2- قرظه بن كعب انصاري ، استاندار كوف


قرظه بن كعب يكى از ياران حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بود كه حضرت او را به سمتهاى مختلفى منصوب كرد.
1- بعد از عزل ابوموسى ، كارگزار كوفه شد.
2- حضرت بعد از آمدن از بصره به كوفه ، او را فرماندار ((بهقباذات )) كرد. 3- وى بعدا مسؤ ل جمع آورى ماليات در منطقه ((عين التمر)) گرديد.
4- طبق نقل سفينة البحار و تنقيح المقال ، مدّتى والى فارس بود.
ابن عبدالبرّ گويد: قرظة بن كعب در احد و بقيّه جنگهى پيامبر حضور داشت .
در سال بيست وسوم هجرى در زمان عمر، ((رى )) به دست او فتح گرديد. وى يكى ا ده نفرى است كه عمر آنها را به كوفه فرستاد. اين ده نفر از انصار بودند. او مردى فاضل بود و على (ع ) ولايت ((كوفه )) را به او داد و زمانى كه به صفّين رفت ، او را همراه با خود برد و ابومسعود بدرى را به عنوان جانشين خود در كوفه انتخاب كرد. (253)
حضرت امير (ع ) زمانى كه عازم بصره بود، ابتدا محمّد بن ابى بكر را به كوفه به سوى ابوموسى فرستاد، امّا ابوموسى حاضر نشد كه با على (ع ) در جنگ با طلحه و زبير همكارى كند. هاشم بن عتبه كه به كوفه رفته بود در ((ربذه )) حضرت را از نظر ابوموسى مطّلع ساخت . حضرت بار ديگر هاشم بن عتبة بن ابى وقّاص را به كوفه بازگرادند و فرمود به ابوموسى چنين پيغام ده : ((مردم را بارى جنگ بفرست ، زيرا من تو را ولايت ندادم مگر به جهت اين كه جزو ياران من ، در حمايت از حق باشى )). ابوموسى مجددا امتناع ورزيد. هاشم طىّ نامه اى به حضرت امير (ع ) نوشت : من بر مردم وارد شده ام كه ناخالصى ، مخالفت و دشمنى او آشكار است . وى اين نامه را توسط محلّ بن خليفه طائى براى حضرت فرستاد. وقتى كه نامه به حضرت رسيد. امام حسن ، فرزند خود را همراه با عمّار ياسر فرستاد كه مردم را براى جنگ حركت دهند و ضمنا قرظة بن كعب را به عنوان كارگزار ما كناره گيرى نكنى ، من به قرظة بن كعب دستور داده ام كه با تو مقابله كند و آن زمان كه بر تو پيروزى بيابد، بدنت را قطعه قطعه خواهد كرد.)) وقتى كه نامه به ابوموسى رسيد، كناره گيرى كرد و امام حسن (ع ) مردم را براى جنگ آماده نمود. (254)
بدينوسيله ابوموسى كه از زمان عثمان بر كوفه حكومت مى كرد، معزول و قرظة بن كعب منصوب شد. البتّه اين ، بنابر نقل ابن اثير بود و ما در شرح حال ابوموسى در اين زمينه ، توضيح بيشترى ارائه كرديم .
قرظه بن كعب در كوفه بود كه حضرت على (ع ) به جنگ جمل رفت و طلحه و زبير را شكست دادو بعد از پيروزى و تسلّط بر بصره ، طىّ نامه اى ، مردم كوفه را از اين پيروزى مطّلع ساخت .
