علل قيام بر ضدّ عثمان


عثمان بعد از اينكه به خلافت رسيد، خلافهاى زيادى مرتكب شد. او اصحاب پيامبر را مورد اهانتهاى شديد قرار داد؛ ضرباتى كه بر عمار ياسر وارد آورد، باعث فتق او شد؛ اخراج دلخراش عبداللّه بن مسعود از مسجد پيامبر، به گونه اى كه قسمتى از استخوانهاى دنده او شكسته شد و تبعيد صحابى پاك ، ابوذر، به ربذه . از سوى ديگر، بازگرداندن حكم بن عاص - كه رسول خدا (ص ) او را تبعيد كرده بود - و عبداللّه بن سعد بن اءبى سرح كه از سوى پيامبر به عنوان ((مهدورالدم )) معرفى شده بود، از ديگر اقدامات عثمان است . وى همچنين بذل و بخششهاى فراوانى به اقوام و خويشان خود داشت كه ذيلا به چند نمونه آن ، اشاره مى كنيم :
عثمان به دامادش ، حارث بن حكم ، برادر مروان 000/300 درهم بخشيد و علاوه بر اين ، شترهايى كه به عنوان زكات جمع آورى شده بود و قطعه زمينى را كه پيامبر (ص ) به عنوان صدقه ، وقف مسلمانان كرده بود، به او داد. وى همچنين به سعيد بن عاص ابن اميه 000/100 درهم ، به مروان ابن حكم در يك بار 000/100 درهم و به زبير 000/800/59 درهم بخشيد و براى خود 000/500/30 درهم و 000/350 دينار از بيت المال برداشت . يعلى بن اميه 000/500 دينار و عبدالرحمان 000/560/2 دينار از بيت المال ، به عنوان بخشش ‍ عثمان دريافت كردند.(40)
اينجاست كه سخن حضرت اميرالمؤ منين (ع ) درباره عثمان ، در خطبه شقيقيه ، صادق است و آن حضرت به بهترين وجه ، موقعيت عثمان را بيان كرده است آنجا كه مى فرمايد:
((و مال الاخر لصهره مع هن وهن الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه و قام معه بنو اءبيه يخضمون مال اللّه خضمة الابل نبتة الرّبيع الى اءن انتكث عليه فتله و اءجهز عليه عمله و كبت به بطنته ))(41)
((و ديگرى خويشاوندى را (بر حقيقت ) مقدّم است . اعراض آن يكى هم جهاتى داشت كه ذكر آن خوشايند نيست . (مقصود عبدالرحمان بن عوف مى باشد كه داماد عثمان بود. همسر او، ام كلثوم ، دختر عقبة بن ابى محيط خواهر مادرى عثمان بوده است .)
بالاخره سومى به پا خاست ؛ او همانند شتر پرخور و شكم برآمده ، همتى جز جمع آورى و خوردن بيت المال نداشت . بستگان پدرى او، به همكاريش برخاستند. آنها همچون شتران گرسنه اى كه بهاران ، به علفزار بيفتند و با ولع عجيبى گياهان را ببلعند، براى خوردن اموال خدا، دست از آستين برآوردند، اما عاقبت بافته هايش (براى استحكام خلافت ) پنبه شد و كردار ناشايست او كارش را تباه ساخت و سرانجام شكمبارگى و ثروت اندوزى ، براى ابد نابودش ساخت )).
در اين مورد، ابن ابى الحديد بحث كرده است كه ما فشرده اى از آن را در اينجا مى آوريم . او مى گويد:
((صحيح ترين اخبار در مورد عثمان ، آنهايى است كه طبرى در تاريخ خود آورده است كه خلاصه آن چنين است :
عثمان حوادث تازه اى در اسلام به وجود آورد كه باعث خشم مسلمانان گرديد. اين رويدادها عبارتند از: سر كار آوردن بنى اميه ، مخصوصا فاسقان ، سفيهان و بى دينان آنها و اعطاى غنايم به آنان و آزار و ستمهايى كه در مورد عمار ياسر، ابوذر و عبداللّه بن مسعود روا داشت . عثمان كارهاى خلاف ديگرى نيز در اواخر خلافت خويش ، انجام داد؛ از جمله وليد بن عقبه را والى كوفه كرد كه گروهى به شراب نوشيدن وى گواهى دادند و نيز سعيد بن عاص را پس از وليد، فرماندار كوفه ساخت (فرمانداران عثمان ، وضعى ايجاد كرده بودند كه مردم آماده اعتراض و انفجار بودند)؛ مثلا، زمانى كه سعيدبن عاص در مورد سرزمين عراق گفت : ((عراق ، بستان قريش و بنى اميه است .)) اشتر نخعى در پاسخ گفت : مى پندارى سرزمين عراق كه خداوند به وسيله شمشير مسلمانان آن را فتح نمود، مربوط به تو و اقوام توست ؟
در اين هنگام ، رئيس شرطه سعيد، ناراحت شد و به اشتر پرخاش نمود و اشتر نيز به يارانش از طايفه نخع اشاره كرد و آنها به جان رئيس شرطه افتادند و او را سخت كتك زدند. به دنبال اين جريان ، در مجالس و محافل ، انتقاد و بدگويى از فرماندار كوفه شروع شد. اين اعتراضها كم كم به عثمان كه سعيد را والى كوفه كرده بود سرايت نمود و بسيارى از مردم را بر ضد دستگاه حكومت ، گردهم آورد.
