4- هاني بن هوذه ، جانشين علي (ع ) در كوفه


حضرت على (ع ) زمانى كه براى جنگ با خوارج نهروان حركت كرد، هانى بن عبد يغوب بن عمروبن عدى نخعى را جانشين خود در كوفه قرار داد.(288)
وقتى كه حضرت به جنگ رفت ، هانى بن هوذه طى نامه اى به او نوشت :
غنىّ و باهله فتنه كرده و طى مراسمى از خدا خواسته اند كه دشمن را بر تو پيروز گرداند. حضرت در جواب هانى نوشت :
((اءجلهم من الكوفه و لاتدع منهم احدا))؛ آنها را از كوفه كوچ ده و هيچ يك از آنها را باقى مگذار. (289)
غنىّ، گروهى از غطفان و باهله ، قبيله اى از عيلان بودند. اين دو گروه با على (ع ) مخالفت مى كردند و طبق دستورات آن حضرت عمل نمى كردند و از كتاب صفين نصربن مزاحم استفاده مى شود كه آنها در جنگ صفين نيز حاضر نشدند. در آن كتاب آمده است كه حضرت امير (ع ) قبيله باهله را فراخواند و فرمود:
يا معشر باهله اشهد اللّه انّكم تبعضونى و ابعضكم فخذوا عطاءكم و اخرجوا الى الدّيلم ؛ (290)
گروه باهله ! خداوند را شاهد مى گيرم كه شما با من دشمنى داريد و من هم شما را دشمن مى دارم . پس عطاى خود را از بيت المال بگيريد و به ديار ((ديلم )) برويد. چون آنها كراهت داشتند كه با على (ع ) به جنگ صفّين بروند.
صاحب الغارات درباره غنى و باهله و دستور اخراج آنها از كوفه عبارات مختلفى نقل كرده است :
1- عبداللّه بن رومى گويد: على (ع ) فرمود: ((لاتجاورونى فيها بعد ثلاث ))؛ بعد از سه تا، همجوار من مباشيد. (291)
شايد مرا حضرت از سه تا، سه جنگ است كه آنها در آن غايب بودند.
2- ابويحيى گويد از على (ع ) شنيدم كه مى گفت :
يا باهله اغدوا خذوا حقكم مع النّاس و اللّه يشهد انكم تبعضونى و انّى ابعضكم ؛ (292)
اى باهله ! برويد حق خود را با مردم بگيريد و خداوند گواه است كه شما با من دشمن و من با شما دشمن مى باشم . اين نقل ؛ شبيه نقل نصربن مزاحم است و مخاطب فقط ((باهله )) است . بنابر نقل ديگر حضرت فرمود: بخوانيد غنى و باهله را پس بگيرند عطاياى خود را. قسم به آن كسى كه دانه را شكافت و آدمى را آفريد، آنها در اسلام نصيبى ندارند و اگر در آينده موفق بشوم ، قبايل مختلف را به يكديگر برمى گردانم و انساب شصت قبيله را كه در اسلام نصيبى ندارند، باطل مى كنم . (293)
در اينجا لازم است به چند نكته اشاره شود:
1- از تمام اين سخنان كه به عبارت مختلف نقل شد، چنين استنباط مى شود كه وظيفه مردم ، اطاعت و پيروى از ((ولىّ مسلمين )) است ؛ اگر جنگى است ، بايد در آن شركت كنند و اگر فرمان ديگرى است ، بايد از آن پيروى نمايند؛ البتّه در صورتى كه بر خلاف فرمان خدا نباشد. بنابراين چون اين دو گروه (غنى و باهله ) از على (ع ) اطاعت نمى كردند، حضرت دستور داد كه از كوفه خارج شوند.
2- از بعضى نقلها استفاده مى شد كه حضرت با اين كه از دشمنى آنها مطلع بود، در عين حال ، دستور مى داد سهمى از بيت المال به آنها داده شود، و اين كمال لطف على (ع ) بود كه با دشمن خود همچون دوست رفتار مى كرد.
3- از آنچه گذشت بخوبى به دست مى آيد كه برخورد على (ع ) با آنها، به خاطر اين بود كه نفعى به اسلام نداشته اند؛ نه در گذشته و نه در زمانى كه حكومت حقى مثل على (ع ) تشكيل شده است و همين بى تفاوتى و عدم اطاعت آنان از رهبرى ، باعث مخالفت حضرت با آنها شده است .
4- توجه به اين نكته لازم است كه گرچه آن مردم ، بى تفاوت و شايد بهتر است بگوييم ياغى و مستحق اخراج از كوفه بودند و حضرت نيز به اين مساءله اشاره كرده است ، اما دليلى نداريم كه حضور آنها را اخراج كرده باشد. بلكه على رغم اين كه حضرت در هنگام جنگ صفّين از باهله خواست از كوفه خارج شوند و به ((ديلم )) بروند، مى بينم باز در كوفه باقى مانده ، مجلس نيايش براى شكست على (ع ) برگزار مى كند كه نشانگر كينه توزى عميق آنها نسبت به على (ع ) است با اين حال حضرت آنها را از بيت المال محروم نمى كند و احتمالا آنچه نقل شده است كه حضرت فرمود: ((بخوانيد غنى و باهله را پس بگيرند عطاياى خود را)) بعد از جنگ نهروان بوده است كه حضرت دستور اخراج آنها را صادر كرده بود و آنها نااميد از عطا بودند. از اين رو حضرت دستور داد به آنها بگويند كه حقّ گرفتن عطا را دارند. علاوه سيد مرتضى مى نويسد: معروف است كه اين دو قبيله (غنى و باهله ) اصالتا پست و شوم بودند و از نظر دينى ضعيف و مرتكب كارهاى خلاف مى شدند.(294)
و شايد يكى از علل مخالفت حضرت با آنها به فساد كشاندن جامعه اسلام توسط آنها بوده است .