1- عبداللّه بن خبّاب بن ارت ، كارگزار نهروان


نهروان : ناحيه اى بين واسط و بغداد بوده است كه جنگ با خوارج در آن اتفاق افتاده است و سبب آن ، كشته شدن عبداللّه به دست خوارج بود.
معمولا وقتى كه سخن از جنگ نهروان به ميان مى آيد، تنها اشاره اى به قتل عبداللّه مى شود، اما بعضى كتابها به اين كه عبداللّه بن خبّاب ، كارگزار حضرت در نهروان بوده است ، اشاره كرده اند.
1- در مناقب شهر آشوب مى نويسد: و خوارج عبداللّه بن خبّاب ارت را كه كارگزار حضرت بر نهروان ، بود، به شهادت رساندند.(329)
2- در سفينة البحار مى نويسد: عبداللّه بن خبّاب ارت از اصحاب حضرت اميرالمؤ منين (ع ) و كارگزار حضرت بر نهروان بوده است كه به دست خوارج كشته شد و شكم همسرش را كه آبستن بود پاره كردند و همين گونه در مروج الذّهب آمده است .(330)
3- شيخ طوسى مى نويسد: حضرت على (ع ) عبداللّه بن خبّاب را به عنوان كارگزار نهروان كه خوارج در آن بودند، فرستاد اما آنها او را كشتند.(331)
چگونگى شهادت عبداللّه بن خبّاب
حضرت على ، اميرالمؤ منين (ع )، تصميم گرفته بود كه به جنگ شاميان برود، اما جنگ با خوارج ، حضرت را از اين امر بازداشت .
خوارج از كوفه حركت كردند و به نزديك نهروان رسيدند. آنها مردى را ديدند كه زنى را بر الاغى نشانده ، پيش مى راند به او گفتند: تو كيستى ؟ گفت : من مردى مؤ من مى باشم . گفتند: نظرت درباره على بن ابيطالب چيست ؟! گفت : من مى گويم كه او اميرالمؤ منين اولين كسى است كه به خدا و رسولش ايمان آورد.(332)
خوارج گفتند: اسمت چيست ؟ گفت : من عبداللّه بن خبّاب ارت هستم كه كه از اصحاب رسول خدا (ص ) بوده است . گفتند: بيم نداشته باش ! حديثى از قول پدرت كه از رسول خدا (ص ) شنيده باشد، براى ما بگو كه ما را با آن حديث بهره مند سازى . گفت : ((ستون فتنة بعدى يموت فيها قلب الرّجل كما يموت بدنه يمسى مؤ منا و يصبح كافرا))؛ بزودى فتنه اى خواهد آمد كه در اثناى آن دل مرد چنانكه بدنش مى ميرد، خواهد مرد. شبانگاه مؤ من است و صبح كافر)).
گفتند: همين حديث ، مورد نظر ما بود كه از تو پرسيديم . تو درباره ابوبكر و عمر چه مى گويى ؟! وى آن دو را ستود. گفتند: در مورد آغاز و انجام خلافت عثمان چه مى گويى ؟! گفت : در آغاز و انجام آن بر حق بود. گفتند: درباره على (ع ) پيش از داستان حكميّت و پس از آن چه مى گويى ؟ گفت : مى گويم كه او خدا را بهتر از شما مى شناسد و در كار دينش محتاطتر و بصيرتش بيشتر است . گفتند: تو از هوى و هوس خود پيروى مى كنى و اشخاص را به واسطه نامهاى ايشان دوست دارى نه كردارشان و به خدا سوگند تو را چنان بكشم كه هيچ كس را چنان نكشته باشيم . آنگاه او را گرفتند و شانه هايش را بستند و همراه همسرش - كه آبستن و زايمانش نزديك بود - زير درخت خرماى پربارى بردند. اتّفاقا خرمايى از درخت فرو افتاد. يكى از خوارج آن را برداشت و در دهان گذاشت . ديگرى به او گفت : به ناروا و بدون پرداخت بها آن را خوردى ؟ و آن شخص خرما را از دهان بيرون انداخت . آنگه خوكى اهلى كه به شخصى از اهل ذمّه تعلّق داشت ديدند. يكى از خوارج شمشير بر آن زد و آن را كشت . ديگرى گفت : اين كار، فساد و تباهى در زمين بود. لذا آن مرد به ديدار صاحب خوك رفت و رضايت وى را به دست آورد. عبداللّه بن خبّاب كه اين رفتار ايشان را ديد، گفت : اگر در آنچه در شما ديدم راستگو باشيد، من از شما بيمى ندارم كه مسلمانم و بدعتى در اسلام نياورده ام . وانگهى مرا امان داده ايد و گفته ايد نترس ؛ ولى آنان وى را خواباندند و در كنار نهر سر بريدند و به طرف همسر وى رفتند. آنان بعدا سه زن ديگر را كه از جمله آنان امّسنان صيداوى بود - كه پيامبر را ديده بود - كشتند و شقاوت خود را نشان دادند.
