4- ابوايّوب انصاري ، فرماندار مدينه


ابوايّوب انصارى بعد از جنگ نهروان ، به سمت فرماندارى مدينه منصوب شد و بعد از حمله بسر بن ارطات ، مدينه را ترك كرد. در اين حمله ، ((بسر)) منزل او را ويران ساخت . ابوايّوب يا خالد بن يزيد بن كعب بن ثعلبه خزرجى از بنى نجّار بود.(182) او در ((عقبه )) حضور داشت و با پيامبر بيعت كرد. وى در جنگ بدر و ساير جنگهاى پيامبر حاضر بود. او شخصى بزرگوار و از بزرگان انصار بود و پيامبر، بعد از خارج شدن از قبيله ((بنى عمرو بن عوف )) در هنگام هجرت و ورود به مدينه ، به منزل ابوايّوب وارد شد و در منزل او بود تا اين كه مسجد و ساختمانهاى اطراف آن را ساختند و سپس پيامبر به آنجا رفت . پيامبر بين او و مصعب بن عمير، پيوند برادرى برقرار كرد.(183)
ورود پيامبر به منزل ابوايّوب
هنگامى كه پيامبر اكرم (ص ) وارد مدينه شد، مردم زمام ناقه حضرت را گرفته ، هر كسى كه قصد داشت به جانب منزل خود ببرد. پيامبر (ص ) فرمود: اى مردم ! ناقه را رها كنيد، زيرا او ماءمور است و در كنار منزل هر كس توقّف كرد، من به منزل او خواهم رفت . زمام ناقه را رها كردند، تا اينكه داخل مدينه شد و در كنار منزل ابوايّوب انصارى ايستاد. در مدينه فقيرتر از او نبود. حسرت قلبهاى مردم را فرا گرفت ، براى اينكه از پيامبر جدا شدند. ابوايّوب صدا زد: مادر! در را باز كن كه آقا و سرور بشر و گرامى ترين فرد از قبيله ((ربيعه )) و ((مضر))؛ يعنى ، محمّد مصطفى و رسول مجتبى آمد. مادرش در را باز كرد. او زنى نابينا بود و با حسرت گفت : كاش چشمى داشتم كه با آن ، صورت پيامبر و آقاى خود را مى ديدم ! پيامبر (ص ) دست مادر ابوايّوب را گرفت و به صورتش ‍ گذاشت و او بينا شد. اين اوّلين معجزه اى بود كه از پيامبر در مدينه ظاهر شد.(184)
خصوصيات منزل ابوايّوب
منزل ابوايّوب دو طبقه بود و طبقه بالاى آن ، يك اطاق داشت . پيامبر حاضر نشدند به طبقه بالا بروند. ابوايّوب گفت : پدر و مادرم فدايت شود! بالا براى شما محبوبتر است يا پايين ؟ من دوست ندارم كه در طبقه بالا باشيم و شما در طبقه پايين !
پيامبر فرمود: طبقه پايين براى كسانى كه براى ديدن ما مى آيند بهتر است .
ابوايّوب مى گويد: من و مادرم در اطاق بالا بوديم ؛ وقتى كه دلو را آب مى كرديم ، از آن ترس داشتم كه قطره آبى به رسول خدا برسد. او گويد: من مادرم آهسته و بدون اين كه دانسته شود، به طبقه بالا مى رفتيم و آهسته سخن مى گفتيم و زمانى كه پيامبر مى خوابيد، حركت نمى كرديم كه مبادا ناراحت شود؛ زمانى كه غذا مى پختيم در را مى بستيم كه دود آن پيامبر را ناراحت نكند. در يكى از روزها مشك آب ما افتاد و آب آن ريخت . مادرم فورا حركت كرد. قسم به خدا فقط يك قطيفه داشتيم ؛ آن را روى آبها انداخت ، تا مبادا آب به سوى پيامبر در اطاق پايين برود.(185)
اين وضعيّت اوّلين خانه اى است كه پيامبر، در مركز حكومت و قدرت خود، در آن سكونت گزيد. و اين درسى است براى رهبران جوامع بشرى كه بدانند زرق و برق دنيا به آنها عظمت نمى دهد، بلكه حقيقت جويى و ساده زيستن است كه باعث ايجاد محبّت در دلها مى گردد و اين براى ما مسلمانان درس است ، زيرا كه زندگانى پيامبر براى ما اسوه است .
