خلافت بعد از پيامبر (ص )


با اين كه طبق دستور خداوند، پيامبر اسلام ، على (ع ) را به عنوان جانشين خود به مردم معرفى كرد، بعد از رحلت رسول خدا (ص )، در ((سقيفه بنى ساعده )) با حضور عدّه اى اندك ، در حالى كه على (ع ) مشغول غسل و تكفين پيامبر بود، با ابوبكر بيعت شد و او نيز قبل از مرگ خود، عمر را به عنوان خليفه مسلمين معرّفى كرد و ((عمر)) هم با تشكيل شوراى شش نفره ، امر انتخاب خليفه بعدى را به آنان واگذار كرد كه على (ع ) نيز يكى از اعضاى آن شورا بود؛ با اين كه عمر قبلا گفته بود: نبايد خلافت و نبوت ، در يك خاندان (بنى هاشم ) جمع بشود.(33)
عمر حق انتخاب را به عبدالرّحمان بن عوف ، يكى از اعضاى شوراى مزبور داده بود. وى به على (ع ) گفت كه طبق سيره شيخين (ابوبكر و عمر) عمل كند، با او بيعت خواهد كرد و گرنه ، ديگرى را برخواهد گزيد. على (ع ) اين شرط عبدالرّحمان را نپيذيرفت ، زيرا سيره و روش آنها مورد تاءييد او نبود؛ از اين رو عبدالرّحمان با عثمان بيعت كرد.(34)
بدين گونه و براى سوّمين بار، على (ع ) را از حق مسلّمش امامت ، محروم كردند و خلافت به بنى اميّه رسيد. در اين زمينه ، در جلسه اى كه از خلافت عثمان تشكيل شده بود، ابوسفيان گفت : حال كه خلافت به شما رسيده ، آن را مانند توپ ، به يكديگر پاس دهيد و نگذاريد به دست ديگران بيفتد.(35)
عثمان بعد از اين كه به خلافت رسيد، اشتباهات فراوانى مرتكب شد، به گونه اى كه باعث خشم و غضب مردم مسلمان گرديد؛ زيرا وى مانند خلفاى پيشين ، ظواهر را رعايت نمى كرد و خود را صاحب بيت المال و مالك الرّقاب مردم مى پنداشت . از اين رو، مردم بر ضدّ او قيام كردند و او را قتل رساندند. در همين رابطه ، از امام صادق (ع ) سؤ ال شد كه چرا از ميان چهار نفرى كه بعد از رسول خدا (ص ) خلافت كردند، امور شيخين (ابوبكر و عمر) در خلافت منظّم شد و با دست آنها شهرها فتح گرديد؛ بدون آن كه در ميان مسلمانها اختلافى پديد آيد امّا در دوران خلافت عثمان اختلافاتى به وجود آمد و مسلمانان قيام كرده ، عثمان را در خانه اش به قتل رساندند و در زمان خلافت اميرالمؤ منين (ع ) نيز فتنه ها برپا شد، تا اين كه بالاخره حضرت مجبور شد با ((ناكثين ))، ((مارقين )) و ((قاسطين )) جنگ كند؟
امام صادق (ع ) در جواب فرمود: همانا امور دين و دنيا و خلافت كردن در آن ، تنها به باطل رفتار نمودن و يا تنها به حق عمل كردن ، جارى و منظّم نمى شود، بلكه حقّ و باطل بايد به هم ممزوج گردد تا امور مرتّب شود. عثمان چون خواست خلافت را شكل باطل محض اداره كند، ممكن نشد و امّا اميرالمؤ منين (ع ) قصد داشت تا خلافت را بر طريق مستقيم و سنّت پيامبر (ص ) پيش ببرد كه توفيق نيافت ؛ امّا شيخين ، مقدارى از باطل گرفته ، آنها را به هم ممزوج كردند؛ از اين رو، امور خلافت آنها، چنانكه خواستند، درست شد و پيشرفت كرد.(36)
از سخنان امام صادق (ع ) اين نكته روشن مى شود كه انگيزه مخالفت با اميرالمؤ منين (ع ) اجراى حق و عدالت از سوى آن حضرت بوده است و مردم توان تحمّل آن را نداشته اند. از سوى ديگر چون روحيه اسلامى آنها، به طور كلّى ، از ميان نرفته بود، تاب تحمّل باطل محض را نيز كه به وسيله عثمان به اجرا در مى آمد، نداشتند و لذا بر ضدّ او قيام كردند. شبيه اين سخن ، از حضرت على (ع ) در نهج البلاغه ، نقل شده كه حضرت طى ايراد خطبه اى فرمود:
((انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع ، و اءحكام تبتدع ، يخالف فيها كتاب اللّه ، و يتولّى عليها رجال رجالا، على غير دين اللّه . فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين ؛ ولو انّ الحق خلص من لبس ‍ الباطل ، انقطعت عنه السن المعاندين ؛ و لكن يؤ خذ من هذا ضعث ، فيمزجان ! فهنا لك يستولى الشيطان على اوليائه ، و ينجو ((الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى )).(37)
((فتنه از آنجا آغاز مى شود كه هواهاى نفس مورد پيروى قرار مى گيرد و قوانينى كه بر خلاف كتاب خداست ، ايجاد مى گردد و بر خلاف دين خدا، مردانى بر ديگر، مسلّط و حاكم مى شود. پس اگر باطل از حق جدا شود، حق بر آن مخفى نمى ماند و اگر حق از آميزش با باطل پاك گردد، زبان معاندين از آن كوتاه مى شوند، امّا اشكال در اين است كه مقدارى از باطل و به هم آميخته مى شوند و اينجاست كه شيطان ، بر دوستانش ‍ مسلّط مى شوند و آنان كه از قبل ، از جانب خداوند، بر ايشان نيكى در نظر گرفته شده ، نجات مى يابند)).
شايد سخنان حضرت در ابتداى خطبه ، اشاره به انگيزه قيام بر ضدّ عثمان باشد. پيروى از هواهاى نفس ، بدعت گزارى و مسلّط كردن افراد فاسد بر مسلمانان ، از جمله عللى است كه حضرت بيان مى كند و در ادامه مى فرمايد: اگر باطل ، جداى از حق و حق ، جداى از باطل باشد، پيروان هر يك ، بدون اشكال و شبهه ، به دنبال خواست خود مى روند؛ امّا اشكال مهم اين است كه مقدارى از حق و مقدارى از باطل ، به هم آميخته و ممزوج مى شوند و شيطان ، از اين امر، بهترين استفاده را كرده ، بر دوستان خود كه همان طرفداران خود هستند، مسلّط مى شود، در حالى كه ممكن است آنان ، خود را طرفدار حق قلمداد نمايند.
كارهاى خلاف عثمان ، به گونه اى زشت و ناپسند بود كه اكثريت مردم او را محكوم مى كردند؛ حتى طلحه ، زبير و عاشيه كه بعدا دم از خونخواهى وى زدند، با او مخالف بودند. عمروعاص نيز مى گفت : اگر فرصتى به دست آورم ، او را مى كشم و اگر چوپانى ببينم ، او را عليه عثمان تحريك خواهم كرد.(38)
سيد قطب ، در اين باره مى گويد: ((واقعا اين درد اسف انگيزى است كه على (ع )، خليفه سوم نشد))(39) و خلافت به عثمان رسيد و اين گونه قوانين الهى را زير پا گذاشت ؛ اما بايد به ((سيد قطب )) اين مطلب را يادآور كرد كه اگر مى گذاشتند على (ع ) به عنوان اولين خليفه ، بر مردم حكومت كند، مقدار زيادى از مشكلاتى كه امروز ما دچار آن هستيم و اختلافاتى كه جامعه اسلامى از آن رنج مى برد، وجود نداشت و مكتب اسلام ، فراگير شده و تمام كره خاكى را تسخير كرده بود.
در اينجا مناسب است كه قبل از آغاز بحث در مورد دوران خلافت على (ع ) و كارگزاران آن حضرت ، نگاهى به عملكرد عثمان بيندازيم و آن را مورد مطالعه قرار دهيم تا با انگيزه هاى قيام مردم عليه وى ، آشنا شده ، از آن مطّلع گرديم . البته پيداست كه آنچه در اينجا به عنوان كارهاى خلاف عثمان مى آيد، شمّه اى از كارهاى خلافى است كه مورد اتفاق و توجه مورخان مى باشد.