چند روز در آنجا ماندم . بعد برگشتم و ديدم كه مردم در مجالس و محافل خود مى گويند كه رسول خدا به مردم دستور داده است كه بر على به عنوان اميرالمؤ منين سلام كنند و اين لقب از طرف خدا به وسيله جبرئيل آورده شده است . گفتم : رسول خدا راست گفته است ، زيرا من شنيدم كه جبرئيل بر على به عنوان اميرالمؤ منين سلام كرد و قصّه آن را براى مردم تعريف مى كردم . عمربن خطاب اين را شنيد و در زمانى كه من داستان را براى مردم در مسجد تعريف مى كردم ، گفت : آيا تو جبرئيل را ديده اى و از او چيزى شنيده اى ؟! از خدا بترس زيرا تو سخن بزرگى را ادعا مى كنى و گويا حواس پرتى دارى ! من گفتم : آرى من شنيدم و او را ديدم ؛ برخلاف كسانى كه از شنيدن آن ناراحت مى شوند.
مرا گفت : اى ابوعبداللّه ! تو چيز مهمّى را شنيده و ديده اى .
بعد از آن كه بريدة بن حصيب اسلمى هم شنيد كه آنچه را ديده ام براى مردم تعريف مى كنم ، گفت : به خدا قسم اى فرزند يمان ! رسول خدا آنها را فرمان داد كه به على به عنوان اميرمؤ منان ((امرة المؤ منين )) سلام كنند؛ گروهى از مردم به درخواست و فرمان پيامبر پاسخ مثبت داند و بر او سلام كردند، امّا عدّه زيادى از اين فرمان ، سر باز زدند. من گفتم : اى بريده ! آيا تو شاهد اين قضيه در آن روز بوده اى ؟ گفت : آرى از اول تا آخر آن . من از او خواستم كه برايم تعريف كند چون در آن روز غايب بودم . بريده گفت :
من و برادرم ، عمّار، همراه رسول خدا در نخلستانهاى بنى نجّار بوديم كه على بر ما وارد شد و سلام كرد. رسول خدا جواب سلام او را داد و بعد فرود: اى على ! بنشين . سپس گروهى از مردان آمدند رسول خدا به آنها دستور داد كه بر على به عنوان ((امرة المؤ منين )) سلام كنند. آنها نپذيرفتند و بعد ابوبكر و عمر وارد شده ، سلام كردند. رسول خدا فرمود: بر على به عنوان اميرمؤ منان سلام كنند. آنها گفتند: امارت او از جانب خدا و رسول است ؟ فرمود: آرى ! آنها گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم . بعد سلمان و ابوذر وارد شدند و همينطور پيامبر به هر كس وارد مى شد، دستور مى داد به حضرت على (ع ) سلام كنند و در آخر كه جمعيّت مجلس را فراگرفته بود از من و برادرم خواست كه بر آن حضرت به عنوان امير مؤ منان سلام كنيم . ما سلام كرديم و در جايگاه خود نشستيم .
سپس رسول خدا رو به جماعت كرد و چنين فرمود: ((بشنويد و توجه كنيد! من شما را فرمان دادم كه بر على به عنوان امير مؤ منان سلام كنيد و در ميان شما كسانى بودند كه از من سؤ ال كردند كه آيا امر خدا و فرمان او بود يا امر و فرمان رسول خدا محمّد حق ندارد كه چيزى را از جانب خود بياورد، بلكه به وحى و فرمان پروردگار او بوده است . آيا شما مى دانيد؟ قسم به آن خدايى كه جان من در اختيار اوست كه اگر شما ابا مى كرديد و فرمان خدا را نقض مى نموديد، هر آينه كافر مى شديد و اتّحاد خود را از دست مى داد. خداوند به من چنين دستورى داد. پس ‍ هر كس مى خواهد ايمان بياورد و هر كس مى خواهد كافر شود.))
