تاكتيك هاي نظامي



1 - روش شكستن حلقه محاصره دشمن
در يكى از روزهاى نبرد درصفّين كه سواره نظام حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلامباسواره نظام معاويه ، درگيرى سختى پيدا كردند، سپاه معاويه بهدليل پيشروى سپاه امام على عليه السلام در قلب لشگر شاميان ، آنها را محاصره كرده ،به تدريج حلقه محاصره تنگ ترمى شد و حدود هزار نفر از سواره نظام به گونه اىمحاصره شدند كه ديده نمى شدند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام دست به تاكتيك نظامى جالبى زد، با صداى بلندفرمود:
اءَلا رَجُلٌ يَشرى نَفسَهُ للّهِِ وَ يَبيعُ دُنياهُ بِآخِرَتِهِ؟
(آيا مردى نيست كه جان خود را به خدا بفروشد، و آخرت را با دنيا بخرد؟)

عبداللّه بن حارث جعفى ، در حالى كه بر اسبى شبرنگ ، سوار بود، و غرق در آهن بودكه تنها ديدگان ، او را مى ديدند، نزد امام آمد و گفت :
من آمده ام هر فرمانى بدهى اجراء كنم .
امام على عليه السلام او را دعا كرد و تاكتيك نظامى خود را براى شكستن محاصره بيانداشت كه :
تو بر سپاه شام حمله كن و خود رابه ياران ما برسان و به آنها بگو، شما از آن سوتكبير بگوئيد و ما از اين سو، شما از آن سو حمله كنيد، و ما از اين سو، بگونه اى كهيكى از جوانب حلقه محاصره دشمن از دو سو تحت فشار قرار گيرد، تا دَرهم شكستهشود.
عبداللّه بن حارث جُعفى حمله كرد و خود را به ياران رساند و نقشه حضرت اميرالمؤ منينعلى عليه السلام عملى شد.
آنگاه امام على عليه السلام با ياران خود با فريادهاى اللّه اكبر حمله را آغاز كردند
و حلقه محاصره را شكستند
و لشگريان سواره نظام با پيروزى بازگشتند
و شاميان با دادن 700 كشته عقب نشينى كردند.
سپس امام على عليه السلام در ميان اصحاب خود فرمود:
امروز چه كسى از همه غنى تر است ؟
گفتند : شما يااميرالمؤ منين !
حضرت فرمود :
نه ، بلكه عبداللّه بن حارث جُعفى از همه غنى تر است.(56)
2 - استفاده از اءصل غافلگيرى
الف - اصلغافل گيرى در جنگ ذات السَّلاسل
شورشيان (( سلاسل )) قلّه ها را گرفته و راه ها را نااَمن كرده بودند، و به كاروان هايورش مى آوردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله ابتداء خليفه اوّل را با 700 نفر اعزام كرد، امّا موفّق نبود،و تعدادى كشته داد و فراركرد،
بار ديگر خليفه دوّم با تعدادى از سربازان رفتند و شكست خوردند،
عمرو عاص گفت :
يا رسول اللّه جنگ با حيله و نيرنگ تواءم است ، مرا بفرست ، تا پيروز برگردم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرماندهى داد، امّا او نيز شكست خورد.
سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
(( تنها على است كه در برابر دشمن فرار نمى كند. ))
على عليه السلام با تاكتيك هاى نظامى حساب شده اى به جنگ شورشيانسلاسل رفت .
شب ها راه مى رفت ، و روزها پنهان مى شد، كه خليفه دوم و خالد بن وليد بارها اعتراضكردند و گفتند كه :
اين جوان ما را در ميان مار و عقرب بيابان به كشتن مى دهد.
و در طول راه ، عمرو عاص و خليفه اوّل نيز اعتراض كردند،
امّا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام توجّهى نكرد، تا آنكه شب هنگام نزديك منطقهشورشيان رسيد، دستور داد ؛
با استفاده از تاريكى شب ، قلّه اطراف را تصرّف كنند و آنها را در محاصره بگيرند،
صبح كه هوا روشن شد صداى تكبير دلاوران و شيهه اسبان همه را وحشت زده بيدار كرد وشورشيان فهميدند كه محاصره شدند.
