3- عقبة بن عمرو انصاري ، جانشين اميرالمؤ منين (ع ) در كوفه


زمانى كه حضرت اميرالمؤ منين ، على (ع )، مى خواستند به جنگ صفّين بروند، عقبه را به عنوان جانشين خود انتخاب كردند.
عقبة بن عمرو به ابومسعود بدرى مشهور است . او يكى از اصحاب پيامبر اكرم (ص ) بود. شيخ طوسى - ره - درباره او مى نويسد: عقبة بن عمرو انصارى از اصحاب رسول خدا (ص ) و جانشين على (ع ) بر كوفه بود. همين تعبير در قسم اوّل رجال بن داوود نيز آمده است . (275)
او جزو افرادى بود كه بعد از بيعت مردم با اميرالمؤ منين (ع ) سخنرانى كرده و اظهار داشت : ((چه كسى كه براى او روزى همچون روز ((عقبه )) و بيعتى همچون ((بيعت رضوان )) باشد و رهبر هدايتگرى كه از جور او ترسيده نمى شود و ظلمى نمى كند و عالمى كه جاهل نيست و به تمام مسائل آگاهى دارد)).(276)
ابومسعود با اين سخنرانى ، فضايل على (ع ) و علم و دانش و عدل او را ستايش نمود و مردم را در امر بيعت تشويق كرد.
زمانى كه حضرت امير (ع ) براى جنگ صفّين عازم بودند، به حارث اعور دستور دادند كه در ميان مردم ندا دهد كه به سوى اردوگاه لشكر در ((نخليه )) بروند و او فرياد برآورد كه اى مردم به اردوگاهتان در ((نخليه )) برويد. حضرت كسى را دنبال مالك بن حبيب يرعوبى كه مسؤ ول شهربانى حضرت بود، فرستاد و دستور داد كه مردم را به لشكرگاه هدايت كند و اينجا بود كه عقبة بن عمرو انصارى را فراخواند و وى را جانشين خود در كوفه قرار داد. كم سن ترين افراد باقى مانده از ((عقبه لشكر))، افراد هفتاد ساله بودند. حضرت امير (ع ) بعد از آن همراه مردم حركت كرد.(277)
زمانى كه اميرالمؤ منين (ع ) در روز دوشنبه ، پنجم شوّال به ((نخليه )) رسيد براى مردم سخنرانى كرد. (278)
و سپس فرمود: ((عقبة بن عمرو انصارى را بر شهر كوفه گماردم . مبادا از فرمانم رخ برتابيد و يا درنگ كنيد؛ زيرا من مالك بن حبيب يربوعى را بر شما گماردم و فرمان دادم كه هرگز تخلّف كننده اى را ترك نكند، تا اين كه او را به شما ملحق سازد. ان شاءاللّه )).
فرمان قتل بازماندگان از جهاد
بعد از سخنرانى حضرت ، معقل بن قيس رياحى برخاست و گفت : اى اميرالمؤ منين ! سوگند به خدا تنها بدگمان از تو روى برمى تابد و فقط دورويان منافق در انجام فرمان تو درنگ مى ورزند. مالك بن حنيف را ماءمور كن تا گردن تخلّف كنندگان را بزند. اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: من او را فرمان داده ام و انشاءالله كه از دستورم سرپيچى نمى كند، عده اى خواستند سخن بگويند كه حضرت سوار مركب خود شد. مالك بن حبيب كه لگام مركب على (ع ) را به دست داشت ، گفت : ((اى اميرمؤ منان ! آيا شما همراه با مسلمانان براى كسب پاداش جهاد و پيكار، عازم نبرد هستيد و مرا با خود نمى بريد و در ميان اين جمع مى گذاريد؟)).
پاداش خدمتگزاران در پشت جبهه
حضرت اميرالمؤ منين (ع ) به مالك بن حبيب فرمود:
((انّهم لن يصيبوا من الاجر شيئا الّا كنت شريكهم فيه و انت هاهنا اعظم غناء منك عنهم لو كنت معهم )).
مؤ منان به پاداشى دست نمى يابند، مگر اين كه تو نيز با آنان شريك گردى . اينك به تو در رزمگاه نيازى نيست .
