بركناري كارگزاران عثمان


يكى از كارهاى مهمى كه اميرالمؤ منين مى بايد انجام دهد، تصفيه كارگزاران فاسد عثمان و بركنارى آنها از مناصبشان مى باشد؛ چرا كه آنها مرتكب جنايات زيادى شدند و به مردم ظلم و ستم روا داشتند. على (ع ) در تصميم خود، قاطع و مصمم است و كسانى كه با روحيه او آشنا هستند، مى دانند كه وى به هيچ وجه افرادى همچون معاويه ، عبداللّه بن عامر، يعلى بن اميّه و عبداللّه بن ابى سرح را در سمتهايشان ابقا نخواهد كرد. اما اين تصميم ، ممكن است باعث ايجاد ناآرامى هاى مختلف گردد و اوضاع متلاطم و انقلابى را دچار هيجانات سياسى ديگر بنمايد و عده اى بخواهند از آب گل آلود ماهى بگيرند.
مغيرة بن شعبه كه يكى از مكاران عرب و آگاه به اوضاع سياسى بود و از روش اميرالمؤ منين (ع ) نيز اطلاع داشت ، به آن حضرت ابقاى كارگزاران عثمان و بخصوص معاويه را پيشنهاد كرد، اما با مخالفت على (ع ) روبرو شد.
عبدالفتّاح عبدالمقصود ديدار مغيره با اميرالمؤ منين (ع ) را اين گونه به تصوير كشيده است :
((مغيرة بن شعبه نزد على (ع ) رفت و با چرب زبانى به تملّق پرداخته ، گفت )):
((نصيحتها ارزان مى باشد و تو از همه مردم برترى . نظر امروز، امور فردا را به دست مى دهد. آنچه هم امروز از دست برود، باعث از دست رفتن چيزهايى در فرداست )).
لحظه اى از گفتن دست كشيد تا ميزان تاءثير گفتارش را ببيند. همين كه ديد على (ع ) بآرامى گوش مى دهد، سخن از سر گرفت : ((من به تو نصيحت مى كنم كه كارگزاران عثمان را در جاى خود، ابقا كنى . معاويه را در كار خود بگمار. ابن عامر را هم ابقا كن . ديگر كارگزاران را هم در جاى خودشان باقى گذار. آنان با تو بيعت مى كنند؛ كشور را آرام مى سازند و مردم را ساكت مى گردانند)).
امام نظر قاطع خود را درباره آن واليان به وى گفت : ((به خدا قسم اگر ساعتى از روز باشد، در اجراى نظرم تلاش به خرج مى دهم . نه آنان را كه گفتى والى مى كنم و نه امثال آنان را به ولايت مى گمارم .))
مغيره گفت : پس برايشان نامه بنويس و آنان را در مقام خودشان تثبيت كن .
همين كه بيعت آنان و اطاعت سپاهيان به تو رسيد، يا آنان را عوض كن يا باقى بگذار.
حضرت پاسخ قاطعى به وى داد؛ پاسخى كه ناشى از خلق على (ع ) است :
((در دينم نيرنگ وارد مكن و در كارم پستى روا مدار.))
ولى باز هم مغيره نااميد نمى شود، بلكه مى پندارد قادر است به هر شكل شده مقدارى از خواستهايش را اجرا كند... لذا گفت : پس اگر از اين كار امتناع دارى هر كه را مى خواهى عزل و فقط معاويه را باقى گذار، زيرا معاويه گستاخ است و اهل شام از او حرف شنوى دارند. تو هم در تثبيتش بهانه دارى ، زيرا عمر بن خطاب او را والى آنجا كرده است ...
حضرت فرمود: نه ، به خدا قسم ، معاويه را دو روز هم برنمى گمارم .
لذا مغيره با تمام دهاء و زيركيش شكست خورده ، از آنجا بيرون رفت ، يك شب بيش نگذشت كه بار ديگر به خدمت امام رسيد و از گفته هاى ديروزش معذرت خواست و اعلام كرد عقيده اش در مورد تثبيت واليان عثمان - عقيده اى كه مدتها از آن دفاع مى كرده - نادرست بوده است .
اين زيرك ترجيح داد كه با وجود نبودن در صفوف ياران و مددكاران امام ، خود را در لباس تاءييد كنندگان سياست اميرالمؤ منين نشان دهد. كافى است موضعى اتّخاذ كند كه نه خشم امام را عليه خود برانگيزد و نه او را از صف دشمنانش دور گرداند، تا همين كه فرصتى به دست آورد، بتواند به صف دشمنان امام بپيوندد و درهاى گروه غالب ، به روى او بسته نشود!
هوشمندى على (ع ) از او كمتر نبود. مشت بسته مغيره هم پيش او باز است ! با وجود اين ، على (ع ) به او گوش داد تا عذرخواهيش به پايان رسيد. سپس او را تا در خانه بدرقه كرد. لبخندى بر لب داشت كه هم مسخره آميز بود و هم دربردارنده تاءسفى روشن براى حالت مردانگى مردان .
