دفاع از حق



1 - به يارى طلبيدن مهاجر وانصار
امام على عليه السلام براى اينكه در برابر توطئه ها و سران كودتائى سقيفه ساكتنباشد،
و وظيفه الهى خود را به انجام رساند،
براى بيدارى مردم و اتمام حجّت ، دست حسن و حسين را مى گرفت و همراه با فاطمه زهراعليه السلام به دَرِ خانه مهاجر و انصارى كه در غدير خُم حضور داشتند و بيعت كردهبودند، مى رفت و آنان را براى يارى كردن و همراهى فرا مى خواند.
برخى پاسخى نمى دادند،
و بعضى عذر مى آوردند كه كار از كار گذشته است.(230)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام هم آنان را مى شناخت ،
امّا در يك آزمايش الهى ، آنها را و ادّعاهايشان را به ارزيابى مى گذارد، تا نگويند از مادرخواستى نشده است .
2 - سوگند دادن حاضران براى حقّ خويش
امام على عليه السلام در مجامع مهاجر و انصار، در مسجد و در خانه هايشان ، شركت مى كردو خطاب به جمع حاضران مى فرمود:
شما را به رسول اللّه سوگند مى دهم ، آنها كه در روز غدير حاضر بوديد و بيعتكرديد، بپا خيزيد و شهادت دهيد.

جمعى بپا مى خاستند و شهادت مى دادند، و مى گفتند:
حقّ با شماست ، امّا شما بزرگواريد، صرف نظركنيد.(231)

3 - استدلال هاى فراوان براى اثبات حق
گاهى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام براى اثبات حقّانيّت خود در جمع مهاجر و انصاربپا مى خاست و از مردم با استدلال اعتراف مى گرفت و مى فرمود :
آيا همه درب ها به طرف مسجد جز درب خانه من بسته نشد؟
پاسخ مى دادند : آرى
حضرت على عليه السلام مى فرمود :
((آيا در ميان شما كسى نزديكتر از من به رسول خدا صلى الله عليه و آله وجود دارد؟))
مى گفتند : نه .
و احاديث رسول خدا را كه درباره فضائل او بود يك يك مى خواند و مردم اعتراف مى كردندو آنگاه سركوفت مى زد كه چرا حق مرا غصبكرديد؟(232)
4 - بيعت نكردن على عليه السلام با كودتاگرانِ سقيفه
گرچه در كُتب تاريخى اهل سنّت كه اكثر نويسندگان آن مغرض و قلم به مزد درباريانبنى اميّه و بنى العباس بودند، چيزهائى نسبت به بيعت امام على عليه السلام نوشتند وادّعا كردند كه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام با سران كودتاگر سقيفه بيعتكرد، در صورتى كه واقعيّت ندارد.
براءساس مدارك و شواهد موجود، امام على عليه السلام هرگز بيعت نكرد، و اين حقيقت راخليفه اوّل و ديگر سران كودتا مى دانستند.
اگر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام سرانجام بيعت مى كرد كه لازم نبود آن همه مقاومتكند، فرزندش به شهادت برسد، و از دختر پيامبر صلى الله عليه و آله سينه و پهلوبشكنند.
امام على عليه السلام هرگز بيعت نكرد، و تمام مورّخين شيعه و سنّى نوشتند كه تافاطمه عليها السلام زنده بود ديگر مردان بنى هاشم هم بيعتنكردند.(233)
و حضرت على عليه السلام چند بار با خليفهاوّل با استدلال هاى روشن بگونه اى صحبت كرد كه محكوم شد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به خليفهاوّل فرمود :
چرا مشورت نكردى ، و حق ما اهل بيت عليه السلام را ناديده گرفتى ؟
تنها جوابى كه داد اين بود كه :
ترسيدم فتنه اى پيدا شود.(234)
5 - دفاع از ياران
اعتراض شديد اصحاب بزرگ و طرفداران امام على عليه السلام باعث شد كه خليفهاوّل بالاى منبر خاموش شده و نتواند پاسخ بگويد و پس از مدّتى سكوت ، گفت :
وَلَّيتُكُم بِخَيرِكُم وَ عَلِىُّ فيكُم اءقيلُونى
((من زمام رهبرى شما را به دست گرفتم ، ولى تا على هست ، من بهترين فرد شما نيستم ،مرا رها كنيد و به خودم واگذاريد.))