چون اين خبر به على (ع ) رسيد، حارث بن مرّه عبدى را نزد ايشان روانه فرمود كه برود و كار آنان را ببيند و نتيجه را براى اميرالمؤ منين (ع ) بنويسد. ولى حارث چون نزديك شد كه بپرسد، او را هم كشتند.
چون اين خبر به على (ع ) رسيد، مردم به او گفتند: اى اميرالمؤ منين ! چرا اين اشخاص را بر پشت سر بگذاريم كه بر اموال ، زن و فرزندانمان مسلط شوند نخست ما را به جنگ ايشان ببر و پس از اين كه از آنان آسوده شديم ، ما را به جنگ شاميان ببر. على (ع ) نيز همى تصميم را پسنديد و به سوى خوارج حركت كرد.(333)
رويارويى اميرالمؤ منين (ع ) با خوارج
حضرت على (ع ) وقتى كه در مقابل خوارج قرار گرفت ، درباره قتل عبداللّه بن خبّاب از آنها سؤ ال كرد. آنها به قتل اقرار و اعتراف كردند. حضرت فرمود: از گردانها و گروههاى آنها به طور جداگانه سؤ ال كنيد (شايد افرادى باشند كه از اين قتل بيزارند). سؤ ال كردند و همه آنها اقرار كردند. حضرت فرمود: چه كسى ابن خبّاب را كشته است ؟ آنها گفتند: تو را مى كشيم همانگونه كه او را كشتيم يا گفتند: همگى ما او را كشتيم . حضرت فرمود: و اللّه لو اقرّ اهل الدّنيا كلّهم بقتله هكذا و اءنا اقدر على قتلهم به لقتلتهم ؛ به خدا قسم اگر تمام اهل دنيا اين گونه به قتل عبداللّه اقرار كنند و من توانا باشم بر كشتن آنها به خاطر او، آنها را خواهم كشت .(334)
سپس حضرت على (ع ) در مقابل آنها ايستاد و سخنرانى كرد و پند و اندرز داد؛ (335)
امّا آنها متنبّه نشدند و گفتند با ياران على (ع ) صحبت نكنيد و آماده جنگ شويد و به ديدار خدا به سوى بهشت بشتابيد.
آنگاه خوارج به سوى پل حركت كردند. ياران اميرالمؤ منين (ع ) گفتند: خوارج از پل عبور كردند. حضرت على (ع ) فرمود: هرگز از پل نمى گذرند.
پس گروهى را براى تحقيق فرستادند. آنان هم آمدند و گفتند: خوارج از رودخانه گذشتند. ميان خوارج و سپاه على (ع ) شاخه اى از رودخانه فاصله بود و آن گروه از ترس مقدمه سپاه خوارج نزديك نشدند و برگشتند و بدون تحقيق گفتند: آنان از رودخانه گذشتند. على (ع ) فرمود: به خدا سوگند آنها از رودخانه عبور نكرده اند. كشتارگاه آنان اين سوى پل است و به خدا سوگند از شما ده نفر هم كشته نمى شود و از ايشان ده نفر هم سالم باقى نمى ماند. على (ع ) پيش رفت و ديد كه خوارج كنار پل هستند و از رودخانه عبور نكرده اند مردم در ابتدا در صحت گفتار على (ع ) شك كرده بودند، ولى همين كه ديدند خوارج از رودخانه نگذشته اند، تكبير گفتند و وضعيّت آنان را به على (ع ) گزارش ‍ دادند. حضرت فرمود: به خدا سوگند دروغ نگفتم و به من هم دروغ گفته نشده است . آنگاه دو گروه صف آرايى كردند.
پرچم امان
على (ع ) به ابوايّوب پرچم امانى سپرده بود و ابوايّوب بانگ برداشت و گفت : هر كس از شما خوارج كه زير اين پرچم آيد، مشروط به آن كه كسى را نكشته و راه نبسته باشد، در امان خواهد بود. هر كس هم به كوفه يا مداين برگردد و از اين گروه خود را كنار بكشد، او هم در امان است . اما پس از اين كه قاتلان برادران خويش را بكشيم ، نيازى به ريختن خون شما نداريم .