بريده گفت : بعد از اين كه بيرون رفتيم شنيدم بعضى از كسانى كه پيامبر فرمان سلام به آنها داده بود و از قريش بودند، مى گفتند، ديدى محمّد با پسرعمش انجام داد و مكان و منزلت او را بالا برد و اگر مى توانست او را پيامبر قرار مى داد. ديگرى گفت : (گويا دو نفر بودند كه گفتند): بعد از مرگ محمّد، اين عمل امروز او زير پاى ماست .
حذيفه مى گويد در هنگام وفات پيامبر، بريده به اطراف شام رفته بود و بعد از بازگشت متوجّه شد كه مردم با ابوبكر بيعت كرده اند. بريده يك راست به مسجد رفت ؛ در حالى كه ابوبكر بالاى منبر بود و عمر نزديك او. از گوشه مسجد آن دو را صدا زد: اى ابوبكر! ابوبكر گفت : چه شده بريده آيا جن زده شده اى ؟
بريده گفت : به خدا قسم من جن زده نشدم ، امّا سلام شما بر على در ديروز به عنوان امير مؤ منان كجا رفت ؟ ابوبكر گفت : اى بريده ! مسائلى بعدا به وجود آمده است كه تو غايب بودى و حاضران مسائلى را ديده اند كه غايبان آنها را نمى بينند. بريده به آن دو گفت ، شما چيزى را ديده ايد كه خدا و رسولش آن را نديده است ، لكن اين وفاى رفيقت به خاطر آن سخنى است كه گفت : ((اگر محمّد از دنيا برود، اين مساءله را زير پاى خود خواهم گذاشت .))
آگاه باشيد كه مدينه بر من حرام است كه در آن بمانم ؛ تا اينكه از دنيا بروم .
اين بود كه بريده همراه خانواده و فرزندانش از مدينه خارج شد و در ميان قوم خود، بنى اسلم ، ماند و گاهى از مدينه سركشى مى كرد تا اين كه حكومت به اميرالمؤ منين رسيد. بريده به جانب آن حضرت رفت و همراه ايشان بود تا اين كه حضرت امير (ع ) به شهادت رسيد بريده بعد از شهادت حضرت على به خراسان رفت و در آنجا ماند تا اينكه به رحمت الهى واصل گرديد.
حذيفه بعد از تعريف سخنان بريده گفت : اين خبر آن چيزى است كه تو از من سؤ ال كردى . جوان گفت : خداوند كسانى را كه اين مسائل را از رسول خدا درباره على (ع ) شنيدند و خيانت كردند و حكومت را از جايگاه خود بيرون بردند، پاداش ندهد! بعد حذيفه از منبر پايين آمد و گفت : اى برادر انصارى ! جريان مهمّتر از آن بوده است كه تو خيال مى كنى . چشم دور از بصيرت بود، يقين ، از بين رفته ، مخالف زياد و اهل حق كم بود. جوان گفت : چرا شمشيرهاى خود را برنداشته ، تا مخالفين حق نجنگيديد تا اين كه بميريد يا به حق برسيد؟ حذيفه گفت : اى جوان ! به خدا قسم گويا گوشها و چشمهاى ما از كار افتاده بودند و ما از مرگ كراهت داشتيم ... و از خدا مى خواهيم از گناه ما بگذرد و در آينده ما را از گناه محفوظ بدارد! بعد حذيفه به جانب منزل خود رفت و مردم متفرّق شدند.(383)
اين برخورد حذيفه با رهبرى حضرت امير (ع ) بود كه او را تنها خليفه بحق مى دانستند و اين قضايا را براى مردم تعريف كرد؛ چون زمينه بيان اين مسائل با به حكومت رسيدن على (ع ) فراهم شده بود و به فرزندان خود توصيه كرد كه از على (ع ) جدا نشوند و همراه او باشند. در دو نامه اى كه حضرت امير (ع ) به حذيفه و مردم مداين نوشته است ، نكات جالبى است كه مسؤ ولين يك كشور بايد به آن توجه كنند.
حال كه فرماندارى حذيفه بر مداين ثابت شد، به شرح حال مختصر او مى پردازيم كه بدانيم چرا و به چه علّت ، على (ع ) از ميان تمام مسؤ ولين كشور اسلامى كه به وسيله عثمان انتخاب شده بودند، تنها حذيفه را در سمت خود ابقا كرد.