سعيد جريان را به عثمان نوشت و او نيز دستور داد رهبران شورش را به شام تبعيد كند. عثمان همچنين معاويه را از اين دستور و جريان كار آنها آگاه ساخت .
اشتر نخعى ، مالك بن كعب ، اسود بن يزيد نخعى ، عقلمة بن قيس ‍ نخعى ، صعصعة بن صوحان و گروه ديگرى كه به شام تبعيد شدند، در جلسات متعددى با معاويه به بحث و گقتگو نشستند، از جمله :
معاويه به آنان گفت : يا به نيكى گراييد و يا ساكت باشيد؛ بينديشيد و درباره آنچه براى شما و مسلمانان سودمند است ، نظر دهيد. آن را بخواهيد و از آن پيروى كنيد.
صعصعه گفت : تو لياقت آن را ندارى كه ما چنين كنيم و اطاعت از تو در راه معصيت خداوند، براى تو بزرگوارى نمى آورد.
معاويه گفت : نخستين سخنم با شما اين است كه شما را به تقوا و اطاعت از خداوند و اتحاد فرمان مى دهم . آنها گفتند: تو خود به تفرقه بين مسلمانان دامن زده و خلاف آنچه را كه پيامبر آورده ، فرمان داده اى .
معاويه گفت : اگر اين كار را كرده ام ، هم اكنون توبه مى كنم و شما را به تقوا و اطاعت خدا و همكارى با اجتماع مسلمانان امر مى كنم و فرمان مى دهم كه پيشوايان خود را محترم بشماريد.
صعصعه گفت : اگر توبه كرده اى ، من به تو امر مى كنم و فرمان مى دهم كه از كار خود كناره بگيرى ؛ چه اين كه در ميان مسلمانان ، از تو، به اين مقام ، سزاوارتر هست . افرادى هستند كه پدرانشان از پدر تو، در اسلام پيشقدم تر بوده اند.
معاويه گفت : من هم براى اسلام ، قدمى برداشته ام ؛ گرچه ديگران از من بهتر بوده اند، اما در اين زمان ، كسى از من قويتر نيست . اگر فرد بهترى وجود داشت ، عمربن خطاب و عثمان مرا بركنار مى كردند. به جانم سوگند! اگر كار در اختيار شما باشد، يك روز و يك شب ، حكومت براى مسلمانان باقى نخواهد ماند...
در اينجا بود كه همگى ، به معاويه پرخاش كردند و موهاى سر و صورتش را كندند. پس از آن ، معاويه در نامه اى به عثمان نوشت كه اگر اينها در شام باشند، مردم اينجا را نيز همچون مردم كوفه ، عليه حكومت خواهند شوراند.
عثمان دستور بازگرداندن آنها را به كوفه داد... باز هم والى كوفه از آنها به خليفه شكايت برد و اين بار عثمان دستور داد كه آنان را به ((حمص ))، تحت نظر عبدالّرحمان ابن خالد تبعيد كنند و عبدالرّحمان در حمص ، با وضع خشونت آميزى با آنها رفتار كرد.
از جمله كارهاى خلاف عثمان ، واقعه اى كه در سال يازدهم خلافت او روى داد. در اين سال ، عده اى از اصحاب پيامبر (ص ) گردهم آمدند و ايراداتى كه به عثمان داشتند، به وسيله عامر بن قيس كه مردى خداشناس و عابد بود، به او رساندند؛ اما عثمان به عامر بن قيس ، جواب اهانت آميزى داد.