درگيرى دو نيرو
خوارج در ابتدا چهارهزار نفر بودند كه تنها همراه عبداللّه بن وهب هزاروهشتصد نفر باقى مانده بود (و بقيّه دست از جنگ برداشتند) كه به سوى سپاه على (ع ) حمله آوردند. آن حضرت به ياران خود گفته بود كه شما دست بداريد، تا آنان جنگ را شروع كنند. خوارج بانگ برداشتند: پيش به سوى بهشت و حمله كردند. سواران سپاه على (ع ) به دو گروه تقسيم شدند؛ گروهى به سمت راست و گروهى به سمت چپ رفتند. تيراندازان شروع به تيراندازى كردند و سواران هم از دو سو حمله كردند. پيادگان نيز با شمشير و نيزه حمله بردند و چيزى نگذشت كه آنان را از پاى درآوردند و در كمتر از ساعتى آنان را كشتند؛ گويى به آنان گفته شده بود و آنان مردند.
على (ع ) آنچه در اردوگاه آنان بود، جمع كرد؛ اسلحه و چهارپايان را كه در جنگ به كار رفته بود، ميان مسلمانان تقسيم كرد و ديگر كالاها و بردگان و كنيزان را بر صاحبانشان رد فرمود.
عدى بن حاتم كشتگان خود را كه در ميان خوارج بودند، دفن كرد. چون اين خبر به آن حضرت رسيد، فرمود: مى كشيدشان و دفن مى كنيد؛ حركت كنيد و مردم حركت كردند و از ياران على (ع ) فقط هفت نفر كشته شدند كه از جمله ايشان يزيد بن نويره بود كه از اصحاب پيامبر (ص ) و داراى سابقه بود.(336)
اين خوارج همان كسانى هستند كه در در كتابها حديثى از پيامبر درباره آنها نقل شده است كه فرمود: ((يخرج قوم ... يمرقون من الّدين كما يمرق السهم من الرميّة فاقتلوهم فانّ قتلهم اجر لمن قتلهم يوم القيامة ))؛ گروهى از دين بيرون مى روند، مانند بيرون رفتن تير از كمان . آنها را بكشيد زيرا كشتن آنها پاداشى است براى كسانى كه آنها را كشته اند در روز قيامت . (337)
و پيامبر فرمود: گروهى خروج مى كنند كه از دين بيرون مى روند همچنان كه تير از كمان بيرون مى رود و نشانه آن مردى است كه دست او ناقص است (338)
لذا على (ع ) در ميان كشتگان به جستجوى وى برآمد و آن مرد را پيدا كرد. بالاى بازوى او گوشتى همچون پستان زن بود كه اطرافش موهاى سياه بود و چون آن را مى كشيدند به اندازه دست ديگر دراز مى شد و چون رهايش مى كردند، به طرف شانه اش جمع مى شد على (ع ) پيش از واقعه خوارج اين موضوع را مكرّرا به مردم گفته بود. نام اين مرد حرقوص بود.
جنگ با خوارج نهروان در سال سى وهشتم صورت گرفته است .(339)
شورشهاى ديگر خوارج
از تاريخ استفاده مى شود كه حركت و ضدّيت خوارج ، تنها منحصر به خوارج نهروان نبود، بلكه گروههاى ديگرى نيز بر ضدّ خلافت على (ع ) قيام كردند.
ابن اثير گويد: چون خوارج نهروان كشته شدند، اشرس بن عوف شيبانى بر على (ع ) خروج كرد و نخست با دويست نفر در ((دسكره )) (340)
بود و سپس به سوى انبار حركت كرد.
على (ع ) اشرس بن حسّان را همراه سيصد نفر به مقابله با او فرستاد. ولى اشرس در ماه ربيع الآخر سال سى وهشتم كشته شد.
سپس هلال بن علقمه كه از قبيله تيم الرّباب بود، همراه برادرش ، مجالد، خروج كرد و به ((ماسبذان )) آمد. على (ع ) معقل بن قيس رياحى را به مقابله وى فرستاد. او موفّق شد كه هلال و اصحابش را - كه دويست نفر بودند - بكشد و كشته شدن آنان در جمادى الاولى سال سى وهشتم بود.
بعدها اشهب ابن بشره كه نامش را اشعث هم گفته اند و از قبيله بجيله بود همراه يكصدوهشتاد نفر خروج كرد و به نبردگاه هلال بن علقمه آمد و بر جنازه ها نماز گزارد و هر كس را توانست دفن كرد. على (ع ) جارية بن قدامه سعدى يا حجربن عدى را به مقابله او فرستاد و دو گروه در ((جرجرايا)) كه در سرزمين ((جوخى )) است روياروى شدند و اشهب و ياران وى در جمادى الآخر سال سى وهشتم كشته شدند.