نسب حذيفة بن يمان
حذيفة بن يمان كنيه اش ابوعبداللّه ، اسم پدرش حسيل بن جابر (يا حسل بن جابر) و لقبش يمان است . حذيفه هم پيمان بنى عبدالاشهل از انصار بود. مادرش زنى از قبيله اوس از بنى عبدالاشهل به نام رباب دختر كعب بن عدى است ؛ امّا اين كه به پدرش حسيل يمان گفته اند؛ چون او از فرزندان اليمان ، جروة بن حرث است و از آن جهت يمان به او گفته شده كه در ميان قومش خونريزى شد و او به مدينه فرار كرد و با بنى عبدالاشهل هم پيمان گرديد. لذا قومش او را ((اليمان )) گفتند؛ چون با يمانيّه همپيمان شده بود. حذيفه ، پدرش و برادرش ، صفوان ، در احد شركت داشتند و مسلمانان پدرش را اشتباها كشتند.
حذيفه از بزرگان اصحاب رسول خداست و در جنگ خندق ، پيامبر وى را براى كسب اطّلاعات به سوى قريش فرستاد و او خبر فرار كفّار قريش را به پيامبر گزارش داد. او چهره هاى نفاق ، را خوب مى شناخت و همواره عمربن خطاب از او درباره منافقين سؤ ال مى كرد و در ميان صحابه به صاحب سرّ و راز رسول خدا معروف بود و هر كس مى مرد، عمر نگاه مى كرد اگر حذيفه در كنار جنازه او حاضر نمى شد، عمر آن ميّت را تشييع نمى كرد و بارها مى گفت رسول خدا مرا بين هجرت و نصرت مخيّر كرد و من يارى كردن پيامبر را انتخاب كردم . حذيفه در نبرد نهاوند حضور داشت و بعد از مرگ نعمان بن مقرّن ، پرچم مسلمانان را به دست گرفت و فتح همدان ، وى و دينور به دست او بود كه تماما در سال بيست ودوم هجرى اتّفاق افتاد. او قبل از جنگ جمل از دنيا رفت و دو فرزندش ، صفوان و سعيد، بعد از اينكه بنابه توصيه پدر خود، با على (ع ) بيعت كردند، در جنگ صفّين به شهادت رسيدند.(384)
حذيفه بعد از اينكه از جنگ به مدينه بازگشت ، براى اولين بار به عثمان پيشنهاد كرد كه براى اختلاف قراءت قرآن فكرى بكند؛ چرا كه در مناطق مختلف كشور اسلامى ، قرآن را به قراءتهاى مختلف مى خواندند و اين در دراز مدت باعث اختلاف شديد مى شد. لذا عثمان تصميم گرفت كه قرآن را به صورت نسخه هاى واحد استنساخ نموده ، نسخه هاى مخالف را نابود نمايد.(385)
كشته شدن پدر حذيفه در احد به دست مسلمين
بعد از اين كه رسول خدا به جنگ احد رفت ، حسيل بن جابر، پدر حذيفه و ثابت بن وقش چون پيرمرد بودند، همراه زنان و بچه ها در مدينه ماندند. يكى به ديگرى گفت : بى پدر باشى چرا منتظرى ؟ از عمر ما جز چند جرعه باقى نمانده است و پرنده مرگ امروز يا فردا به سراغ ما خواهد آمد. پس چرا شمشيرهاى خود را به دست نمى گيريم و به رسول خدا ملحق نمى گرديم . شايد خداوند شهادت در راه خدا را در دفاع از رسول خدا نصيب ما كند. پس اين دو گفتگو اين دو پيرمرد شمشيرهاى خود را برداشته ، داخل جميّت شدند و بر ضدّ كفار جنگيدند، امّا مسلمانان از ورود آنها به ميدان نبرد مطّلع نبودند. ثابت بن وقش را مشركين به شهادت رساندند و حسيل بن جابر به دست مسلمانان كشته شد و او را نشناختند. حذيفه گفت : پدرم ! مسلمانان گفتند: ببه خدا قسم او را نشناختم و آنها راست مى گفتند. حذيفه گفت : خداوند شما را بيامرزد و او ارحم الراحمين است . رسول خدا ديه او را داد، امّا حذيفه ديه پدر خود را به بيت المال و مسلمانان بخشيد و ديه را از رسول خدا نگرفت . (386)
و بدين صورت پدر حذيفه در جنگ احد به ددست مسلمانان اشتباها به شهادت رسيد.