نامه حضرت امير (ع ) به مردم كوفه بعد از پيروزى در جنگجمل
محمّد بن بشير همدانى گويد: نامه اميرالمؤ منين (ع ) توسّط عمروبن سلمه ارحبى به كوفه رسيد. با اطّلاع مردم از نامه حضرت ، صداى تكبير آنها بلند شد و شهر يكپارچه غرق در شادى گرديد. فرياد ((الصلوة جامعة )) طنين انداز شد مردم با شنيدن تكبير و اين ندا متوجّه شدند كه موضوع مهمّى اتّفاق افتاده است و همه در مسجد كوفه اجتماع كردند؛ به گونه اى كه هيچ كس از حضور در مسجد تخلّف نكرد. (255)
وقتى كه مردم جمع شدند، نامه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) را براى آنها قرائت كردند نامه چنين بود:
بسم اللّه الرحمن الرّحيم من عبد اللّه (اءميرالمؤ منين ) علىّ بن ابيطالب الى قرظة بن كعب من قلبه من المسلمين سلام عليكم ، فانّى اءحمد اللّه الّذى لااله الّا هو.
اءما بعد فانّا لقينا القوم النّا كثين لبيعتنا المفرّقين لجماعتنا الباغين علينا من امّتنا فحاججناهم الى اللّه فنصرنا اللّه عليهم و قتل طلحة و الزّبير، و قد تقدّمت اليهما بالنّذر، و اءشهدت عليهما صلحاء الامّة و مكّنتهما فى البيعة فما اءطاعا المرشدين ، و لااءجابا النّاصحين ، و لاذاءهل البغى بعايشة ، فقتل حولها جمع لايحصى عددهم الّا اللّه ، ثم ضرب اللّه وجه بقيّتهم فادبروا، فما كانت ناقة الحجر باءشام منها على ذلك المصر مع ما جاءت به من الحوب الكبير فى معصيتها لربّها و نبيّها من الحرب ، و اغترار من اغترّبها، و ما صنعته من التّفرقة بين المؤ منين و سفك دماء المسلمين ، (و) لابينة و لامعذرة و لاحجّة لها فلمّا هزمهم اللّه اءمرت اءن لايقتل مدبر و لايجهز على جريح ، و لايهتك ستر و لايدخل دار الاباذن اءهلها و قد امنت النّاس ، و استشهد منّا رجال صالحون ضاعف اللّه لهم الحسنات ، و رفع درجاتهم ، و اثابهم ثواب الصّابرين و جزاهم من اءهل مصر عن اءهل بيت نبيّهم اءحسن ما يجزى العاملين بطاعة ، و الشّاكرين لنعمة ، فقد سمعتم و اءطعتم و دعيتم فاءجبتم فنعم الاخوان و الاعوان على الحقّ اءنتم و السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته . (256)
به نام خداوند بخشاينده مهربان : از بنده خدا، على بن ابى طالب ، به قرظة بن كعب و كسانى كه از مسلمانان همراه او هستند. درود خدا بر شما باد! من همراه با شما خداوندى را ستايش مى كنم كه جز او معبود بحقّى نيست .
امّا بعد: برخورديم به آن گروهى از امتمان كه بيعت ما را شكسته بودند و جماعت ما را گرفتار تفرقه نموده ، بر ما طغيان كردند ما به خاطر خدا با آنها محاجه و جنگ كرديم و خداوند ما را بر آنها پيروز گرداند و طلحه و زبير كشته شدند. امّا قبل از كشته شدن ، آنها را انذار كردم و صالحان امّت را به گواهى گرفتم و امكان بيعت مجدّد را براى آنها فراهم كردم ؛ امّا آنها از ارشاد كنندگان اطاعت نكردند و جواب ناصحين و خيرخواهان را ندادند. و بعد از اين كه به قتل رسيدند، اهل بغى و طغيان به عايشه پناه بردند. گروه زيادى - كه تنها خداوند عدد آنها را مى داند - در اطراف او كشته شدند و خداوند بقيّه آنها را خوار كرده ، پس فرار كردند. ناقه ((حجر)) (257)
نسبت به مردم آن شهر، بدشگون تر از اين نبود. علاوه بر اينكه عايشه گناه بزرگى مرتكب شد به خاطر اين كه با اين جنگ ، بر خلاف فرمان خدا و پيامبرش عمل كرد؛ عدّه اى را فريب داد و باعث تفرقه بين مؤ منين گرديد و خون مسلمانان را بدون دليل و عذر و حجّت ريخت .
