استمداد عثمان از امام علي (ع )


عثمان به منزل امام آمد و گفت : تو پسر عموى من هستى و من بر تو، حق خويشاوندى دارم . از طرف ديگر، تو در نزد مردم ، قدر و منزلت دارى و همه به سخن تو گوش فرا مى دهند؛ اوضاع را هم كه مشاهده مى كنى . من دوست دارم تو با آنها صحبت كنى و آنان را از اين راهى كه در پيش ‍ گرفته اند، منصرف سازى .
امام (ع ) فرمود: به چه عنوان آنها را راضى و منصرف كنم ؟
عثمان گفت : به اين عنوان كه من پس از اين ، طبق صلاح انديشى تو رفتار كنم .
امام (ع ) فرمود: من بارها با تو در اين باره سخن گفته ام و تو نيز وعده داده اى ، اما به سخنان مروان ، معاويه و ابن عامر گوش فرا دادى و به وعده ات وفا نكردى .
سرانجام امام (ع ) براى خاموش كردن غائله ، به اتفاق سى نفر از مهاجران و انصار، با كسانى كه از مصر آمده بودند، صحبت فرمود و آنها نيز قبول كردند كه به مصر بازگردند. در ضمن امام (ع ) به عثمان سفارش ‍ كرد:
تو نيز با مردم سخن بگو و اعلام كن كه حاضر هستى به تمام شكايات آنان رسيدگى كنى و از كردار گذشته خود توبه نمايى !
عثمان نيز خطابه اى خواند و اعلام كرد كه توبه كرده ، به تمام شكايتها رسيدگى مى كند و هر كس حقى به گردن او دارد، به منزلش بيايد و بگيرد.
عثمان پس از اين خطابه ، به منزل بازگشت و با مروان و عدّه اى از بنى اميه كه در منزلش بودند، مواجه شد.
در اين هنگام ، مروان گفت : سخن بگويم يا ساكت بنشينم .
همسر عثمان گفت : ساكت باش ! به خدا سوگند، شما قاتل عثمان خواهيد بود و فرزندانش را نيز يتيم خواهيد كرد؛ چه اينكه او سخنى گفته كه نبايد از آن برگردد.
ولى مروان نتوانست ساكت بنشيند و گفت : اين حرف به صلاح خلافت تو نبود. الان همه اجتماع كرده ، هر كس حقى را مطالبه مى كند...
عثمان دستور داد كه مروان ، مردم را پراكنده كند. مردم به خانه امام (ع ) رفتند و جريان را به حضرت گزارش دادند.
امام (ع ) عبدالرحمان بن اسود را ملاقات كرد و به او فرمود: خطابه عثمان را شنيدى ؟ گفت : آرى !
امام (ع ) فرمود: سخن مروان را نيز گوش فرا دادى ؟ گفت : بلى !
امام فرمود: خدا به فرياد مسلمانان برسد! اگر در خانه بنشينم ، عثمان مى گويد مرا ترك كردى و خوار ساختى و اگر برايش صلاح انديشى كنم ، مروان او را بازيچه خود قرار مى دهد. پس امام (ع ) با خشم به خانه عثمان رفت و به او فرمود: مروان تو را منحرف مى كند و از آنچه دين و عقل مى گويد، بركنارت مى سازد. من از اين پس ، به سراغ تو نخواهم آمد.
همسر عثمان به عثمان گفت : سخن على را شنيدى ؟ او ديگر باز نخواهد گشت . از مروان اطاعت كردى و آنچه گفت ، به مرحله اجرا گذاشتى . مروان در نظر مردم بى ارزش است و به خاطر على (ع ) بود كه شورشيان به مصر باز گشتند. باز هم به خانه على بفرست و از او صلاح انديشى كن .
پس از سه روز، مصريها به مدينه باز گشتند و نامه اى را كه از غلام عثمان در بين راه گرفته بودند، ارائه دادند. در آن نامه ، عثمان به ((عبداللّه بن سرح ))، فرماندارش ، دستور داده بود كه ((عبدالرّحمان بن عريس و عمر بن حمق )) را شلّاق زده ، سر و ريش آنها را بتراش و آنها را در زندان بيفكن . همچنين عدّه ديگرى را نيز دستور داده بود كه به دار بياويزد.
مصريها نزد امام (ع ) آمدند كه در اين باره با عثمان سخن بگويد. امام (ع ) از عثمان جويا شد و او نوشتن و ارسال چنين نامه اى را انكار كرد. در اين باره ، محمّد بن مسلمه گفت : اين كار، كار مروان است .
عثمان گفت : من خبرى ندارم .
مصريان گفتند: مگر مروان آن قدر جراءت يافته كه غلام عثمان را بر شتر بيت المال سوار كند و مهر مخصوص عثمان را به پاى كاغذ بزند و او را ماءموريّتى به اين مهمّى بدهد و عثمان خبر نداشته باشد؟
عثمان گفت : بلى ! من بى اطّلاع هستم .