ماءموريت حذيفه در جنگ خندق
پيامبر گرامى اسلام در يكى از شبها در زمان جنگ خندق (كه يكى از حسّاسترين دوران مسلمين و جنگهاى آنها بود) بعد از خواندن نماز، رو به ياران خود كرد و فرمود: ((چه كسى حاضر است براى ما از وضعيت دشمن اطّلاعات بياورد و از خداوند مى خواهم كه او همراه من در بهشت باشد.)) در مقابل درخواست پيامبر كسى پاسخ مثبت نداد؛ چون از مشركين هراس داشتند و ضمنا گرسنگى و سرما بيداد مى كرد. پيامبر ديد كسى حاضر نيست اين ماءموريت را بپذيرد؛ لذا حذيفه را صدا زد و او از آن جهت كه پيامبر نام وى را برد بناچار پذيرفت . پيامبر(ص ) فرمود: ((اى حذيفه ! برو و داخل كفار شو و ببين كه چه كار مى كنند و نبايد كارى انجام دهى و وظيفه تو صرفا كسب اطلاعات است .)) حذيفه مى گويد من حركت كردم و در ميان كفّار رفتم و ديدم باد - كه به عنوان لشكر الهى است - اوضاع آنها را به هم زده و ديگى براى آنها باقى نگذاشته بود و آتش و خيمه هاى آنها را ويران نموده بود.
در اين وضعيت بحرانى ، ابوسفيان كه به عنوان فرمانده مشركين بود حركت كرد و قصد داشت براى آنها سخن بگويد، امّا براى اينكه مطمئن بشود كسى از ياران رسول خدا در جمع آنها نيست گفت : هر يك از شما بايد نام كسى را كه در كنارش مى باشد، سؤ ال كند. حذيفه كه در ميان جمع آنها بود فورا دست كسانى را كه در كنارش بودند (راست و چپ ) گرفت و اسم آنها را پرسيد و بدين صورت از نقشه ابوسفيان جان سالم به در برد. ابوسفيان بعد از اطمينان از اينكه كسى از ياران محمّد در جمع آنها نيست . گفت :
((اى گروه قريش ! به خدا قسم شما نمى توانيد اينجا بمانيد، زيرا لشكر شما از بين رفته است و بنى قريظه هم به وعده خود عمل نكردند و باد هم اين گونه با ما عمل مى كند كه نه ديگى و نه روشنائى و آتشى و نه بنائى براى ما باقى گذاشته است . پس حركت كنيد و من الان حركت مى كنم )) و فورا به طرف شترش كه پايش بسته بود، رفت و با سه ضربه شلاق شتر را حركت داد كه در حال ايستاده پاى شتر را باز كردند و اگر دستور پيامبر نبود كه نبايد كارى انجام دهى ، با يك تير او را مى كشتم . حذيفه مى گويد من برگشتم و ديدم كه رسول خدا زير چادرى مشغول خواندن نماز است .(387)
وزش طوفان و باد يكى از امدادهاى غيبى است كه خداوند مسلمانان را در جنگ خندق به وسيله آن پيروز كرد و اين را يكى از علل شكست كفّار دانسته اند.
به هر حال حذيفه در اينجا ماءموريتى را كه پيامبر به او محول كرد، به بهترين وجه به پايان رساند و توانست به قلب دشمن و حتى فرماندهان آنها نفوذ نموده ، از آنجا اطلاعات صحيح نسبت به موقعيت دشمن به دست بياورد و اين درسى آموزنده است كه بايد در جنگ دقيق ترين اطلاعات را از وضعيت دشمن به دست آورد تا به كمك آن به بهترين وجه با دشمن مقابله شود.