وقتى مغيره از خانه بيرون آمد، با ابن عباس كه در همان لحظه از حج برگشته بود، برخورد كرد؛ همان حجى كه از طرف عثمان ، ماءمور شده بود برود. پس از آن سلام و عليك ، اولى به راه خود رفت و دومى بر خليفه جديد وارد شد.
ابن عباس دريافت كه اين نابغه ، براى كارى به حضور امام رسيده كه خود در آن ذى نفع بوده است پرسيد: اميرالمؤ منين ! اين شخص كه هم اكنون از حضورت خارج شد، چه گفت ؟
على (ع ) تبسم كرد و قضيه را به تفصيل شرح داد.
ابن عباس گفت : اى اميرالمؤ منين ! در مورد اول تو را نصيحت كرده است و در مورد دوم خيانت ...
مرا نصيحت كرد؟!
آرى . تو مى دانى كه معاويه و يارانش اهل دنيا هستند، لذا اگر آنان را در مقام خودشان تثبيت كنى ، به كسى كه سرپرست اين امر است ، توجهى ندارند...
- واى بر تو ابن عباس ! آن كس كه مرا به رعايت حق ، ملزم و به كارگزاران عثمان آشنا مى گرداند، هرگز مرا وادار نمى كند كسى از اين دسته را بهتر و شايسته تر از ديگران بدانم . اگر عزلشان را پذيرفتند، چه بهتر و اگر نپذيرفتند، با شمشير خدمتشان مى رسم .
مثل اين كه جوان اين نظر را پذيرفت ، زيرا برگشته ، مى گويد: من به تو نصيحت مى كنم كه معاويه را در مقام خود تثبيت كنى . اگر با تو بيعت كرد، من تعهّد مى كنم او را از مقامش ريشه كن سازم .
- نه . به خدا قسم ... چيزى جز شمشير به وى نمى دهم !
- اميرالمؤ منين ! تو مرد شجاعى هستى ، ولى دانش جنگ ندارى .
نشنيده اى از رسول خدا كه فرموده جنگ ، نيرنگ است ؟
- بلى !
- پس به خدا قسم اگر از من اطاعت كنى ، آنان را از همانجا كه وارد شده اند طورى بيرون مى رانم كه ندانند از كجا برايشان آمده است ، بدون اين كه نقصان يا گناهى بر تو وارد شود.
على (ع ) چه بگويد پس از اين نظر عجيب ابن عباس كه تقريبا شكل ديگرى از همان نصيحت مغيره بود، جز اين پاسخى كه از روى كمال دورانديشى و ايجاز بود، چيزى بر گفته اش اضافه نكرد.
- ابن عباس ! من اهل اين گونه حرفهاى تو و مغيره نيستم ... نظر مشورتى خود را مى گويى ، من هم نظرى مى دهم ، بعد از اين كه نظرت را نپذيرفتم ، بايد حرف مرا اطاعت كنى .
- اطاعت مى كنم . آسانترين چيزى كه از من مى خواهى ، اطاعت است .(50)
البته بايد اين نكته را بايد يادآورى كرد كه تنها ابن عباس و مغيره نبودند كه صلاح را در ابقاى معاويه مى دانستند، بلكه عده اى از مورّخين نيز بر اين سياست على (ع ) خرده گرفته و بركنارى معاويه را به صلاح ندانسته اند. از اين رو، عده اى به اين اشكال پاسخ داده اند. از جمله ابن ابى الحديد(51) به اشكالاتى كه بر سياست على (ع ) گرفته اند، پاسخ داده و اولين اشكالى كه مطرح كرده است ، همين اشكال است و مورّخين معاصر و كسانى كه درباره على (ع ) كتابى نوشته اند، اين سياست حضرت على (ع ) را ستوده و آن را صحيح دانسته اند.(52)
بهترين پاسخ اين است كه على (ع ) اگر مى خواست معاويه را به كارگزارى شام انتخاب كند مى بايد عهدى براى او بنويسد و او را در اين سمت ، ابقا كند و در اين صورت اگر على (ع ) بعدا تصميم به بركنارى او مى گرفت ، معاويه به مردم اعلام مى كرد كه اگر من شايسته نبودم ، چرا در ابتدا مرا عزل نكرد و به اين سمت منصوب كرد و اگر چنين شايستگى داشتم ، پس چرا حالا مرا عزل مى كند و بدين وسيله مى توانست على (ع ) را متهم به ترس از خود و مداهنه در دين بنمايد.
علاوه بر اين ، معاويه شايستگى حكومت بر مردم را نداشت و فردى فاسد بود كه خود حضرت از عملكرد او به عثمان شكايت كرد و حضرت مى دانست كه معاويه در پى قدرت و حكومت است و آن گونه كه بخواهد، عمل مى كند و هيچ گاه تسليم خدا و امام برحق مسلمين نخواهد شد و نامه هايى حضرت به معاويه نوشت ، گواه بر اين مطلب است .