در آغاز امام على عليه السلام به آنها پيشنهاد صلح داد، نپذيرفتند و گفتند:
تو هم مانند آن سه نفر شكست مى خورى .

جنگ آغاز شد، امّا شورشيان ديگر راه گُريز نداشتند، تپّه ها و قلّه ها در دست سپاهياناسلام بود،
وقتى تعدادى از شجاعان آنها به دست على عليه السلام كشته شدند، و سپاه اسلام تهاجمرا آغاز كرد، آنها عقب نشينى را آغاز كردند.
تعدادى فرار كرده ، و بسيارى تسليم شدند و كليد گنج ها را آوردند، و اءمان خواستند وبه خانه هاى خود رفتند.
و دسته اى اسير گرديدند
و سپاه اسلام پيروزمندانه به مدينه بازگشت .
امّ سلمه مى گويد :
رسول خدا درمنزل من خوابيده بود كه ناگهان بيدار شد.
گفتم :
يا رسول اللّه شما را چه مى شود؟
فرمود :
جبرئيل نازل شد و خبر پيروزى على عليه السلام را آورد.
و آنگاه سوره ((عاديات )) نازل شد.
وَالعادِياتِ ضَبحا(57)
(سوگند به اسب هائى كه نفس هايشان به شمارهافتاد.)(58)
ب - اصل غافل گيرى ، در جنگ با يهوديان بنى النّضير
وقتى يهوديان بنى النّضير پيمان خود را بارسول خدا صلى الله عليه و آله شكستند
و دست به ترور ناموفّق زدند
و عمروبن جحّاش مى خواست از پشت بام سنگ بزرگى بر پيامبر فرود آورد كه خدا آنحضرت را نجات داد.
مسلمانان براى جنگ با يهوديان آماده شدند، و قبيله بنى النّضير را محاصره كردند.
وقتى خيمه رسول خدا را در منطقه نظامى برپا مى كردند، ناگاه تيرى به خيمه رسيد،حضرت دستور دادند كه خيمه را پائين تر نصب كنند،
اصحاب متوجّه شدند كه امام على عليه السلام در ميان آنها نيست ، بهرسول خدا صلى الله عليه و آله گفتند كه على غائب است ،
فرمود:
مشغول كارى است كه به نفع شماست .
چند لحظه بعد على عليه السلام با سرِبريده يك يهودى مهاجم از راه رسيد.
علّت را پرسيدند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام جواب داد :
وقتى تير به خيمه رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، فورا اطراف را بازرسىكردم ، اين يهودىِ تيرانداز را با 9 نفر ديدم كه با شمشيرهاى كشيده ، مخفيانه به سوىما مى آمدند، آنها را دور زدم و با شتاب خود را به تيرانداز رسانده او را كشتم ، با اينحمله سريع و غافلگير كننده بقيّه افراد گريختند.(59)

3 - واقع نگرى در عمليّات نظامى
وقتى سپاه امام على عليه السلام به اطراف شهر بصره رسيد و در آنجا توقّف كرد تاطرفداران امام على عليه السلام از قبائل گوناگون به لشگريان امام بپيوندند،بسيارى از سران قبائل ، وبزرگان كوفه و بصره با حضرت اميرالمؤ منين عليهالسلام ملاقات كردند.
روزى احنف بن قيس با خويشاوندان خود خدمت امام على عليه السلام رسيد و پس ازگفتگوهاى فراوان به امام گفت :
قوم و قبيله من به درستى حقيقت رانمى شناسند اگر بخواهم آنها رابراى كمك شما در اينجنگ بكشانم دويست سوار به سوى تو خواهند آمد.
امّا اگر من و طرفداران شما به خانه باز گرديم و در جنگ شركت نكنيم شش هزار شمشيررااز توباز خواهم داشت .