حذيفه منافقين را مى شناخت
يكى از خصوصيات حذيفه اين بود كه نسبت به منافقين آگاهى كامل داشت و آنها را مى شناخت و به اين نكته حضرت اميرالمومنين اعتراف مى كند كه ((حذيفه منافقين را مى شناخت )) و بنابر نقل ذهبى ، او صاحب سرّ رسول خدا در شناخت منافقين بوده است . (388)
و علّت اين كه حذيفه منافقين را مى شناخت اين بود كه سعد (سعد بن معاذ) و حذيقه جزو پاسداران و محافظان رسول خدا بودند و پيامبر بعد از نزول آيه قرآن كه مى فرمايد: ((و اللّه يعصمك من النّاس ؛ (389)
خداوند تو را از شر مردم حفظ خواهد كرد)) از پاسداران محافظ خود خواست كه آن حضرت را رها كنند؛ زيرا خداوند فرموده بود كه از شرّ مردم محفوظ خواهد ماند.(390)
به هر حال بعد از پايان غزوه و جنگ تبوك كه بدون خونريزى بود و پيامبر (ص ) به طرف مدينه بر مى گشت ، دوازده نفر از منافقان كه هشت نفر آنها از قريش و باقى از اهل مدينه بودند، تصميم گرفتند كه شتر پيامبر را از فراز گردنه اى كه در مسير راه بود، رم داده ، حضرت را در دره بيفكند.
پيامبر در حالى كه حذيفه شتر او را مى راند و عمّار مهار آن را مى كشيد، از گردنه بالا رفت . هنوز پيامبر مقدار زيادى از گردنه بالا نرفته بود كه ديد عدّه اى صورتهاى خود را پوشانيده ، آهسته آهسته از پشت سر حضرت حركت مى كنند. پيامبر عصبانى شد و نهيبى بر آنها زد و به حذيقه دستور داد با عصاى خود، شتران آنها را برگرداند. آنها متوجّه شدند كه پيامبر از نقشه آنان مطّلع شده است و از اين رو به سپاهيان ملحق شدند. حذيفه مى گويد من آنها را از نشانه هاى شترانشان شناخته و به پيامبر گفتم من آنها را به شما معرفى مى كنم تا آنان را به سزاى خويش برسانى . پيامبر با لحن عطوفت آميزى به من دستور داد كه از افشاى راز آنها خوددارى كنم ؛ شايد آنها راه توبه را پيش گيرند و نيز افزود: ((اگر من آنها را مجازات نمايم بيگانگان مى گويند محمّد پس از آنكه به اوج قدرت رسيد، شميشير بر گردن ياران خود نهاد.)) (391)
در ارشادالقلوب ديلمى قصه اى شبيه اين را بعد از بازگشت پيامبر از حج در عقبه اى (گردنه ) بين غدير خم و مدينه به نام ((ثنية العقبة )) ذكر كرده است كه در اينجا رسول خدا نام سيزده نفر را كه حذيفه آنها را مى شناخت به او مى گويد. آنها عمدتا كسانى بودند كه بعدها توانستند قدرت سياسى را در جامهه اسلامى بدست گرفته ، يا در مسائل سياسى نقش مرموزنه ايفا كنند. (392)
و علت آن نيز ناخوشنودى آنها از تعيين على (ع ) به عنوان جانشين پيامبر (ص ) بود.
خالد يشكرى گويد: در سال فتح تستر (شوشتر) به كوفه رفتم و وارد مسجد شدم . ديدم گروهى دور هم جمع شدند و مردى براى آنها صحبت مى كند. گفتم اين كيست ؟ مردم گفتند: آيا او را نمى شناسى او حذيفه بن يمان ، صحابى رسول خداست . من نشستم و او براى مردم سخن مى گفت و در ضمن سخنان خود گفت : ((مردم از رسول خدا درباره خير سؤ ال مى كردند و من از شرّ سؤ ال مى نمودم كه در آن واقع نشوم )) (393)
و لذا از مسائل منافقين و فتنه هاى آينده مطّلع بود.