سپس سعيدبن فضل تيمى كه از قبيله تيم اللّه بن ثعلبه است در ماه رجب در ((بند نيجين )) همراه دويست نفر خروج كرد و به شهر ((درزيجان )) كه در دو فرسنگى مداين است ، آمد. مجيعدبن مسعود به مقابله با آنان رفت و در همان ماه آنان را نابود كرد.
بعد ابومريم سعدى تيمى خروج كرد و به شهر ((زور)) آمد. بيشتر همراهان او از بردگان بودند و گفته شده است همراه او از عربها پنج يا سه نفر بودند دويست يا چهارصد مرد با او همراه شدند و به پنج فرسنگى كوفه آمد و در آنجا اردو زد على (ع ) كسى را نزد او فرستاد و از او خواست بيعت كند و به كوفه آيد. وى نپذيرفت و گفت : ميان ما جز جنگ چيز ديگرى نخواهد بود. على (ع ) شريح بن هانى را همراه هفتصد نفر به سوى او روانه فرمود. خوارج بر شريح حمله كردند و همراهان شريح گريختند و شريح با دويست نفر باقى مانده ، در كنار دهكده اى پناه گرفت . برخى از همراهان گريخته اش برگشتند و ديگران به كوفه رفتند. على (ع ) خود بيرون آمد و جارية بن قدامه سعدى را پيشاپيش فرستاد. و آنها را به اطاعت كرد و از كشته شدن برحذر داشت ، اما نپذيرفتند. على (ع ) نيز آنان را به حق دعوت كرد و نپذيرفتند. چون جنگ درگرفت ، ياران على (ع ) آنان را كشتند غير از پنجاه نفر كه امان خواستند و به آنان امان داده شد و چهل نفر كه زخمى بودند و اميرالمؤ منين دستور فرمود آنها را به كوفه آوردند و معالجه كردند تا بهبود يافتند اين جنگ در ماه رمضان سال سى وهشتم اتّفاق افتاد و اين گروه ، از شجاعترين خوارج بودند، چون جراءت كردند به نزديك كوفه بيايند.(341)
از جمله حركتهاى مخالف حضرت على (ع ) خروج خريت بن راشد تميمى و بنى ناجيه بود كه شرح حال آن در ضمن شرح زندگانى مصقلة بن هبيره شيبانى ذكر شده است . بنابراين على (ع ) علاوه بر سه جنگ معروف و دفع يورشهاى مزدوران معاويه ، شش درگيرى با خوارج داشته است .
اعتقادات خوارج
ريشه اصلى خارجيگرى را چند چيز تشكيل مى داد:
1- تكفير على (ع )، عثمان ، معاويه ، اصحاب جمل و اصحاب تحكيم - كسانى كه به حكميّت رضا دهند - عموما مگر آنكه به حكميّت راءى داده و سپس توبه كرده باشند.
2- تكفير كسانى كه مايل به كفر على (ع )، عثمان و ديگران - كه يادآور شديم - نباشد.
3- ايمان ، تنها عقيده قلبى نيست ، بلكه عمل به اوامر و ترك نواهى جزو ايمان است ؛ ايمان امر مركبى از اعتقاد و عمل است .
4- وجوب بلاشرط شورش بر والى و امام ستمگر مى گفتند: امر به معروف و نهى از منكر مشروط به چيزى نيست و در همه جا بدون استثناء بايد اين دستورات انجام گيرد. اينها به واسطه اين عقايد، تمام مردم روى زمين را كافر، مهدورالدّم و مخلد در آتش مى دانستند.
استاد شهيد مطهّرى مميّزات خوارج را چهار چيز ذكر كرده است :
1- آنها روحيه اى مبارزه گر و فداكار داشتند و در راه و ايده خويش ‍ سرسختانه مى كوشيدند.
2- آنها مردمى عبادت پيشه و متنسّك بودند؛ شبها را به عبادت مى گذراندند؛ به دنيا و زخارف آن بى ميل بودند.
3- خوارج مردمى جاهل و نادان بودند و در اثر جهالت و نادانى ، حقايق را نمى فهميدند و بد تفسير مى كردند. اين كج فهميها به صورت يك مذهب درآمد كه بزرگترين فداكاريها را در راه تثبيت آن از خويش ‍ بروز دادند.
4- آنان مردمى تنگ نظر و كوته بين بودند؛ اسلام را در انديشه هاى محدود خود محصور كرده بودند و افراد ديگر را جهنّمى مى دانستند.(342)