روش حضرت در برخورد با كارگزاران عثمان ، بدين گونه بود كه طىّ نامه اى به آنها مى نوشت ، از آنها مى خواست كه از مردم بيعت بگيرند. بعد از آن ، در صورتى كه تصميم به بركنارى يكى از آنها داشت ، از او مى خواست به مركز حكومت ، مدينه و بعدا كوفه ، بيايد كه بازگشت او نشانگر تسليمش در مقابل خليفه مسلمين و بيعت دوم ، نشانگر وفادارى آن منطقه به رهبر جامعه اسلامى بود؛ همانگونه كه حضرت نسبت به اشعث بن قيس و جرير بن عبداللّه بجلى و ديگران ، بدين گونه عمل مى كرد.
از اين رو، حضرت در نامه اى به معاويه نوشت :
امّا بعد: فانّ النّاس قتلوا عثمان عن غير مشهورة منّى و بايعونى عن مشهورة منهم و اجتماع فاذا اتاك كتابى فبايع لى و اوفد الىّ اشراف اهل الشّام قبلك .(53)
مردم بدون مشورت با من ، عثمان را كشتند، اما با مشورت يكديگر و با اجتماع ، با من بيعت كردند. پس همين كه نامه ام به تو رسيد، از مردم براى من بيعت گرفته ، بزرگان شام را نزد من بفرست .
حضرت نامه را توسط سبره جهنى براى معاويه فرستاد، اما معاويه بدون پاسخ ، فرستاده خليفه مسلمانان را باز گرداند.
بنابر نقل بلاذرى ، فرستاده حضرت ، مسور بن مخرمه نام داشت .(54)
طبق نقل نهج البلاغه ، حضرت به معاويه نوشت :
فبايع من قبلك و اءقبل الى فى وفد من اصحابك والسّلام .(55)
بيعت بگير از كسانى كه نزد تو مى باشند و نزد من آى همراه با گروهى از يارانت .
معاويه صبر كرد تا اين كه سه ماه بعد از مرگ عثمان ، در ماه صفر، مردى از بنى عبس و مردى از بنى رواحه را كه قبيضه خوانده مى شد، خواست و يك طومار مهر شده را كه روى آن نوشته بود: ((از معاويه به على )) به او داد و گفت : طومار را گرفته ، در كوچه هاى مدينه بگردانى .
اين دو از شام خارج شدند و در ماه ربيع الاول وارد مدينه گرديدند. پس ‍ از ورود، مرد عبسى ، طومار را گرفته ، طبق دستور معاويه ، در كوچه ها گردش مى داد مردم از منازل خود خارج شده ، به او نگاه مى كردند. البته آنها مى دانستند كه معاويه به على (ع ) معترض است . اين مرد گذشت تا اين كه خود را نزد على (ع ) رساند و طومار را به حضرت داد.
حضرت مهر طومار را شكست ، اما در آن نوشته اى نيافت ، پس به رسول فرمود: چه خبر؟
گفت : من گروهى را ترك كردم كه جز قصاص ، به چيز ديگرى راضى نمى شوند.
حضرت فرمود: از چه كسى ؟
گفت : از خودت و سپس افزود: من شام را در حالى ترك كردم كه 60 هزار نفر (پيرمرد) زير پيراهن عثمان كه بر منبر دمشق پوشيده شده ، گريه مى كنند.(56)
اين اولين برخورد علنى معاويه با على (ع ) مى باشد كه علاوه بر اين كه حاضر نمى شود در همان ابتداى حكومت على (ع )، با آن حضرت همكارى كند، بلكه فرستاده او را نيز بدون پاسخ نامه ، به مدينه روانه مى كند و سپس طومارى با آن وضعيّت نوشته ، به رسول خود مى گويد كه مساءله خونخواهى عثمان را مطرح كند و به گونه اى عمل مى كند كه مردم اجتماع كنند. و اين پيام شوم خود را به آنها نيز برساند.
البته كار معاويه ، تنها اين نبود، بلكه طى نامه هايى به طلحه ، زبير و ديگران نوشت ، آنها را عليه على (ع ) تحريك كرد و به آن دو، به طور جداگانه نوشت كه مردم شام با آنها به عنوان خليفه ، يكى پس از ديگرى بيعت كرده اند.
حال با اين وصف ، اگر امام على (ع ) امارت شام را به معاويه مى داد، به يقين او بيشترين سوء استفاده را از آن مى كرد و وضعيّتش محكم و منطقش قوى مى شد.
با وجود اين معاويه مى توانست مانند اشعث و جرير اعلام آمادگى كرده از مردم شام براى خليفه مسلمين بيعت بگيرد، چنين نكرد و در عوض ، پيراهن عثمان را در مسجد دمشق قرار داد و مساءله خونخواهى عثمان را مطرح كرد و به احساسات مردم دامن زد و آنها را بر ضد على (ع ) تحريك كرد.
در اين ميان اميرالمؤ منين (ع )، براى اين كه جلو خونريزى بين مسلمانان را بگيرد، با معاويه مكاتبات فراوانى داشت . از جمله قبل از جنگ صفّين ، جرير بن عبداللّه را نزد او فرستاد، اما معاويه اعتنايى نكرده به على (ع ) اعلام جنگ كرد و مقدمات جنگ صفّين را فراهم ساخت .(57)