پس آن گاه كه خداوند آنها را شكست داد، دستور دادم كه فراريان را تعقيب نكنند؛ در كشتن مجروحين شتاب ننمايند، هتك حرمت نكنند و بدون اجازه وارد منزل كسى نشوند و مردم را امان دادم و مردمان صالحى از ما به شهادت رسيدند كه خداوند بر حسنات آنها بيفزايد و درجات آنها را بالا ببرد و ثواب صبركنندگان را به آنها بدهد و از جانب اهل بيت پيامبرشان ، بهترين جزا و پاداش را به آنها اعطا فرمايد؛ پاداشى كه به عمل كنندگان به دستورات او و شكركنندگان بر نعمتش مى دهد! شما مردم كوفه شنيديد و اطاعت كرديد و فراخوانده شديد؛ پس اجابت نموديد. پس شما برادران و ياران خوبى براى حق مى باشيد والسّلام .
اين نامه را عبيداللّه بن ابى رافع در ماه رجب سال سى وششم نوشته است .
مردم كوفه با آمدن نامه اميرالمؤ منين (ع ) متّوجه شدند كه حضرت پيروز شده است . و خوشحالى سراسر كوفه را فرا گرفت . حضرت على (ع ) در ماه رجب ، بصره را به قصد كوفه ترك كرد.
ورود حضرت اميرالمؤ منين (ع ) به كوفه
امام باقر (ع ) مى فرمايد: زمانى كه اميرالمؤ منين (ع ) به نزديك كوفه رسيد، مردم همراه با قرظة بن كعب براى استقبال از حضرت تا نزديك نهر ((نضربن زياد)) رفتند و در آنجا به حضرت رسيدند. مردم به حضرت به خاطر پيروزى و فتح در جنگ ، تهنيت مى گفتند و اميرالمؤ منين در حالى كه عرق را از پيشانى خود پاك مى كرد، به احساسات آنها پاسخ مى داد.
قرظة بن كعب ضمن خير مقدم به حضرت گفت : ((اى اميرالمؤ منين ! حمد و ستايش خداوندى را كه دوستان تو را عزيز و دشمنانت را ذليل و خوار نمود و تو را بر قوم طغيانگر و ظالم پيروز كرد)). (258)
حضرت على (ع ) روز دوشنبه دوازدهم رجب سال سى وششم وارد كوفه شد.
جمعى از بزرگان و قاريان كوفه ، ضمن خير مقدم گفتن به وى ، چنين اظهار داشتند: ((اى امير مؤ منان ! كجا فرود مى آيى ؟ آيا به كاخ قدم مى نهى ؟)) فرمود: ((خير، به رحبه مى روم )). پس از آن وارد ((رحبه )) شد و در ((مسجد اعظم )) دو ركعت نماز گزارد. آنگاه بر فراز منبر آمد و براى مردم سخنرانى كرد.
اوّلين خطبه حضرت در كوفه
امّا بعد:
يا اهل الكوفه فانّ لكم فى الاسلام فضلا ما لم تبدّلوا و تغيرّوا، دعوتكم الى الحقّ فاحبتم و بداتم بالمنكر فغيّرتم . الا انّ فضلكم فيما بينكم و بين اللّه ، فامّا فى الاحكام و القسم فانتم اسوة غيركم ممّن اءجابكم و دخل فيما دخلتم فيه . الا انّ اخوف ما اخاف عليكم اتّباع الهوا و طول الامل ، امّا اتّباع الهوى فيصدّ عن الحقّ و امّا طول الامل فينسى الاخرة . الا انّ الدنيا قد ترحلت مدبرة و انّ الاخرة قد ترحّلت مقبلة و لكلّ واحد منهما بنون فكونوا من ابناء الاخرة . اليوم عمل و لاحساب و غدا حساب و لا عمل (259)
الحمداللّه الّذى نصر وليّه و خذل عدوّه و اعزّ الصّادق المحقّ و اذلّ الناكث المبطل .