مغيرة بن عبدالرّحمان بن حارث كه مردى بخشنده و سخاوتمند بود، وقتى مطّلع شد سليم بن افلح ، غلام ابوايّوب انصارى ، مى خواهد منزلى را كه پيامبر در هنگام هجرت وارد آن شده بود، به پانصد دينار بفروشد، هزار دينار براى او فرستاد و از او خواست كه منزل را به ديگرى نفروشد. وى بعد از خريدن اين منزل با بركت ، در همان روز آن را بخشيد.(186)
زمانى كه عبداللّه بن عبّاس ، استاندار بصره بود، ابوايّوب انصارى بر او وارد شد. ابن عبّاس خانه را براى او خلوت كرد و گفت : همان گونه كه با پيامبر در منزلت خوشرفتارى نمودى ، ما نيز همان گونه با تو رفتار مى كنيم . ابن عبّاس از ابوايّوب سؤ ال كرد: چقدر احتياج دارى ؟ ابوايّوب گفت : بيست هزار درهم . ابن عبّاس به او چهل هزار درهم ، بيست برده و مقدارى وسايل منزل داد.(187)
ابوايّوب در جنگهاى پيامبر حضور داشت و در جنگ بدر، مطلب بن حنطب بن حارث را اسير نمود.(188)
بعد از جنگ خيبر، در شبى كه پيامبر با صفيّه ، دختر حىّ بن اخطب يهودى ، هم بستر شد، در كنار خيمه براى حفاظت از جان رسول خدا نگهبانى مى داد. از اين رو، رسول خدا در حقّ او دعا فرمود و دو بار فرمود: خداى تو را رحمت كند! خداى تو را رحمت كند!(189)
در شب عروسى فاطمه ، ابوايّوب گوسفندى را براى رسول خدا (ص ) آورد و طبق نقلى پيامبر بعد از اين كه گوسفند را كشته بودند، زنده كرد و آن ، باعث بركت براى ابوايّوب شد و شيرش بيماريها را شفا مى داد. مردم مدينه ، نام گوسفند را ((مبعوثه )) نهادند.(190)
ابوايّوب انصارى و اميرالمؤ منين (ع )
ابوايّوب كه هميشه تابع پيامبر گرامى اسلام و فردى مخلص و جان باخته بود، جزو دوازده نفرى بود كه با بيعت با ابوبكر مخالفت كرد و گفت : ((از خدا بترسيد درباره خاندان پيامبرتان و خلافت را به آنها برگردانيد. همانا شما شنيديد، همان گونه كه ما بارها شنيديم در مكانها و موقعيتهاى مختلف از پيامبر خدا كه فرمود: ((انّهم اولى به منكم ))؛ اهل بيت من سزاوار به خلافت و امامت از شما مى باشند)). (191)
اين روايت از ابوايّوب نقل شده است كه پيامبر فرمود:
((لقد صلّت الملائكة علىّ و على علىّ سبع سنين لم تصلّ على ثالث لنا)). (192)
ملائكه درباره من و على (ع ) هفت سال دعا كردند كه بر غير ما هرگز دعا ننمودند.
ابوايّوب گويد: حقّ على (ع ) بر هر مسلمانى ، مانند حق پدر بر اولاد است . (193)
تمام اينها خلوص او را نسبت به خاندان عصمت و طهارت نشان مى دهد.
ابوايّوب بعد از كشته شدن عثمان ، جزو افرادى بود كه مردم را به امامت على (ع ) دعوت و تشويق مى كرد.(194)
او در جنگ صفّين در ميمنه لشكر على (ع ) قرار داشت .