خليفه دوم فرياد زد:
((اى فرومايه از منبر پائين بيا، وقتى كه تو نمى توانى به احتجاج واستدلال اصحاب پاسخ بدهى ، چرا خود را در چنين مقامى قرار داده اى ؟...))
خليفه اوّل از منبر پائين آمد و به خانه خود رفت و سه روز از خانه بيرون نيامد.
در اين ميان با تلاش افراد، چهار هزار نفر شمشير به دست اجتماع كرده وارد خانه خليفهاوّل شدند و او را همراه خليفه دوم ، به سوى مسجد آوردند.
خليفه دوم سوگند ياد كرد كه اگر هر كدام از اصحاب على عليه السلاممثل چند روز گذشته سخن بگويد، سرش را از بدنش جدا مى سازم .
در چنين جوّ خطرناكى دو نفر از ياران على عليه السلام ، برخاستند و سخن گفتند.
نخست خالد بن سعيد برخاست و مقدارى سخن گفت .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به او فرمود:
((بنشين ، خداوند مقام تو را شناخت و از تو قدردانى كرد.))
سپس در اين هنگام سلمان برخاست و فرياد زد:
اَللّهُ اكبَر، اَللّهُ اكبَر
با اين دو گوشم از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم و اگر دروغ بگويم هر دوگوشم كَر شود، كه فرمود:
((هنگامى فرا رسد كه در مسجد، برادر و پسر عمويم (على عليه السلام ) با چند نفر ازاصحاب نشسته باشند، ناگاه جماعتى از سگهاى دوزخ به سوى او بيايند و او واصحابش را بكشند.))
فَلَستُ اَشُكُّ اِلاّ وِ اِنَّكُم هُم
(شكّى ندارم كه شما قطعا همان سگ هاى دوزخ هستيد.)

خليفه دوم تا اين سخن را شنيد، به سوى سلمان حمله كرد، ولى هنوز به سلمان نرسيدهبود كه ، امام على عليه السلام گريبان خليفه دوم را گرفت و او را بر زمين كوبيد.
سپس به خليفه دوم فرمود :
((اى فرزند ضحّاك حبشيّه ! اگر مقدّرات و دستور الهى ، و پيمان بارسول خدا صلى الله عليه و آله پيشى نگرفته بود، امروز به تو نشان مى دادم كهكدام يك از ما ضعيف تر هستيم ، و ياران كمتر داريم .))
سپس حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام اصحاب خود را ساكت كرد، و به آنها فرمود :
((متفرّق گرديد.))
و آنها رفتند.(235)
6 - دفاع از وصيّت حضرت زهرا عليها السلام
پس از ماجراى دردناك كودتاى سران سقيفه و رُخ نشان دادن دردها و مصيبت ها، و انزواىمظلومانه امامت ، يكى از روش هاى مبارزاتى حضرت زهرا عليها السلام ، مبارزه منفى بودكه وصيّت فرمود :
((قبر آن بزرگ بانوى جهانيان مخفى باشد.))
كه از آن پس تا روز قيامت علامت سئوالى به درازاى تاريخ در برابر ستمگران قرارگرفت كه :

(( چرا قبر فاطمه سلام الله عليها مخفى است ؟ ؟ ! ! ))
سران سقيفه پس از دفن مخفيانه حضرت زهرا عليها السلام ، و پنهان ماندن قبر، به عمقشكست خود پِى برده ، تلاشِ همه جانبه اى را آغاز كردند تا قبر حضرت زهرا عليهاالسلام را كشف كنند.
امام على عليه السلام مسائل امنيّتى را دقيقا رعايت كرده بود و در چند نقطه ، قبر نمائىدرست كرد كه يكى از آن مكان ها قبرستان بقيع بود.