عليكم بتقوى اللّه وطاعة من اطاع اللّه من اهل بيت نبيّكم الذين هم اولى بطاعتكم فيما اطاعوا اللّه فيه من المنتحلين المدعين القابلين الينا يتفضّلون بفضلنا و يجاحدوننا امرنا و ينازعوننا عنه فقد ذاقوا و بال ما اجترحوا فسوف يلقون غيّا. الى انّه قد قعد عن نصرتى رجال منكم و انا عليهم عاتب زار فاهجروهم و اءسمعوهم ما يكرهون حتى يعتبوا ليعرف بذلك حزب اللّه عند الفرقة . (260)
امّا بعد: اى كوفيان ! شما را در اسلام فضيلتى است تا زمانى كه بر اين آيين استوار باشيد و روش خود را در دفاع از اسلام تغيير ندهيد. شما را به حقّ فرا خواندم ، پس آن را پذيرفتند به محو نارواييها كمر ببستيد. آگاه باشيد كه اين فضيلت بين شما و خداست . امّا در مقابل احكام و تقسيم بيت المال ، شما الگوى كسانى هستيد كه به شما مى پيوندند و به روش ‍ شما مى گروند. آگاه باشيد بيش از هر چيزى كه براى شما بيمناك هستم ، پيروى از هواى نفس و داشتن آرزوهاى دراز است ؛ زيرا پيروى از هواى نفس ، آدمى را از حق باز مى دارد و آرزوهاى بلند، روز رستاخيز را از يادها مى زدايد. بدانيد كه دنيا در حال پشت كردن و آخرت در حال رو آوردن است و براى هر كدام از دنيا و آخرت ، فرزندانى است . بكوشيد كه از فرزندان آخرت باشيد. امروز روز عمل است و نه حسابرسى و فردا روز محاسبه است و عمل . حمد سپس خدائى را كه دوستش را نصرت و دشمنش را ذلت داد و راستگوى حقجو را عزت و پيمان شكن پيرو باطل را خفت بخشيد.
بر شما باد تقواى الهى و پيروى كسانى كه خدا را اطاعت نمودند؛ همان كسانى كه از دودمان پيامبر شما هستند؛ كسانى كه اطاعت آنها در دستورات الهى سزاوارتر است از اطاعت مدعيان دروغينى كه خود را برتر از ما نشان مى دهند و با حكومت ما به ستيزه گرى و مخالفت دست مى زنند و ما را از حق خود منع مى نمايند. بالاخره آنها فرجام بد اعمال خود را مشاهده كردند و بزودى حاصل گمراهى خود را بدروند. بدانيد كه جمعى از شما به يارى من برنخاستند و من نيز زبان به نكوهش اينان گشودم از ايشان دورى كنيد و آنها را نسبت به آنچه انكار مى كنند، آگاهشان سازيد تا اينكه متنبه شوند و بدينسان ياران خدا حزب اللّه در كشاكش تفرقه ها شناخته مى شوند.
بعد از سخنرانى حضرت ، مالك بن حبيب يربوعى كه مسئول انتظامى (رئيس شهربانى ) ايشان بود، حركت كرد و گفت : اجازه دهيد گردن متخلفان از جهاد را بزنم . حضرت او را منع كرد و فرمود: خداوند چنين قضاوت نمى كند. حضرت اميرالمؤ منين (ع ) با اشراف كوفه ملاقات كرد و آنها را به خاطر عدم شركت در جنگ جمل سرزنش كرد و روز جمعه ، نماز جمعه را در كوفه به پا داشت و خطبه خواند.