حال چه كنم ؟ دويست مرد به كمك بياورم ؟
يا شش هزار شمشير را از تو دور سازم ؟
امام على عليه السلام فرمود :
شش هزار شمشير را از من باز دارى نيكوتر است ، به خانه ات بازگرد.(60)
گاهى برخى از موضع گيرى ها، حمله هاى بى مورد، جذب نيروهاى بى فايده ،مشكلاتى به وجود مى آورد كه در پيروزى يا شكست نقش تعيين كننده اى دارد.
درست است كه درصورت جذب نيروهاى قبيله احنف ، دويست مرد جنگى به سربازان حضرتاميرالمؤ منين على عليه السلام مى پيوستند، امّا ساير افراد قبيله را نمى شد از شركت درنبرد باز داشت ، و آنان جذب نيروهاى دشمن مى گشتند.
كه با واقع بينى امام على عليه السلام يك قبيله با هزاران مرد جنگى بى طرف باقىماندند.
4 - پاسخ مناسب به دشمن
در آغاز نبرد از لشگرگاه معاويه ، دلاور جسورى به نام ((ابن صباح حميرى )) به ميدانآمد و مبارز طلبيد،
يكى از دلاوران سپاه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به جنگ او رفت كشته شد، دومى وسومى هم كشته شدند، و جنگاور شامى زياد مغرور شد و مى رفت تاتزلزل در سپاه امام على عليه السلام ايجاد كند.
اينجا امام على عليه السلام شخصا به ميدان رفت ، و دريك چشم برهم زدن ابن صباح راكشت ،
فورا دلاور ديگرى از سپاه شام به ميدان آمد كه كشته شد،
و سومى هم كشته شد،
آنگاه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در ميان دو لشگر باصداى بلند فرمود:
اگر شما در قتل و خونريزى پيشدستى نمى كرديد، ما به روى شما شمشير نمىكشيديم .(61)

5 - استفاده از پرچم رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ
صعصعة بن صوحان مى گويد :
در جنگ صفّين وقتى اميرمؤ منان عليه السلام پرچم هائى براى فرماندهان برافراشت ،پرچم رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه در جنگ هاى زمان آن حضرت برافراشته مىشد، بيرون آورد و برافراشت ، كه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله تا آن روزبرافراشته نشد. وقتى نگاه مهاجر و انصار به پرچمرسول خدا صلى الله عليه و آله افتاد به ياد جنگ هاى بدر و اُحد و احزاب افتادند، كهشور و شوق فراوانى در آنها پديد آمد، و صداى گريه آنان بلند شد.
وقتى امام پرچم رسول خدا صلى الله عليه و آله را به دست قيس بن عباده سپرد.
اصحاب به ياد دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله افتاده ، گفتند:
هذا الّلواءُ الَّذى كُنّا نَحُفُّ بِهِ مَعَ النَّبىِّ وَ جَبرِيلُ لَنَا مَدَدٌ
(اين همان پرچمى است كه پيرامون آن با رسول خدا صلى الله عليه و آله گرد مى آمديمو جبرئيل ياور ما بود.)(62)

6 - قدردانى از آسيب ديدگان جنگ
وقتى سران جَمَل ، بصره را محاصره كردند،
فرماندارِ امام عليه السلام ، عثمان بن حُنيف را دستگير نموده ، موهاى ريش و سر او راكندند و پس از زجر و كتك زدن هاى فراوان ، او را به حالِ خود گذاشتند.
فرماندار امام به سوى مدينه حركت كرد كه در سرزمين ((ربذه )) به اردوگاه امام رسيد.
پس از سلام خطاب به امام گفت :
با ريش از خدمت شما به فرماندارى بصره رفتم ، در حالى كه بدون ريش بازگشتم.