فرداى آن روز تمام عوامل حكومت خليفه اوّل به سركردگى خليفه دوم ، تلاش گسترده اىرا آغاز كردند و خواستند قبرهاى تازه قبرستان بقيع را نبش قبر كنند، كه حضرتاميرالمؤ منين عليه السلام لباس مخصوص عمليّات رزمى را پوشيد ودستمال مخصوص را برپيشانى مبارك بست و در بقيع نشست و فرمود :
(اگر سَرِ يك كُلَنگ بر زمين بقيع اصابت كند، فردى از شما را زنده نمى گذارم ،اگر من در مسئله امامت صبر كردم براى حفظ اسلام بود، امّا مسئله قبر فاطمه عليها السلام ،يك مسئله خصوصى و خانوادگى است كه ديگر صبر نخواهمكرد.)(236)
7 - دفاع از حقّ در اجتماعى بزرگ
خليفه دوم در زمان خود نقشه خلافت را به گونه اى طرح كرد كه حضرت اميرالمؤ منينعلى عليه السلام پس از مرگ او نيز به خلافت نرسد و مخالفان را با سرنيزه ساكتكرد.
و شورائى را طرح كرد كه سرانجام آن شورا، خلافت خليفه سوم باشد، چون خليفه سومجزو هم پيمان هاى خليفه دوم بود.
خليفه دوم وصيّت كرد:
الف - شش نفر لياقت خلافت دارند، اگر يكى را برگزيدند او خليفه است .
ب - اگر به دو گروهِ 3 نفره تقسيم شدند، معيار، راءىِ عبدالرّحمن بن عوف ، دامادِخليفه سوم است ، او با هركس بيعت كرد آن شخص خليفه مسلمين است .
ج - و اگر يك نفر مخالفت كرد، گردن او را بزنيد.
بنابر اين آينده شورا روشن است ، زيرا در آن شورا يك نفر (زبير) با امام على عليهالسلام هماهنگ است .
و نظر عبدالرّحمن بن عوف هم با خليفه سوم است كه بقيّه كارها يك صحنه سازى سياسىبراى عوام فريبى مردم بود.
عبدالرّحمن بن عوف با خليفه سوم بيعت كرد و به مردم فرمان داد تا با خليفه سوم بيعتكنند و مردمِ ناآگاه نيز اطراف خليفه سوم را گرفتند.
در اين لحظات حسّاس چه بايد كرد؟
آيا بايد سكوت كرد و گذشت ؟
يا بايد افشاگرى نمود؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام دوّمين نظر را برگزيد.
و مردم را مورد خطاب قرار داد و در يك سخنرانى افشاگرانه ،فضائل خود را به ياد مردم آورد،
و سفارشات رسول خدا صلى الله عليه و آله را مطرح كرد،
و از مردم بارها اعتراف و اقرار گرفت ،
و همه اقرار كردند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در جاهاى گوناگون ، امامت امامعلى عليه السلام را مطرح فرمود.
بگونه اى سخنرانى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام كارگر افتاد كه سرانكودتا به وحشت افتادند و خليفه سوم شتاب زده به عبدالرّحمن گفت :
آخرين وصيّت خليفه دوم چه بود؟
پاسخ داد :
مخالف بايد كشته شود !!
و امام على عليه السلام با بيدار كردن وجدان هاى خفته مردم ، راهمنزل را در پيش گرفت .(237)
8 - مطالبه فدك از خليفه اوّل
حضرت فاطمه عليها السلام و عبّاس عموى پيامبر نزد خليفهاوّل آمدند و ميراث خود را كه از پيامبر صلى الله عليه و آله باقى مانده بود خواستند،ايشان در آن موقع زمينشان فدك و سهمشان را از خيبر مطالبه مى كردند.
خليفه اوّل گفت :
من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود : ما چيزى را به ارث نمىگذاريم و آنچه از ما بماند صدقه است .

هنگامى كه حضرت فاطمه عليها السلام اين سخن را شنيد با
حالتى خشمگين آن مجلس را ترك كرد و تا آخر عُمر با خليفهاوّل يك كلمه هم سخن نگفت .(238)
و با حال ياءس در خانه نشسته و بحال خود گريه مى كرد تا از دنيا رفت .