در پاسخ وى گفتند: يا راست مى گويى و يا دروغ ؛ اگر دروغ بگويى و اين ، كار مروان نباشد، استحقاق بركنارى از مقام خلافت را يافته اى ، زيرا تو فرمان ناحق به قتل و شكنجه ما و ديگر مسلمان داده اى و اگر گفته تو راست باشد؛ يعنى ، اين كار، كار مروان باشد، باز هم بايد از خلافت كنار بروى ، زيرا خليفه ضعيف و ناتوان كه ديگران بدون آگاهى او، فرمان قتل و شكنجه مسلمانان را با مهر مخصوص او و با استفاده از وسايل خلافت ، صادر كنند، لياقت خلافت اسلامى را نخواهد داشت ؛ پس در هر صورت ، بايد از خلافت كنار بروى .
عثمان گفت : لباسى كه خداوند به تن من كرده ، بيرون نخواهم آورد، ولى توبه مى كنم .
گفتند: اگر بار اوّل بود كه توبه مى كردى ، از تو مى پذيرفتم ، امّا اين چندمين بار است كه توبه كرده اى و باز آن را شكسته اى . بنابراين ، بيش ‍ از سه راه باقى نمانده است : يا از خلافت تو را بركنار مى كنيم ، يا تو را به قتل مى رسانيم و در راه خداوند شهيد مى شويم .
عثمان گفت : كشته شدن از كناره گيرى از خلافت ، براى من محبوبتر است .
امام (ع ) برخاست و خارج گرديد. مصريان نيز همراه ايشان برخاستند.
اوضاع به وخامت گراييد و كار بر عثمان ، تنگ شد.
عثمان بار ديگر از امام (ع ) درخواست كرد كه بين او و مردم ، ضرب الاءجلى تعيين كند، تا به شكايات و ستمهايى كه بر مردم شده ، رسيدگى كند.
سه روز، وى را مهلت دادند، امّا او در خفا، وسايل جنگ را آماده مى كرد.
سه روز گذشت و او به وعده اش وفا نكرد...
شورش مردم بالا گرفت و خانه عثمان را محاصره كردند و از ترس اين كه مبادا از شام و بصره ، براى او كمكى برسد، رابطه او را با خارج قطع كردند و آب را از او منع نمودند. عثمان جريان را مخفيانه به امام (ع ) و همسران پيامبر، گزارش داد. امام (ع ) به ميان مردم آمد و آنان را از اين روش منع فرمود...
اين محاصره چهل روز به طول انجاميد. در اين مدّت ، فرزندان امام از او دفاع مى كردند و منزلش آب مى بردند... اوضاع وخيم شد.
يكى از اصحاب پيامبر (ص ) به نام ((نياز بن عياض ))، عثمان را سوگند داد كه از خلافت كناره گيرى كند، امّا وى توسّط يكى از طرفداران عثمان به نام كثير بن صلت با تير به قتل رسيد. در پى اين مساءله ، مصريها قاتل را كه در خانه عثمان بود، جهت قصاص طلب كردند. عثمان در اين باره گفت : هرگز كسى را كه از من حمايت كرده است به دست شما نخواهم داد.
خواستند به درون خانه ، هجوم برند كه درب بسته شد.
عثمان به فرزندان امام (ع ) كه در خانه او بودند و از وى دفاع مى كردند، گفت : به خانه برويد كه پدرتان ناراحت است !
مروان از خانه خارج شد و با مردم ، به نبرد پرداخت . در اينجا بود كه شورش به مرحله نهايى خود رسيد و مردم به درون منزل ريختند. نزاع درگرفت و تعدادى از طرفين كشته شدند. چند نفر، پى در پى ، براى كشتن عثمان وارد اتاق وى شدند و با او صحبت كردند و برگشتند. ((محمّد بن ابى بكر)) نيز به درون اتاق رفت و با او سخنانى رد و بدل نمود و ضرباتى نيز بر عثمان وارد ساخت . پس از او، ((ابو حرب غافقى )) و ((سودان بن حمران ))، وارد اتاق شدند و كارش را يكسره كردند.(42)
خواستهايى را كه انقلابيون در پى آن بودند عبارت بود از:
1- تقسيم بيت المال بر اساس برابرى و عدالت ؛ آن گونه كه نبىّ اكرام عمل مى فرمود و از بين برترى كه عمر آن را سنّت كرده بود.
2- پاكسازى دستگاه حاكم ، بخصوص از مروان و خويشان و نزديكان متنفذ او و جلوگيرى از سوء استفاده ها و دخالتهاى آنان .
3- ايستادگى با قدرت و قاطعيّت در برابر طمع قريش و جلوگيرى از جمع آورى ثروت و تصرّف مناصب به وسيله آنان و پايان دادن به آن وضع (و بركنارى افرادى همچون عبداللّه بن سعد.)
4- جلوگيرى از ستم و بى حرمتى كه فرماندهان بر مردم روا داشتند. نمونه آن بدرفتارى با ابوذر مى باشد.
5- تعيين صلاحيّت واليان و اميران در باز بودن دستشان در تصرّف در خراج و اموال عمومى .
از جمله چيزهايى كه امام على (ع ) به عثمان فرمود، اين بود كه معاويه بى آن كه به تو بگويد، كارها را انجام مى دهد و به تو نسبت مى دهد، امّا جلو او را نمى گيرى و بر او خشم نمى كنى .(43)