مالك گفت : اى اميرالمؤ منين گوش به فرمان شما هستيم و حضرت حركت كرد.(279)
مالك بن حبيب يكى از متخلّفين را گردن زد
گفتيم كه حضرت به مالك بن حبيب دستور داد متخلّفان را به لشكر ملحق سازد. او يكى از كسانى را كه از دستور على (ع ) رخ برتافته بود، گردن زد. اين خبر به گوش قبيله اش رسيد. آنها به يكديگر گفتند نزد مالك حاضر شويم ، شايد به اين قتل اعتراف كند؛ زيرا او مردى گستاخ و بى پروا است . آنها رفتند و به او گفتند: ((مالكا آيا تو او را كشتى ؟)) گفت : شتر ماده ، فرزندش را كشت . از اينجا برويد. زشت باد رخسارتان ! من شما را به قتل او آگاه ساختم .(280)
نامه عقبة بن عمرو به سليمان بن صرد خزاعى
حضرت امير (ع ) براى جنگ حركت كرد و عقبه جانشين وى در كوفه به امور شهر رسيدگى مى كرد. در جنگ صفّين بين افراد نامه هاى زيادى ردّ و بدل مى شد. افراد مختلف به يكديگر نامه مى نوشتند و از همراهى آنها با على (ع ) قدردانى نموده ، آنها را تشويق به جنگ مى كردند و يا افرادى از لشكر معاويه و گاهى خود او، و يا عمروعاص ، براى بعضى از ياران پيامبر نامه مى نوشتند و از آنها به خاطر حمايت از اميرالمؤ منين انتقاد مى كردند. نامه نگارى براى تشويق و گاهى تهديد ديگران ، در جنگ صفّين كارى معمول شده بود. كسانى كه جزو ياران حضرت امير (ع ) بودند، از اين طريق يكديگر را تشويق و ترغيب به جنگ مى كردند؛ چون جنگى بود بين دو گروه مسلمان كه يك گروه طرفدار حاكم بحق و فعلى بودند و گروه دوم ، مدّعى خونخواهى خليفه مقتول گذشته بودند.
عقبة بن عمرو انصارى هم در اين باره نامه اى براى سليمان بن صرد خزاعى كه همراه على (ع ) در جنگ صفّين حضور داشت ، ارسال كرد و در آن نوشت :
((اما بعد: ان يظهروا عليكم يرجموكم او يعيدوكم فى ملّتهم و لن تفلحوا اذا ابدا)).(281)
اگر بر شما غالب شوند سنگسارتان كنند و يا به آيين خويش شما را باز مى گردانند و در آن صورت هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد.
پس جهاد و صبر همراه اميرمؤ منان بر تو واجب است . درود بر تو باد)).(282)
عاقبت ابومسعود
از بعضى كتابها استفاده مى شود كه عقبة بن عمرو، بعدا جزو افرادى شد كه صلح را بر جنگ با معاويه ترجيح مى دادند. از جمله در سير اعلام النبلاء آمده است زمانى كه ابومسعود، جانشين حضرت امير (ع ) در كوفه بود، مى گفت : دوست ندارم كه يكى از دو طايفه بر ديگرى پيروز گردد. گفته شد: چرا؟ جواب داد: براى اين كه بين آنها صلح برقرار گردد.
هنگامى كه على (ع ) به كوفه بازگشت به او خبر دادند كه چنين سخنانى از دهان ابومسعود خارج شده است ، حضرت به وى فرمود: از منصب خود كناره گير! سؤ ال كرد: چرا؟ حضرت پاسخ داد: ما يافتيم كه تو عقل و درايت كارگزارى را ندارى . او در جواب گفت : مقدارى از عقل من كه باقى مانده است ، مى گويد: آخر و عاقبت جنگ شرّ است .(283)
به نظر نمى رسد كه ابومسعود چنين سخنى را گفته باشد؛ زيرا نقل شده است كه او جزو افرادى بود كه مردم را براى يارى عثمان در كوفه تشويق مى كرد.(284)
در اين مدت نيز احتمالا افرادى از سوى معاويه با او تماس برقرار نموده و به عنوان اين كه جلو خونريزى گرفته شود، فكر او را مخدوش ‍ نموده اند. چنانكه نقل شده است : زمانى كه معاويه ديد قيس بن سعدبن عباده در جنگ صفّين ، هر روز عليه او سخنرانى مى كند و او را مورد سرزنش و شماتت قرار مى دهد، با پيشنهاد عمروعاص ، به رؤ ساى انصار - كه همراه على (ع ) بودند - پيام داد و آنها را سرزنش كرده ، از آنها خواست كه قيس بن سعد را مورد عتاب قرار بدهند كه بر ضدّ معاويه سخنرانى ننموده ، او را شماتت نكند. از جمله افرادى كه اين پيام را به او رساند: ابومسعود، براءبن عازب خزيمة بن ثابت ، حجاج بن غزيه و ابوايّوب بودند. آنها نزد قيس رفته ، گفتند: معاويه شتم را دوست ندارد. از شتم او دست بردار. قيس گفت : فردى مثل من كسى را شتم نمى كند، اما من با معاويه جنگ مى كنم تا به خداى خود ملحق گردم .(285)
در اعيان الشيعه از ابوجعفر اسكافى نقل مى كند كه ابومسعود از على (ع ) جدا شد و ادلّه اى در كتاب خود بر اين مطلب ذكر كرده است . اما صاحب اعيان الشيعه آن ادلّه و شواهد را نقل نكرده است . (286)
به هر حال اين كه حضرت او را به عنوان جانشين خود در كوفه انتخاب كرد، به جهت سابقه او بود - كه جزو اصحاب پيامبر به شمار مى رفت - و از آن جهت كه در جنگ ، كارى از او ساخته نبود و همان گونه كه قبلا ذكر كرديم او مثل ديگران ، افراد را براى جنگ با معاويه تشويق مى كرده و براى سليمان بن صرد خزاعى در اين باره نامه نوشته است .
مرگ ابومسعود را در سالهاى 39، 40، 41، 42 نوشته اند و گفته اند كه امارت مغيره را درك كرده است .(287)