على عليه السلام اين تصرّف عدوانى و داستان غم انگيز را صريحا در ضمن نامه اى كهبه خليفه سوم بن حنيف نوشته ، بيان مى كند:
بَلى كانَت فِى اَيدينا فَدَكٌ مِن كُلِّ ما اَظَلَّتهُ السَّماءُ نُفُوسُ قَومٍ وَ سَخَت عَنهانُفُوسُ قَومٌ آخَرينَ وَ نِعمَ الحَكَمُ اللّهُ.(239)
(( آرى از آنچه كه آسمان بر آن سايه انداخته فقط فدك در دست مابود، پس نفسهاى آنقوم بر آن طمع و حِرص ‍ ورزيد و نُفُوس عدّه اى هم از آن صرف نظر كرده و اعراضنمودند، خداوند بهترين داور است .))
- 9 شجاعت بى همانند امام عليه السلام
همه دلاوران عرب ، و شجاعان قبائل گوناگون اعتراف داشتند كه چونان على عليهالسلام در شجاعت و قدرت بازو، نه در گذشته و نه در آينده مى توان يافت .
على عليه السلام در حمله و خط شكنى و دلاورى زبانزد دوست و دشمن بود. كسى كه درتمام نبردها خط شكن بود و هرگز سُستى و ضعف نشان نداد.
حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود :
عَلِىُّ اَشجَعُ النّاسِ قَلبَا
((على از حيث قلب شجاعترين تمام مردان است .
و فرمود :
عَلِىٌ اَشجَعَ العَرَبِ(240)
على از تمام عرب شجاعتر است .))
على عليه السلام در تمام جنگ ها ((جز تبوك )) شركت داشت .
و تمام موانع نظامى را در تمام جبهه ها از ميان برمى داشت .
و تمام دلاورانى كه به ميدان آمدند و هماورد طلبيدند را دَر هَم شكست و تمام تهاجمات فردو دسته جمعى و عمومى را پاسخ داد.
در حملات پياپى كه لشگريان دشمن را چون طومارى گِرد ذوالفقارش مى پيچيد.
گاهى اوقات شمشير امام عليه السلام توان تحمّل آن همه فشار را نداشت و خَم مى شد كهدوباره آن حضرت آن را راست مى كرد و مى فرمود:
لا تَلُومُونى وَ لُومُوا هذا
((مرا ملامت نكنيد، بلكه اين شمشير را مورد ملامت قرار دهيد.))
كه تاب و تحمّل شدّت ضربات را نمى آورد و كج مىشود.(241)
10 - ادب كردن دشمن جسور
محدّث قمّى نقل كرد كه :
وقتى خالد بن وليد با لشگريانش ، اميرالمؤ منين عليه السلام را كه در اراضى خود بهكشاورزى مشغول بود، ديد، سخن به ناسزاگوئى و اهانت آغاز كرد.
اميرالمؤ منين عليه السلام با مشاهده اين بى ادبى ، او را بى درنگ از اسب پائين آورد وسپس به كنار آسياى حارث بن كلده كشيد، و ميله آهنين آن آسياب را بيرون آورد و با قدرتبازوى يدالّلهى آن را خَم كرد و مانند طُوق بر گردن خالد پيچيد.
سپاهيان او از آن حضرت ترسيدند و دخالت نكردند.
خالد زبان به التماس گشود و سوگند داد كه رهايش كند.
امام آن مغرورِ بى ادب را به همان حال رها كرد، در حالى كه ميله آهنى در گردنِ اومثل قلاّده از دور ديده مى شد.
خالد با ناراحتى پيش فرمانده خود (خليفه اوّل ) برگشت و براى حلّ اينمشكل از او طلب كمك كرد.
خليفه به آهنگران دستور داد تا آن را از گردن خالد باز كنند.
همه آنان گفتند :
اين كار غير ممكن است مگر آهن در كوره حرارت داده شود تا سرخ گردد كه در اينصورت خالد هلاك خواهد شد.
قلاّده در گردن او بود و مردم به او مى خنديدند، تا اميرالمؤ منين عليه السلام از مزرعهبازگشت .
عدّه اى از آن حضرت تقاضا كردند كه او را ببخشد.
آن بزرگوار كه همواره اهل عفو و كرامت بود، قبول فرمود، سپس آن طوق آهن را مانند خميربا دست مبارك قطعه قطعه كرد و به زمين ريخت.(242)