پيوند دو گوهر


چـنـد سـال از هـجـرت پيغمبر مى گذشت و على هنوز كشتى زندگى را خود به تنهائى در دريـاى حـوادث ناخدائى مى كرد اما ديگر وقت آن شده بود كه اين روح بزرگ و طوفانى در كـنـار انـيـسـى مـهـربان لحظاتى را بياسايد لكن كدامين روح مى توانست با وى همگام شود و كدامين دل توان آن را داشت كه اين شير خشمگين و غران روزهاى نبرد با كفار و زاهد غـمـگين و گريان شبهاى تار را در خود بگنجاند و از هم نگسلد جان و دلى على گونه مى بـايـسـت كـه هـمـچـون او از سرچشمه زلال وحى سيراب شده و به خود باليده باشد و او كسى جز فاطمه دخت رسول خدا صلّى الله عليه و آله نبود.
فـاطـمه عليها سلام خواستگاران بسيارى از اشراف و غير اشراف نظير ابوبكر و عمر و عبدالرحمن بن عوف داشت اما پيامبر در جواب همه آنان فرموده بود:
در امر ازدواج فاطمه منتظر وحى الهى هستم
تـا ايـن كـه سـرانـجـام عـلى عـليـه السـّلام درب خـانـه رسـول الله را كـوبـيد پيامبر به ام سلمه فرمود بر خيز و در را بگشا كه محبوب خدا و رسول پشت در است . ام سلمه در را گشود و على عليه السّلام وارد شد و در حضور پيامبر نـشست و ساكت و آرام سر به زير افكند پيامبر از سكوت على همه چيز را فهميد و فرمود گـويـا حـاجـتـى دارى و على عليه السّلام حاجتش را گفت . پيامبر برخاست و به نزد زهرا رفـت و فـرمـود دخترم من همواره از خدا مى خواستم كه تو را به عقد بهترين مخلوق خود در آورد و اكنون او به خواستگارى تو آمده چه پاسخ مى دهى ؟
فاطمه سكوت كرد اما سكوتش چنان پرمعنا و گويا بود كه پيامبر لب به تكبير گشود و فرمود:
سكوت دخترم نشانه رضاى اوست و چگونه مى توانست راضى نباشد كه خدا خود به محمد صلّى الله عليه و آله فرموده :
اگر على را نمى آفريدم در روى زمين همشانى براى فاطمه نبود.
پـس از مـراسـم خـواسـتـگـارى و عـقـد، عـلى عـليـه السـّلام زره خـود را فـروخـت و پـيـامـبر پول آنرا به عده اى از اصحاب داد تا براى زندگى فاطمه و على اثاثيه تهيه نمايند و چون اثاثيه منزل فاطمه را به حضور رسول خدا آوردند فرمود خداوندا زندگى را بر گروهى كه بيشتر ظروف آنان سفال است مبارك گردان .
هـنـگـامـى كـه زفـاف فـاطـمـه فرا رسيد پيامبر در حق هر دو دعا كرد و بدينسان زندگى زناشوئى على و فاطمه آغاز شد.