ابوصادق از محمّد بن سليمان نقل مى كند كه ابوايّوب انصارى وارد عراق شد. قبيله ((ازد)) براى او شترى نحر كردند و آن را همراه من ، براى وى فرستاند. من بر ابوايّوب وارد شدم و بر او سلام كردم و گفتم : اى ابوايّوب ! خداوند تو را به خاطر مصاحبتت با پيامبر و ورود ايشان به منزل تو، گرامى داشته است . چرا تو را مى بينم كه شمشير به دست گرفته اى ؛ گاهى با اين قوم و زمانى با قوم ديگر جنگ مى كنى ؟ ابوايّوب گفت : ((رسول گرامى اسلام با ما عهد نموده است كه همراه على (ع ) با ناكثين (بيعت شكنان ) جنگ كنيم و ما با آنها جنگيديم و عهد نموده است كه همراه آن حضرت با قاسطين (ظالمان ) ستيز كنيم و الان ما، در مقابل آنها هستيم - يعنى ، معاويه و اصحابش - با ما عهد نموده است كه همراه او، با مارقين بجنگيم كه هنوز آنها را نديده ايم )).(195)
اين روايت از ابوايّوب به طرق مختلف نقل شده است .(196)
آرى ابوايّوب در مقدّمه لشكر على (ع ) در جنگ نهروان ، با مارقين نيز جنگيد اميرالمؤ منين (ع ) به ابوايّوب انصارى پرچم امان را سپرده بود. ابوايّوب در مقابل خوارج بانگ برداشت و گفت : هر كس از شما خوارج كه زير پرچم آمد، مشروط بر آن كه كسى را نكشته و راه را نبسته باشد، در امان خواهد بود و هر كس هم به كوفه يا مداين برگردد و از اين گروه خود را كنار بكشد، او هم در امان است . ما پس از اينكه قاتلان برادران خويش را بكشيم ، نيازى به ريختن خون شما نداريم .(197)
انتصاب ابوايوب به فرماندارى مدينه
بعد از جنگ نهروان ، حضرت على (ع ) از مردم خواست كه وارد كوفه نشوند و آماده جنگ با معاويه گردند؛ اما اشعث بن قيس منافق گفت : ما خسته شديم . بايد به كوفه رفته ، سپس آماده نبرد گرديم . حضرت امير (ع ) مى دانست كه اگر آنها وارد كوفه شوند، ديگر برنمى گردند. از اين رو براى آنها سخنرانى كرد و آنها را موعظه نمود و خواست كه جنگ با معاويه را به تاءخير نيندازند. ابوايّوب انصارى بعد از اتمام سخنرانى حضرت حركت كرد - و اين اندكى قبل از نصب او به سمت فرماندارى مدينه بود - و گفت : اميرالمؤ منين شنواند و تفهيم كرد كسى را كه گوش و قلب سالم دارد. خداوند به وسيله او شما را به كرامتى آشكار گرامى داشته است كه بايد آن را بپذيريد. پسر عموى پيامبر در مقابل شما است ، مسائل را به شما درس مى دهد و شما را ارشاد مى نمايد و به آنچه در آن براى شما بهره است ، فرا مى خواند او را اجابت كنيد. (198)
امّا آن مردم گوش نكردند و به كوفه رفتند و دو مرتبه ، براى جنگ آماده نشدند. در تنيجه معاويه ، ((مصر)) را فتح كرد و افراد زيادى را براى حمله به مرزهاى حكومت على (ع ) فرستاد.
يورش بسر به مدينه
بعد از اتمام جنگ نهروان ، ابوايّوب به سمت فرماندارى مدينه منصوب شد و در آنجا خدمت مى كرد، تا اين كه يكى از اشرار معاويه به نام بسر بن ارطات ، به مدينه هجوم برد. ابوايّوب بناچار از مدينه خارج شد(199)
و به على (ع ) پيوست . بسر بعد از ورود، به بالاى منبر رفت و گفت : مثل شما مانند قريه اى است كه امنيت داشت و رزق آن مى آمد، تا اينكه آنها به نعمتهاى الهى كفر ورزيدند و خداوند جامه گرسنگى و ترس بر آنها پوشاند و شما نيز چنين شده ايد. روهايتان سياه باد! و همين گونه ناسزا مى گفت ، تا اينكه از منبر پايين آمد.
جابربن عبداللّه انصارى به منزل امّسلمه ، همسر پيامبر، پناهنده شد و گفت : مى ترسم مرا بكشد؛ زيرا درخواست بيعت از جانب بسر براى معاويه ، باطل است و بيعت با او صحيح نيست .
امّسلمه گفت : بيعت كن ؛ زيرا تقيه باعث شد كه اصحاب كهف در اعياد قومشان شركت كنند و صليب بپوشند. جابر از روى ناچارى بيعت كرد.
بسر خانه هايى را در مدينه ويران كرد كه از جمله آنها منزل ابوايّوب بود.(200)
ابوايّوب در كوفه بود و اميرالمؤ منين (ع ) قبل از شهادتش ، نيرو براى جنگ با معاويه آماده مى كرد. حضرت ، امام حسين (ع )، ابوايّوب و قيس بن سعد را هر كدام بر ده هزار نفر گمارد. اما حضرت قبل از جنگ ، به دست ابن ملجم مرادى به شهادت رسيد.(201)
چرا ابوايّوب همراه بنى اميه به جهاد مى رفت ؟!
ابوايّوب انصارى در جنگهايى كه عليه ((روم )) از جانب معاويه ترتيب داده مى شد، شركت مى كرد و اين مساءله باعث شده است كه عده اى از او انتقاد كنند و در مقابل ، گروهى نيز در صدد جواب برآمده اند.