اعزام كارگزاران به مناطق مختلف
حضرت بعد از اينكه در كوفه مستقر شدند، كارگزاران خود را براى شهرها تعيين كردند. يزيد بن قيس ارحبى را بر ((مدائن )) و ((جوخا))، مخنف بن سليم را بر ((اصفهان )) و ((همدان ))، قرظة بن كعب را بر ((بهقباذات ))، قدامة بن مظعون ازدى (261)
را بر ((كسكر))، عدى بن حارث (262)
را بر ((بهرسير)) و روستاهاى آن ، ابوحسان بكرى را بر ((استان عالى )) و سعد بن مسعود را بر ((استان زوابى )) گماشت و ربعى بن كاءس را بر ((سجستان )) و خليد را بر ((خراسان )) ولايت بخشيد. (263)
انتصاب قرظة بن كعب به كارگزارى بهقباذات
بنابر آنچه نقل شد حضرت امير (ع ) قرظة بن كعب را به كارگزارى ((بهقباذات )) منصوب فرمودند.
بهقباذ: به كسر باء، سكون هاء و ضم قاف ، اسم سه منطقه در بغداد بوده است كه از طريق ((شط فرات )) مشروب مى شدند. اينها منصوب به قباد بن فيروز، پدر انوشيروان است .
بهقباذ اعلى ، اءوسط،سفلى
1- بهقباذ اعلى : كه از طريق فرات مشروب مى شده ، مركب از شش ‍ طسوج است . طسوج ((خطرنيه ))، طسوج ((نهرين ))، طسوج ((عين التمر)) و طسوج ((فلوجه )) سفلى و عليا و طسوج ((بابل )).
2- بهقباذ اوسط: كه چهار طسوج دارد به نامهاى ((سورا)) و ((باروسما))، ((جبه ))، ((بدات )) و ((نهرملك )).
3- بهقباذ اسفل : شامل پنج طسوج است : ((كوفه ))، ((فرات باد قلى )) و ((سيلحين ))، طسوج ((حيرة ))، ((نستر)) و ((هرمز جرد)) (264)
طسوج بر وزن تنور، به معناى ناحيه است و معّرب تسو و تسوگ است ؛ يعنى ، يك قسمت از 24 قسمت شبانه روز كه يك ساعت باشد. (265)
شايد از آن جهت به اين نواحى طسوج گفته مى شد كه در هر 24 ساعت ، يك مرتبه از آب فرات مشروب مى شدند.
عين التمر: شهرى است نزديك ((انبار)) در غرب ((كوفه )). اين شهر در كنار بيابان واقع است و شهرى قديمى است كه مسلمانان در عهد خليفه اوّل به سال دوازدهم هجرى ، آن را به دست خالد بن وليد فتح كردند و چون مردم آن حاضر به صلح نشدند، لذا مردان شهر كشته ، زنان آنها به اسارت رفتند. (266)
منطقه ماءموريت جديد قرظة بن كعب ، احتمالا بهقباذات اعلى بوده است . او مدّتى در اين مناطق والى بود و بعدا به عنوان مسؤ ول جمع آورى خراج در ((عين التمر)) خدمت مى كرد.
زمانى كه خريت بن راشد، يكى از سران خوارج قيام كرد، حضرت طىّ بخشنامه اى از اتمام كارگزاران خود خواست در صورتى كه با او برخورد كردند، به ايشان گزارش دهند.
عبداللّه بن وائل گويد: من در خدمت اميرالمؤ منين (ع ) بودم كه ناگاه از سوى قرظة بن كعب كه يكى از كارگزاران حضرت بود. پيكى آمد وى نامه اى به حضرت نوشته بود كه خريت بن راشد در حوزه ماءموريت او ديده شده است . (267)
قيام خريت در سال سى وهشتم بوده است و از اين مساءله به دست مى آيد كه قرظة تا آن زمان به عنوان كارگزار حضرت مشغول خدمت بوده است .