با اين حال ، وضع مدينه به گونه اى بود كه عثمان مجبور شد با چند نفر از فرمانداران مورد علاقه اش در اين باره مشورت كند. به اين جهت از عبدالله بن عامر، سعد بن عاص ، معاويه بن ابى سفيان ، عبداللّه بن سعد و عمروعاص دعوت كرد و جريان هيجان و آمادگى مدينه را براى شورش ، با آنان در ميان گذارد. در پاسخ وى ، هر يك نظريه اى دادند:
عبداللّه بن عامر گفت : صلاح در اين است كه مردم را به جهاد مشغول سازى ، با از اين فكر منصرف گردند.
سعيد بن عاص گفت : بايد ريشه درد را قطع كرد. از كسانى كه وحشت دارى فاصله گير و كار آنان را يكسره كن ، زيرا جمعيتها چنانچه رهبران خويش را از دست دادند، متفرق خواهند شد.
عثمان گفت : اين ، نظريه خوبى است ، اما معاويه گفت : به نظر من ، بايد سران لشكر خود را فرمان دهى تا آشوبگران را زير نظر بگيرند و من در شام چنين خواهم كرد.
عبداللّه بن سعد گفت : مردم ، اهل طمع هستند؛ آنقدر به آنان ببخش ، تا به تو علاقه مند گردند.
عمرو بن عاص گفت : تو بنى اميه را بر مردم سوار كرده اى ؛ يا عدالت كن و يا از كار كناره بگير...
عثمان از اين سخن ، سخت ناراحت شد، ولى عمرو عاص با همان زرنگى خود، به او فهماند كه كلامش از روى دوستى بود و اين كه كسانى بودند كه امكان داشت خبر را براى آزاديخواهان ببرند و او چون عثمان را دوست داشته است ، اين مطلب را گفته است .
بعد از اين جلسه ، عثمان فرمانداران خود را بازگرداند و دستور داد مردم را براى جهاد مجهز كنند.
در سال سى وپنجم هجرى ، مخالفان عثمان و بنى اميه ، در شهرهاى اسلامى با يكديگر مكاتبه نمودند و يكديگر را بر عزل عثمان و فرماندارانش تهييج كردند و سرانجام به اين امر منتهى شد كه از مصر، دوهزار نفر به سركردگى ((ابو حرب غافقى ))، از كوفه دوهزار نفر به همراهى ((زيدبن صوحان ، مالك اشتر، زياد بن نضر و عبداللّه بن اصم غامدى )) و از بصره ، گروه بسيارى به رهبرى ((حرقوص بن زهير)) به عنوان زيارت خانه خدا، به سوى مدينه حركت كردند. در ماه شوّال سال سى وپنجم هجرى ، در نزديكى مدينه ، هر كدام در نقطه خاصى فرود آمدند. پس از آن گروهى را به مدينه فرستادند تا مقصودشان را به مردم برسانند. سرانجام وضع به جايى رسيد كه منزل عثمان را محاصره كردند، اما از رفت و آمد به منزل او، جلوگيرى ننمودند.
اينان در پاسخ رؤ ساى مهاجرين مى گفتند:
ما به اين مرد، نيازى نداريم و به همين جهت از شهرهاى خود، به مدينه آمده ايم كه از خلافت كناره بگيرد تا ديگرى را به جاى او قرار دهيم .
عثمان در اين موقع ، فرصت را غنيمت شمرد و از فرمانداران خود، به وسيله نامه كمك خواست . فرمانداران وى ، بجز معاويه ، هر كدام در اين راه اقدام كردند. عثمان در روز جمعه ، پس از نماز بر منبر رفت خطاب به گروه آزاديخواهان گفت : ((همه اهل مدينه مى دانند كه شما به وسيله پيامبر، لعن شده ايد)).
در اين هنگام ، هيجان و شورش در مردم پديد آمد و شورش آنچنان بالا گرفت كه عثمان از ترس ، بيهوش شد و او را به خانه اش بردند.
على (ع )، طلحه و زبير، به خانه عثمان رفتند و ديدند كه عدّه اى از بنى اميه ، از جمله مروان ، در آنجا گرد آمده اند. آنها به على (ع ) گفتند: تو ما را هلاك كردى اين كار، كار توست . اگر به خلافت برسى ، زندگى تلخى خواهى داشت . امام (ع ) خشمناك شده ، به پا خاست . همراهان امام نيز به پا خاستند و همگى از منزل خارج شدند.