دفاع در كودكي



1 - دفاع از پيامبر صلى الله عليه و آله در دوران كودكى
على عليه السلام در شهر مكّه ده سال داشت كه به لقب ((قُضَم )) معروف شد.
هِشام مى گويد :
از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه چرا اين لقب را به امام دادند؟

فرمود :
در آغاز بعثت مشركان مكّه به كودكان خود دستور مى دادند كه پيامبر را آزار دهند وبا سنگو كُلوخ او را بزنند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جريان را به على عليه السلام اطّلاع داد.
على عليه السلام عرض كرد :
يا رسول اللّه هرگاه از خانه بيرون مى روى به من اطّلاع بده تا همراه شما باشم .
روز بعد پيامبر با على عليه السلام بيرون آمدند،
و كودكان به عادت هر روزه شروع به سنگ پرانى كردند،
على عليه السلام آنها را مى گرفت و به صورت و بينى و گوش آنها مى زد.
كودكان مكّه گريه كنان نزد پدران خود فرار مى كردند و مى گفتند:
قُضَمنا علىّ، قُضَمنا علىّ
(على ما را كوبيد، على ما را كوبيد.)

از آن پس به ((قُضَم ))، يعنى : ((كوبنده )) معروفشد.(205)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نسبت به دوران كودكى خود مى فرمايد:
اءَنَا وَضَعتُ فِى الصِّغَرِ بِكَلاَكِلِ العَرَبِ، وَكَسَرتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِيعَةَ وَمُضَرَ.
وَقَد عَلِمتُم مَوضِعِى مِن رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالقَرَابَةِ القَرِيبَةِ، وَالمَنزِلَةِالخَصِيصَةِ.
(( من بودم كه در دوران نوجوانى سر سركشان عرب را در دفاع از پيامبر صلى اللهعليه و آله به خاك ماليدم ، و شاخ ‌هاى بلند قدرتمندان دو قبيله معروف (ربيعه ) و(مضر) را شكستم ، و همانا شما قدر و منزلت من را در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مىدانيد.))(206)

2 - خوابيدن به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله
وقتى قبائل قريش تصميم به قتل پيامبر صلى الله عليه و آله گرفتند، وجبرئيل آن حضرت را از اين تؤ طئه آگاهى داد، چاره اى جز اين وجود نداشت كه پيامبرهجرت كند،
امّا چه كسى بايد بر بستر پيامبر بخوابد و جاسوسان قريش را گمراه سازد؟
چه كسى بايد جان خود را سپر بلاى پيامبر صلى الله عليه و آله سازد و از زن وفرزندان او دفاع كند؟
چه كسى بايد در برابر چهل نفر از شجاعان قريش بايستد؟
شايد كشته شود؛
شايد در بستر پيامبر سر از تن او جدا كنند؛
شايد براى باز گرداندن خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله با اوبجنگند واو رابكشند؛
كدام مردِ با شهامت و جسور و مؤ منى وجود دارد كه اين همه بلا را بجان بخرد، و جان خودرا به خدا بفروشد؟ (207)
آن مرد بى همانند جز على نيست ، كه پذيرفت همه اين مسئوليّت ها را بر دوش كشد.
پيامبر رادر آغوش گرفت و با پيامبر وداع كرد و در بستر او خوابيد كه قرآن مىفرمايد:
وَ مِنَ النّاسِ مَن يَشرى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاةِ اللّه(208)
(برخى از انسان ها كسانى مى باشند كه جان خود را براى خشنودى خدا معامله مى كنند.)