حذيفه يكى از اركان اربعه
شيخ طوسى - عليه الرحمة - در كتاب رجالش سلمان ، ابوذر، مقداد و عمّار را از اركان اربعه (چهار گانه ) اصطلاحى است كه سابقين از علماى رجال به آن توجّه داشته اند و شايد از آن جهت بوده است كه اين چهار نفر در عقيده خود مبنى بر حقّانيت على (ع ) و مقام او هيچ گونه شك و شبهه اى نكرده اند. گرچه در بعضى از روايات نقل شده كه گويا براى عمّار شك و ترديدى عارض شده است . امام باقر (ع ) مى فرمايد: بعد از رسول خدا (ص ) تمام افراد مرتد شدند مگر سه نفر؛ سلمان ، ابوذر و مقداد. راوى از عمّار سؤ ال مى كند و حضرت مى فرمايد: شكّى براى او عارض شد، امّا برگشت . (394)
از اين رو به جاى عمّار در بعضى از عبارات ، حذيفه را چهارمين فرد اركان اربعه دانسته اند.
شيخ طوسى در شرح حال حذيفه مى گويد:
((حذيفة بن يمان ، ابوعبداللّه ، ساكن كوفه بود و چهل روز بعد از بيعت با اميرالمؤ مين از دنيا رفت )) (395)
و در ضمن حضرت امير(ع ) مى گويد: ((حذيفه از انصار محسوب مى شد. او را جزو اركان اربعه دانسته اند)) (396)
و علّامه نيز او را جزو اركان اربعه معرّفى كرده است . (397)
همچنين فضل بن شاذان نيز او را به عنوان ركن معرّفى كرده است (398)
و اين دلالت ، بر شاءن ، مقام و موقعيت حذيفه دارد؛ گرچه شيخ درباره چهار نفر تعبير صريح دارد كه جزو اركان اربعه هستند:
درباره سلمان گويد: ((اوّلين نفر از اركان اربعه است )). (399)
درباره مقداد گويد: ((دوّمين نفر از اركان اربعه است .))(400)
درباره ابوذر گويد: ((يكى از اركان اربعه است .)) (401)
و درباره عمّار گويد: ((چهارمين فرد از اركان اربعه است .)) (402)
امّا درباره حذيفه گويد: ((او از اركان اربعه شمرده شده است )) ولى قائل آن را ذكر نكرده است .
به هر حال حذيفه يكى از علاقه مندان به اهل بيت عصمت و طهارت و اميرالمؤ منين ، على (ع ) بوده است و فضايل آنها را براى مردم نقل مى كرده است و شايد علّت اين كه فرماندارى مداين در زمان عثمان پذيرفته ، به خاطر مصلحت بوده است ؛ همانطورى كه قبلا سلمان حاكم آنجا بوده و بدون مشورت حضرت امير(ع ) چنين كارى نكرده است . حذيفه ، به ربيعة بن مالك درباره مقام و شاءن حضرت امير(ع ) مى گويد:
((قسم به خدايى كه جان حذيفه در دست اوست ! اگر تمام اعمال امّت محمّد از ابتداى بعثت تا به امروز در يك كفه ترازو قرار بگيرد و يكى از اعمال على (ع ) در كفه ديگر آن ، آن يك عمل على (ع ) بر تمام آن اعمال برترى دارد.)) سپس درباره كشته شدن عمرو بن عبدود در جنگ خندق به دست على (ع ) مى گويد: ((قسم به آن خدايى كه جان من در يد قدرت اوست ! هر آينه كار على (ع ) در روز جنگ خندق اجرش بيشتر از اعمال امّت محمّد تا به امروز و تا روز قيامت است ))؛ زيرا با كشته شدن عمرو، اسلام محفوظ ماند و امّت محمّد تشكيل شد و آنان اعمال صالح شايسته انجام دادند. (403)
آنچه گذشت گوشه اى بود از زندگانى پر بار و شرح حال و اعمال و عقيده حذيفه ، فرماندار حضرت امير(ع ) در مداين كه براى ما اسوه و سرمشق مى باشد.
درود و رحمت خدا بر او باد! همانطورى كه قبلا اشاره شد او چهل روز بعد از خلافت حضرت على ، اميرالمؤ منين ، در مداين از دنيا رفت .