نامه حضرت به قرظة بن كعب
حضرت اميرالمؤ منين (ع ) طىّ نامه اى به قرظه نوشت :
امّا بعد فان رجالا من اهل الذمّة من عملك ذكروا نهرا فى ارضيهم قد عفى وادّفن و فيه لهم عمارة على المسلمين فانظر انت و هم ثم اعمر و اصبح النّهر فلعمرى لئن يعمروا احب الينا من ان يخرجوا و ان يعجزوا او يقصروا فى واجب من صلاح البلاد والسّلام .(268)
همانا مردانى از ذمّه حوزه ماءموريت تو، نهرى را در زمين خود نام بردند كه بى اثر شده و زير خاك رفته است و مسلمانان براى ايشان عهده دار احياى آن هستند. پس تو و ايشان بنگريد. سپس نهر را احيا كن و آباد ساز! به جانم سوگند كه اگر آباد و توانا شوند نزد ما محبوبتر است تا بيرون روند و يا اينكه در مساءله ضرورى اصلاح و احياى سرزمينها، ناتوان باشند و يا كوتاهى كنند والسّلام .
طبق نقل بلاذرى ، حضرت به او چنين نوشت :
اءمّا بعد فانّ قوم من اهل عملك اءتونى فذكّروا انّ لهم نهرا قد عفا و درس ، و اءنّهم ان حفروه و استخرجوه عمرت بلادهم و قووا على كل خراجهم و زاد فى ء المسلمين قبلهم ، و ساءلونى الكتاب اليك لتاءخذهم بعمله و تجمعهم لحفره و الانفاق عليه ، و لست اءرى ان اجبرا اءحدا على عمل يكرهه ، فادعهم اليك فان كان الامر فى النّهر على ما وصفوا فمن اءحبّ اءن يعمل فمره بالعمل و انّ النّهر لمن عمله دون من كرهه و لاءن يعمروا و يقووا الىّ من اءن يضعفوا والسّلام .(269)
اما بعد: گروهى از مردم منطقه ماءموريت تو، نزد من آمدند و يادآورى كردند كه نهرى از آنها پنهان و نابود شده است و در صورتى كه آن نهر را حفر نموده ، آماده سازند، ديار آنها آباد مى گردد و بر پرداخت خراج خود توانايى پيدا مى كنند و بر بيت المال مسلمين نيز افزوده مى شود و از من خواستند كه نامه اى به تو بنويسم ، تا آنها را به كار گرفته براى حفر نهر و لايروبى آن ، آنها را جمع نمايى و در اين راه به آنان كمك مالى كنى و اما من اين را صحيح نمى دانم كه كسى را مجبور به كارى بكنم كه كراهت دارد. آنها را دعوت نما؛ پس اگر نهر آنگونه بود كه آنها مى گفتند، هر كسى بخواهد او را براى كار بفرست و نهر از آن كسى است كه روى آن كار كند؛ نه آنان كه از كار در آن ناراحت هستند و اگر آن را آباد سازند و قوى گردند، براى من محبوبتر است از آن كه ضعيف شوند. والسّلام .
اميرالمؤ منين ، على (ع )، در اين نامه بخوبى اهميت عمران و آبادانى را بيان نموده و بر آن ارج نهاده است و نكته مهم اين كه درباره مردم غيرمسلمان است . (270)
حضرت قسم مى خورد و مى فرمايد بر جانم سوگند اگر اين نهر احيا شود، بهتر است تا اينكه آنها خارج شوند و به جاى ديگر مهاجرت نمايند.
علّت اين كه ما نامه را از تاريخ بلاذرى نيز نقل كريم ، اين است كه نكات تازه اى را دربردارد.
