قصيده مرحوم دهدار


مرحوم خواجه محمد دهدار اين قصيده را در مدح و ثناء خطبة البيان و به شكرانه توفيق شرح اين خطبه سروده اند، ما نيز در پايان اين شرح ، آنرا تقديم مى داريم به شما دوستداران مولى على عليه السلام و خاندان پاك و معصوم آن بزرگوار و التماس دعا داريم .
چو كاسه عنبى از كف مغان رسدم
رموز عالم غيبى به ارمغان رسدم
به بوى باده دماغ دلم چو گرم شود
نسيم نگهت رحمانى از عيان رسدم
نمايد آتش مى گر رهم بوادى دل
نواى شعله طور از نى ميان رسدم
چو نقد عقلى حرامست به من ار نكنم
به باده حرف به فرزانگى زيان رسدم
كند چو باده زبان بند عقل خويش انديش
زعشق از لب هر ذره داستان رسدم
چو عقل آب سرشت است نقل وارون گير
بسوز سينه اگر ندهمش نشان رسدم
بس است عكس خودم هم پياله وهمدم
كه مى نهان كند و مستيش به جان رسدم
بيك دوم كه زنقد خودى دهم از كف
هم از خرابه خود گنج شايگان رسدم
سوال چاشنى غم نمايد از دل ريش
به حسرت از همه هستى جواب آن رسدم
چه غيرتست كه نام محبت ار گويم
هزار محنت پنهان به امتحان رسدم
هجوم عام كثرت مرا چو هندسه است
كه نقش پيكر وحدت از آن عيان رسدم
نظر ز جنس تشخص اگر فرا گيرم
متاع ملك حقايق به كاروان رسدم
نشسته ام پى فكرى چو ديده بر در حب
جهان جهان همگى روح ديده بان رسدم
به عزم ياد رخ صد بهشت حسن و صفا
چو شكل آينه بر صفحه لسان رسدم
بهر دمى كه برآيد به بوى شوق از دل
نسيم خلد برين پيرهن دران رسدم
چو بو به عزم درى گيردم سمند طلب
پى پذيره جان مطلب آن چنان رسدم
كه آرزو ز دل شوقناك نتواند
كه بر تكاور انديشه هم عنان رسدم
كدام شوق ، كدام آرزو، كدام طلب
من آن نيم كه بر اين آستانه آن رسدم
كه نسبت طب خاك روب آن درگه
به پايمردى وهم از در گمان رسدم
بلى به مهر على عليه السلام سربلند از آن رستم
كه پا نهادن بر فرق فرقدان رسدم
امام عالم لاهوت و خازن جبروت
كه شخص او به تصور چو ناگهان رسدم
بديده مردم چشم وجود و نسخه غيب
ز انطباع در آئينه ميان رسدم
صفاى جوهر هستى روان پيكر علم
كه با محبت او ملك جاودان رسدم
چو مرغ جان به هواى درش كند پرواز
صداى شهپرش از فوق لامكان رسدم
فضاى عالم امكان ضمير انور اوست
بگويم از پى حجت خرد روان رسدم
تعينات وجود از تصورات ويست
قبول اين ز خردمند نكته دان رسدم
ز خانقاه وى آن صوفيم كه از گردون
بشب مرقع و درصبح طيلسان رسدم
رسم به حد كمال از دو هفته همچو هلال
ز سفره كرمش فيض استخوان رسدم
جهان تصور من مى كند كه مهر على عليه السلام
بچاشنى بدلش از دل طپان رسدم
نسيج فطرتم از تارو پود مهر على عليه السلام است
كجا تصرف مهتاب در كتان رسدم
جهان نگين وجود است و نقش معكوسش
به مهر مهر على عليه السلام راست بر نشان رسدم
زهى مهندس نقاش خانه ابداع
كز آشكار تو دانستن نهان رسدم
توئى بيان وجود و توئى عيان شهود
نشان دهم چو ز اهل زمان امان رسدم
الف شناس كتاب توام در آن مكتب
ندارم ار چو الف هيچ از تو و آن رسدم
مرا كه مردم چشم دلست نقطه باء
هزار نكته برآيد كه از دهان رسدم
به پيش ديده دوران كه هست آينه ام
ز انطباع تو ترجيح بر جهان رسدم
بهشت عالم قدس است خاطرم گاهى
كه بوى درك تو از جان همگنان رسدم
به بزمگاه نظر هر زمان كه بنشستم
جهان پير ز كوى تو نوجوان رسدم
بر آستان تو چون فكر سر نهد به سجود
به هوش زمزمه ذكر عرشيان رسدم
ز بطن مادر تحقيق در كنار يقين
محبت تو ايمان تو امان رسدم
چو هست پايه قدرت برون ز حيطه عقل
كجا بداعيه مدح تو بيان رسدم
مرا به حوصله دانش اينقدر گنجد
كه از تخيل تو صورت جهان رسدم
تو مبتدائى و عالم خبر، دليلم اين
كه در حديث تو سر تا بپا زبان رسدم
خطيب منبر گلبن منم در اين روضه
كه رمز گوئى ام از خطبة البيان رسدم
چه حاجتست مرا عرض حال خود كردن
چو راز سينه به سمع خدايگان رسدم
ز روزگار نگويم گرم رسدم المى
چو جبر آن زمولات خاندان رسدم
بگفتى از لب جودت نواز فانى را
كه گوى چرخ به پابوس صولجان رسدم
چو يافت ترجمه خطبة البيان انجام
ز جزء جزء بدن شكرين زبان رسدم
سپاس و حمد خداوندا را بر آن نعمت
زياده از آن چه در امكان شمار آن رسدم
صرير خامه تحرير اين خجسته بيان
اگر به سامعه هوش انس و جان رسدم
ز دلپذيرى اين طور ترجمان غريب
جهان جهان زه و تحسين ز هركران رسدم
سزاست كز پى پاداش طرز اين تاءويل
نثار نور به دست فرشتگان رسدم
بزرگوار خدايا به حق آل عبا علهيماالسلام
كه اين كنى كه زفضل و عطايت آن رسدم
كه در دو كون ز جام ولاى آل نبى صلى الله عليه و آله
مدام لذت عرفان به كام جان رسدم
ز فيض جود على عليه السلام چون رسيدم اين توفيق
چنان رواست كه تاريخش از همان رسدم
الحمدلله على الاتمام و الفوز به حسن الاختتام و الصلوة و السلام على مبداء الانام محمد و آله الكرام سنه 1229.