امام وقتى عثمان حنيف را با سر و صورت خونين مشاهده فرمود از او قدردانى كرده ، وفرمود :
اَصَبتَ اءَجرا وَ خَيرَا
((تو به پاداش عمل خود و نيكى هاى آن رسيده اى))(63)
7 - آزادى اسيران در جنگ
آزادى اسيران كه در قانون بين الملل نيز آمده است ،
يكى از رفتارهاى ارزشمند انسانى است ، كه سران قدرتمند و حاكمان مستبدّ كمتر به آنتوجّه دارند.
امام على عليه السلام در نبرد صفّين دست به ابتكاراتى زد كه دوست و دشمن را شيفتهخود كرد.
يكى از آنها آزاد كردن تعدادى از اسيران شامى بود كه معاويه نيز ناچار شد، تعدادى ازاسراى كوفيان را باز گرداند.(64)
8 - نبرد بى اءمان با منحرفان
الف - پرهيز از آغازگرى در جنگ
امام عليه السلام دانست كه باقيمانده خوارجقابل هدايت نيستند و بيش از اين هم تكليف نداشت تا با آنها احتجاج كند.
و از جنگ نيز هراسى نداشت .
زيرا به فتح و پيروزى خود يقين داشت .
بعضى از ياران امام عليه السلام از مداراى بيش از حد او با دشمن راضى نبودند ولىچون نتايج آن ظاهر گشت دورانديشى آنحضرت را ستودند.
زيرا امام عليه السلام اگر با خوارج مدارا نمى كرد و بدون اتمام حجّت ، به آنها حملهمى نمود، هشت هزار نفرى كه قابل هدايت بودند و به اردوى امام پيوستند، از بين مىرفتند.
امام درباره خوارج فرموده بود كه :
بيش از ده نفر از آنها زنده نخواهد ماند و از شما كمتر از ده نفر كشته خواهد شد.
امام عليه السلام آيه مباركه :
قُل هَل اُنَبِّئُكُم بِالاَخسَرِينَ اَعمالا
((بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانبارترين اَعمال كدام است ؟))
را خواند كه در حق اهل نهروان معنى شده بود و به ياران خود فرمود:
شما آغاز به جنگ نكنيد.
ب - فرمان جنگ
امّا منادى خوارج فرياد كشيد،
آيا كسى از شما مشتاق رفتن به بهشت نيست ؟
و در پى آن ، همه خوارج يكجا فرياد بر آوردند:
پيش به سوى بهشت .
و بر سپاه اميرالمؤ منين عليه السلام حمله ور شدند و مردى را از سپاه امام شهيد كردند.
امام عليه السلام با مشاهده آن يورش كوركورانه ، فرمود:
اللّه اكبر، الان ديگر قتال با آنها حلال است .
پس فرمان جنگ داد.
در آن هنگام بسيارى از فريب خوردگان با يارى وجدان خودشان چشم باز كرده و بهخطاى خود پِى بردند و فرياد زدند:
التّوبه ، التّوبه يا اميرالمؤ منين
امام عليه السلام فورا دستور داد، پرچم امان بوسيله ابوايّوب انصارى در جاىمخصوصى نصب گردد تا پشيمان شده ها به لشگر امام بپيوندند كه دو هزار نفر ماءمورمحافظت از آن منطقه گرديدند.
و از جانب آنحضرت ندا دادند كه :
هركسى از خوارج توبه كند و در زير اين پرچم پناه آورد در امان است .
و هر كسى به شهر داخل شود و يا از اين جمع جدا شود و به جانب مداين و يا كوفه حركتكند در امان است .
ما پس از آنكه قاتلان برادران خود را كشتيم ، نيازى به ريختن خون شما نداريم.(65)
در اين حال ((فروة بن نوفل اشجعى )) صدا زد و گفت :
به خدا، سوگند من نمى دانم ما براى چه با امام على عليه السلام در ستيزيم ، من صلاحمى بينم كه از اين جنگ منصرف شوم تا زمانيكه بر حقيقت كار آگاه گردم و آنگاه يا بهجنگ او برخيزم و يا در متابعت او كمر طاعت بندم .