3 - اوّلين مبارزه سرنوشت ساز
پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى امام على عليه السلام امانت هاى مردم راباز گرداند و پيامبر صلى الله عليه و آله محلّه قبا رسيد و منتظر ماند تا على عليهالسلام به ملحق گردد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در سنّ نوجوانى ، زن و فرزندان پيامبر را در يككاروان كوچك از مكّه حركت داد،
سران قريش تصميم گرفتند تا از حركت خانوادهرسول خدا صلى الله عليه و آله جلوگيرى كنند.
شخصى بنام ((جناح )) غلام حرب بن اميّه رابه سرپرستى گروهى فرستادند تا درنيمه راه مانع حركت آنان شود،
پس از رهگيرى مهاجمان قريش وقتى پند و نصيحت ها تاءثير نكرد، امام على عليه السلامكه در سنين نوجوانى بود شمشير كشيد و حمله كرد.
مردان قريش از هر سو شمشير كشيدند،
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در حمله اى ناگهانى ، چنان ضربتى زد كه جناح رابه دو نيم كرد و شمشيرش ‍ به شانه اسب رسيد،
ديگران چون اين منظره را ديدند فرار كردند،
و كاروان كوچك را على عليه السلام به محلّه قبا رساند در حاليكه پاهاى او چاك چاك وخونين شد،
وقتى نگاه پيامبر صلى الله عليه و آله به پاهاى على عليه السلام افتاد گريست.(209)
4 - فداكردن جان براى پيامبر صلى الله عليه و آله
هنگامى كه قريش در دارالنّدوه كمى پيش از هجرت دربارهرسول خدا صلى الله عليه و آله تصميم خطرناكى گرفتند و با او اراده مكر و نيرنگكردند،
ابليس به صورت پير مردى از اهل نجد در جمع آنان حاضر شد و آنها را وسوسه مىكرد.
جبرئيل به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت :
امشب بر بسترى كه هر شب مى خوابيدى مخواب .

هنگامى كه پاسى از شب گذشت بر در خانه او اجتماع كردند و در كمين پيامبر صلى اللهعليه و آله نشستند تا زمانى كه پيغمبر به خواب رود، كه بر او يورش برند.
وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله موقعيّت آنها را احساس كرد، به على بن ابيطالبعليه السلام فرمود:
بر بستر من بخواب و خود را با بُرد سبز رنگ من ، كه متعلّق به ناحيه ((حضر موت ))است بپوشان .

محمّد بن كعب قُرَظى گفته است :
ابوجهل بن هشام در ميان آنها بود، ابوجهل در حالى كه آنها بر در خانه او بودند بهمسخره گفت :
محمّد صلى الله عليه و آله مى پندارد كه اگر شما او را در اين كارش پيروى نموديد،پادشاهان عرب و عجم خواهيد شد،
و چون پس از مرگتان برانگيخته شويد، از براى شما باغ هايى چون باغ هاى اردنفراهم شده است ،
و اگر چنين كارى نكنيد، قربانى خواهيد شد و چون پس از مرگ برانگيخته شويد، آتشىبرايتان فراهم شده است كه در آن خواهيد سوخت .

رسول خدا به سوى آنها بيرون آمد و مشتى از خاك را به دست گرفت و به سوى آنانباشيد و فرمود:
آرى من چنان مى گويم و تو يكى از آنها هستى .

خداوند متعال بر چشمان آنها پوشش نهاد بطورى كه او را نمى ديدند.
پيغمبر صلى الله عليه و آله خاك را بر روى سر آنها پراكند، در حالى كه اين آيات ازسوره يَّس را مى خواند :
يَّس وَ القُرآنِ الحَكيم انَّكَ لَمِنَ المُرسَلين(210)
(اى سيّد عالم ، سوگند به آن قرآنِ مشتمل بر حكمت ، بى گمان تو از پيغمبرانى .)

تا اينجا كه :
((وَ جَعَلنا مِن بَينِ اءيديهِم سَدّا وَ مِن خَلفِهِم سَدّا فَاَغشَيناكُم فَهُم لا يُبصِرون))(211)
(و گردانيديم در برابر ايشان سدّى و از پس سرشان سدّى ، پس فرو انداختيم بر چشمهايشان پرده اى ، پس ايشان نمى بينند.)

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از خواندن اين آيات فارغ شد، راه مدينه را در پيشگرفت .
شخصى عبور مى كرد و گفت :
در اينجا براى چه انتظار مى كشيد؟
گفتند :
براى محمّد صلى الله عليه و آله
گفت :
پروردگار شما را نااميد كند، سوگند به پروردگار، محمّد صلى الله عليه و آله بهسوى شما بيرون آمد و مردى از شما را باقى نگذاشت مگر آنكه بر سر او خاكى نهاد وآنگاه به دنبال كار خود روانه شد.