از جمله اين كه حضرت مى فرمايد: از بودجه بايد براى عمران و آبادانى استفاده نمايى و نكته ديگر اين كه افراد را نبايد اجبار به كار نمود و سوم اين كه حضرت مى فرمايد: ((والنّهر لمن عمله ))؛ نهر از آن كسى است كه در آن حفر نمايد. با اين كه نهر سابقه قبلى داشته و اثرى از آن موجود بوده است ، حضرت مى فرمايد اين نهر متعلّق به كسانى كه آن را آباد نمايند.
مسؤ وليتهاى ديگر قرظة بن كعب
قرظة بن كعب با اين كه در حوزه ماءموريت خود فعاليت مى كرد، در جنگ صفّين نيز شركت داشت و پرچم انصار در صفّين ، در دست وى بود.
در سفينة البحار مى نويسد: حضرت اميرالمؤ منين ولايت فارس را به قرظه داد و فرزندش ، عمروبن قرظة ، همراه امام حسين (ع ) در كربلا به شهادت رسيد. او در جنگ نهروان نيز شركت داشت .(271)
بنابر نقل سفينة و تنقيح المقال ، حضرت على (ع ) قرظة را به كارگزارى فارس منصوب كرده است . اگر مراد از آن منطقه ((بهقباذات )) باشد، همان است كه قبلا ذكر شد و اما اگر مراد از فارس ، منطقه ((شيراز)) باشد، من در كتب تاريخى اين مطلب را نيافتم كه حضرت على (ع ) وى را به ولايت فارس گمارده باشد.
تنها مطلبى كه به ذهن مى رسد و اينجا به عنوان احتمال ذكر مى كنيم ، اين كه در كامل بن اثير و نهاية بن الارب دارد، حضرت على (ع ) سهل بن حنيف را به استاندارى فارس گمارد؛ اما چون مردم آنجا از وى اطاعت ننمودند و او را بيرون كردند، به درخواست عبداللّه بن عباس ، زيادبن ابيه به آن منطقه رفت و مخالفين را سركوب نمود و خراج آن منطقه را بخوبى جمع آورى كرد. (272)
با توجّه به اين كه سهل بعد از جنگ صفّين از دنيا رفت ، اين احتمال به ذهن مى رسد كه مورخّين در ذكر نام والى فارس اشتباه كرده اند؛ يعنى به جاى قرظة بن كعب ، سهل بن حنيف را ذكر كرده اند.
حضرت امير (ع ) بعدا مالك بن كعب ارحبى را به عنوان كارگزار منطقه ((بهقباذات )) انتخاب كرد و قرظة بن كعب را مسؤ ول جمع آورى ماليات ((عين التمر)) قرار داد.
اين نكته را ابن ابى الحديد در ارتباط با فرار نعمان بن بشير ذكر كرده است .
وقتى كه نعمان بن بشير فرار مى كرد، مالك بن كعب او را دستگير كرد؛ امّا قرظة بن كعب كه كاتب عين التمر بود، از او شفاعت كرد و گفت : پسر عمويم را رها كن . مالك گفت : درباره او شفاعت نكن . اگر او از عبّاد انصار و زهّاد آنها بود، از منطقه حكومت اميرالمؤ منين فرار نمى كرد و به ((امير منافقين )) (معاويه ) ملحق نمى گرديد. مالك بنابه درخوست قرظة ، نعمان را رها كرد (273)
اما نعمان بعدا به منطقه ماءموريت كعب (عين التمر) از طرف معاويه يورش برد.
مرگ قرظة بن كعب
قرظة بن كعب يار باوفاى اميرالمؤ منين (ع ) در خانه خود در كوفه ، در سال چهلم هجرى از دنيا رفت و حضرت على (ع ) بر او نماز خواند همچنين گفته شده است كه او در ابتداى حكومت مغيرة بن شعبه در كوفه از دنيا رفته است . بعضى سال پنجاه ويك را ذكر كرده اند، اما نقل او صحيح تر است .(274)