هنگامى كه از فضل بن شاذان سؤ ال مى شود كه چرا ابوايوب همراه با معاويه با مشركين مى جنگيد؟ وى در پاسخ مى گويد كه اين كار به خاطر كى آگاهى و غفلت او بوده و گمان مى كره است كه كار و جهاد او باعث تقويت اسلام مى گردد و شرك را از بين مى برد و اين ، كارى با معاويه ندارد.(202)
رجالى معروف مرحوم بحرالعلوم طباطبائى در شرح حال او گويد: عده اى از اصحاب ما (شيعه )، بر او انتقاد كرده اند كه چرا همراه با معاويه جنگ كرده و زير پرچم معاويه وارد شده است ؟! در مقابل جواب داده اند كه او براى خود جهاد مى كرده و هدفش تقويت اسلام بوده و كارى به نفع و ضرر معاويه نداشته است ؛ اما اين جواب مخدوش ‍ است . از اين رو بهتر است چنين پاسخ داده شود كه خطاى در اجتهاد، با اصول اعتقادى منافات ندارد و اينجا ابوايّوب اشتباه كرده است .
مرحوم مامقانى گويد: مقصود ايشان ، اين است كه جنگ در كنار امامى كه بر حق نباشد، مشروع نيست ، اگر چه به عنوان تقويت اسلام باشد و اين جواب صحيح است .(203)
مسعودى ، در علت حضور ابوايّوب مى گويد: معاويه ، سفيان بن عوف غامدى را در سال چهل وپنجم هجرى به جنگ فرستاد و دستور داد كه خود را به طوانه (204)
برساند، اما عده زيادى كشته شدند و به خاطر كشته شدن مسلمانان در روم ، حزن و اندوه بسيارى مردم را فراگرفت .
به معاويه خبر رسيد كه پسرش ، يزيد در هنگامى كه اين خبر به او رسيده است ، طىّ اشعارى ، در حال ميگسارى همراه با نديمانش چنين گفته است : ((بر من آسان است از آنچه روز طوانه ، بر جمع آنها از تب و مرگ رسيده است ، زمانى كه من بر نمط بلند تكيه مى زنم و امّكلثوم را براى من گردش مى دهند و من مشغول عيّاشى مى شوم )).
اينجا بود كه ابوايّوب قسم خورد كه در جنگ شركت كند. او در جنگ شركت كرد تا اينكه به قسطنطنيه رسيدند و وى در آنجا از دنيا رفت ... و بعضى گفته اند در سال پنجاه ويكم ، همراه با يزيد به جهاد رفت و در اين سفر مرگ او فرا رسيد.(205)
مرگ ابوايّوب
در اينكه ابوايّوب در قسطنطنيه از دنيا رفت ، شكى نيست ، اما آنگونه كه از مسعودى نقل شده . درباره سال وفات او اختلاف است عده اى سال وفات او را پنجاهم هجرى و عدّه اى ديگر در سال پنجاه ودوم هجرى ذكر كرده اند.
در بحار مى نويسد: ابوايّوب در كنار خليج قسطنطنيه ديده شد؛ سؤ ال كردند چه حاجتى دارى ؟ گفت : به دنياى شما، من هيچ احتياجى ندارم ؛ اما اگر مُردم ، مرا تا آنجا كه مى توانيد به سوى دشمن ببريد؛ زيرا از رسول خدا شنيدم كه فرمود: ((در كنار حصار قسطنطنيه ، مرد صالحى از اصحاب من دفن خواهد شد)) و من اميدوارم كه آن فرد من باشم . بعدا او مرد و مسلمانان جهاد مى كردند و جنازه او را همراه خود به جلو مى بردند. پادشاه روم سؤ ال كرد كه اين كيست ؟ گفتند: اين يكى از اصحاب پيامبر ما مى باشد؛ به ما وصيّت كرده است كه او را در بلاد شما دفن كنيم و ما بايد به وصيت او عمل كنيم . گفت : اگر او را دفن كنيد، بدنش را بيرون مى آورم و در مقابل سگها مى اندازم . مسلمانان گفتند: اگر چنين كنى ، تمام مسيحيان و كنائس آنها را در ديار عرب ويران خواهيم كرد. در اينجا پادشاه روم مسلمان شد و قبه اى براى ابوايّوب بنا كرد. و چراغى روى آن روشن نمود. قبر او اكنون در كنار سور قسطنطنيه ، زيارتگاه است . (206)
در اسدالغابه آمده است وقتى كه مردم دچار خشكسالى مى شدند، روى قبر او را باز مى كردند و براى آنها باران مى باريد. (207)
رحمت خدا بر او باد!