آيا نمى بينيد چه بر سر شما آمده است ؟
هر مردى از آنها كه دستش را بر روى سرش قرار مى داد، مقدارى خاك مى يافت .
آنگاه حلقه محاصره را تنگ تر كردند .
شخصى را در بستر ديدند كه در ميان بُرد رسول اللّه صلى الله عليه و آله خوابيدهاست .
گفتند :
سوگند به خدا، اين محمّد است كه در ميان بُرد خوابيده است .
در آنجا باقى ماندند تا صبحگاهان رسيد، امّا با شگفتى مشاهده كردند كه على عليهالسلام از بستر برخاست .
گفتند :
سوگند به خداوند، آنچه را كه به ما گفته بود راست بود.
و از جمله آياتى كه از قرآن در آن روز از سوى خداوندنازل گرديد و روشنگر نيرنگى است كه براى پيامبر صلى الله عليه و آله هم داستانشده بودند، اين آيه است ؛
(( وَ اِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثبِتُوكَ اءو يَقتُلُوكَ اءو يُخرِجُوكَ وَ يَمكُرونَ وَ يَمكُرُاللّهُ وَ اللّهُ خَيرُ الماكِرينَ(212) ))
(و هنگامى كه مكر مى كردند به تو آنانكه كافر شدند براى آنكه حبس كنند تو را يابيرون كنند تو را، آنها مكر مى كردند و خداوند جزاى مكر آنها را مى داد و خدا بهترين مكركنندگان است .)

هنگامى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله به مدينه مهاجرت كرد، على عليه السلامدر مكّه سه شبانه روز اقامت نمود تا حقّ خود را نسبت بهرسول اللّه صلى الله عليه و آله ادا كند و امانت هاى مردم را باز گرداند و چون از اين امرفارغ گرديد به رسول اللّه صلى الله عليه و آله پيوست . اين يكى از درس هاىارزشمند امام على عليه السلام است كه هرگاه اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله درخطر جدّى قرار مى گرفت ، خود را فدا مى كرد.
5 - مبارزه در راه هجرت
پس از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام پس از ردّ امانت ها،خانواده رسول خدا صلى الله عليه و آله را در يك كاروان كوچك كوچ داد تا به مدينهبرسد.
جاسوسان قريش باخبر شده جمعى كه حدود هشت سوار نقاب دار بودند، به همراهى((جناح )) غلام حرب بن اميّه راه را بر امام بستند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فورا شترها را خواباند، و زنان را فرود آورد، و آمادهدفاع شد، به امام على عليه السلام گفتند:
به مكّه باز گرد وگرنه تو را باز مى گردانيم يا سرت را براى قريش مكّه مى بريم.
حضرت على عليه السلام شمشير به دست گرفت و فرمود:
هركه مى خواهد بدنش قطعه قطعه گردد پيش بيايد.

((جناح )) غلام حرب جلو آمد و شمشيرى حواله كرد، كه حضرت اميرالمؤ منين على عليهالسلام خود را كنار كشيد، و با شمشير چنان بر كمر جناح زد كه از كَمَر دو نيم شد.
آنگاه به ديگر همراهان او حمله كرد كه با عذر
خواهى و ذلّت فرار كردند.(213)
6 - حمايت از پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم و عقد برادرى
پس از بعثت ، و نزول آيه :
وَاَنذِر عَشيرَتَكَ الاْ قْربين
(خويشاوندان نزديك خود را هشدار ده )(214)

رسول گرامى اسلام حدود 40 نفر از خويشاوندان خود را درمنزل ابوطالب در يك ميهمانى جمع كرد، و رسالت و بعثت و دين الهى خود را برهمگانعرضه داشت ، و آنگاه طرحى را پيشنهاد داد كه :
(هركس دعوت مرا در آغازين لحظه دعوت بپذيرد، وصىّ و جانشين من باشد.)
هيچكس پاسخ نداد، جز على عليه السلام كه برخاست و دعوت پيامبر صلى الله عليه وآله را اجابت كرد.(215)همه نويسندگان شيعه و سنّى اين حقيقت را نوشتند وپذيرفتند كه امام على عليه السلام ، اوّل كسى است كه اسلام آورده است