دفاع و بُت شكني



1 - بت شكنى در كودكى
على عليه السلام در حالى كه طفل بود و بازى مى كرد، هرگاه به بت هاى قريش مىرسيد آنها را بر زمين مى كوبيد و مى شكست ،
روزى حضرت ابوطالب با نگرانى به حضرت فاطمه بنت اسد، مادر امام على عليهالسلام گفت :
على بُت ها را مى شكند، مى ترسم بزرگان قريش او را شناسائى كنند و از بين ببرند.

اينجا بود كه مادر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام خاطره اى از ايّام باردارى خودنقل كرد و فرمود:
من در ايّامى كه به على عليه السلام حامله بودم و براى طواف خانهمشغول مى شدم .
هرگاه بطرف بت هاى قريش مى رفتم ، جنين در شكمم بى تابى مى كرد و با پا، سختبر من مى كوبيد و مانع مى شد كه به بت ها نزديك شوم.(227)

2 - شكننده بت بزرگ هُبَل
در روز فتح مكِّه ، پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا بت ها را بشكنند،
360 بت از قبائل قريش در آنجا بود كه شكسته شد، نوبت به بت بزرگ((هُبَل )) رسيد، چون نگاه پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن افتاد فرمود :
على جان ! يا تو پاى بر دوش من بگذار وهُبَل را بشكن ، و يا من پاى بردوش تو بگذارم .
على عليه السلام فرمود :
شما پاى بر دوش من بگذاريد.
پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى پاى بر دوش على عليه السلام گذاشت ديد كه نمىتواند تحمّل كند تبسّمى كرد و فرمود:
((على جان ، بيا تو پاى بر دوش من بگذار.))
و على عليه السلام پاى بر دوش رسول خدا گذاشت و بت بزرگ((هبل )) را گرفت و محكم بر زمين كوبيد كه در هم شكستهشد.(228)
3 - بت شكنى در طائف
طائف سرزمين حاصل خيزى است كه در دوازده فرسخى جنوب شرقى مكّه قرار گرفته است،
فراريان دشمن در جنگ حُنين براى رهايى از ضربات خُرد كننده سپاه اسلام ، به سوىطائف گريختند.
و داخل قلعه مستحكم طائف شده ، آن را سنگر خود قرار دادند و در كمين مسلمين قرار گرفتند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى طائف حركت كرد و چند روز (همراه سپاه اسلام )قلعه هاى طائف را در محاصره خود در آوردند.
در اين ايّام ، پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را با جمعى از سواران ، بهسوى بخشى از طائف فرستاد و دستور داد كه :
به هَر بُت كه دست يافتند، آن را بشكنند.
اميرمؤ منان على عليه السلام همراه جمعى روانه آن بخش از طائف شدند، در مسير به جمعيّتزيادى از سواران قبيله ((خثعم )) برخورد كردند.
مردى از آنها به نام (( شهاب )) در تاريكى آخر شب ، از لشگر دشمن بيرون آمد و بهميدان تاخت و مبارز طلبيد.
اميرالمؤ منين عليه السلام به سوى او رفت ، در حالى كه چنين رَجَز مى خواند:
اِنَّ عَلى كُلِّ رَئيسٍ حَقّا
اَن يَروِىَ الصَّعدَةَ اَو تَدَقَّا


((به راستى كه برعهده هر رئيسى ، حقّى است ، كه نيزه اش را از خون دشمن سيراب كند،يا نيزه هاى دشمن كوبيده گردد.))
سپس به شهاب حمله كرد و با يك ضربت او را كُشت ،
پس از آن ، با گروه همراه حركت كرده و بُت ها را شكستند،
سپس به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بازگشتند، كهرسول خدا صلى الله عليه و آله در آن وقت سرگرم محاصره طائف بود.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وقتى على عليه السلام را ديد تكبير فتح گفت و دستعلى را گرفت و به كنارى كشيد و مدّتى طولانى با همديگر خصوصى صحبت كردند.
روايت شده خليفه دوّم وقتى كه اين منظره را ديد، به حضور پيامبر صلى الله عليه و آلهآمد و گفت :
((آيا تنها با على راز مى گوئى و از ديگران چشم مى پوشى ؟))
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
يا عُمَر ما اَنَا اِنتَجَيتُهُ وَ لكِنَّ اللّهَ اِنتَجاهُ
(اى عُمر، من با او آهسته صحبت نمى گويم ، بلكه خداوند با او آهسته سخن مى گويد.)

يعنى رازگوئى من با امام على عليه السلام به فرمان خداست .
سپس نافع بن غيلان (يكى از دلاوران دشمن ) همراه گروهى از قبيله ثقيف از قلعه طائفبيرون آمدند،
اميرالمؤ منين عليه السلام در دامنه (( وج )) (روستائى نزديك طائف ) با آنها برخورد كرد،نافع را كشت و با كشته شدن او، مشركين همراه او گريختند كه با اين پيش آمد ترس ووحشت سختى بر دل دشمنان افكنده شد، به طورى كه جمعى از مشركين از قلعه طائفبيرون آمده و به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند وقبول اسلام كردند، و به دنبال آن قلعه طائف به دست مسلمين فتح گرديد و طائف بيش
از ده روز در محاصره پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهان بود.
چنان كه ملاحظه مى كنيد در اين جنگ نيز، خداوند على عليه السلام را به ويژگى هائىاختصاص داد كه هيچ كس ‍ داراى آن نبود و پيروزى به دست آن حضرت انجام گرفت ، و درجريان رازگوئى ، پيامبر صلى الله عليه و آله رازگوئى با على عليه السلام را بهخدا نسبت داد و اين خود بيانگر اوج عظمت مقام او در پيشگاه ذات اقدس حقّ است.(229)