ابراهيم بن عبداللـه بن حسن بن علي بن ابيطالب (ع)
ابوالحسن، معروف به قتيل باخمرا محض و نواده حسن مثنّي (حسن بن حسن بن عليبن ابيطالب) يکى از مشهورترين علويانى که در اوايل خلافت عباسيان تقريباً همزمان با برادر خود محمد در برابر منصور خليفه به پايدارى و مقاومت برخاست.
عبداللـه محض پدر ابراهيم که از سوى پدر به امام حسن(ع) و از سوى مادر به امام حسين(ع) نسب ميبرد و به همين دليل، محض لقب يافت، در اواخر روزگار امويان که نهضت ضدّ اموى پاى گرفته بود، در اجتماعى که در اَبْواء تشکيل شد براى پسر خود محمد نفس زکيّه به عنوان مهدى از هاشميان جز امام جعفر صادق(ع) بيعت گرفت ، اما چون عباسيان در تصاحب خلافت پيشي جستند، عبداللـه و پسرانش پنهانى به مخالفت با خلفاى جديد ادامه دادند. اين مخالفت در روزگار ابوالعباس سفّاح کاملاً جنبه نهانى داشت، نه آنان موقع را براى آشکار ساختن دعوت و قيام مناسب ميديدند و نه سفّاح خود چندان توجهى به آنانميکرد. چون منصور که خود در اجتماع ابواء شرکت داشت، به خلافت رسيد و ابراهيم و محمد به ديدار خليفه جديد و بيعت با او نيامدند، منصور به عبداللـه محض وپسران او که در شهرهاى اسلامى از شام تا هند پنهانى بر ضد عباسيان فعاليت ميکردند، بدگمان شد. بهويژه چون اينان در هنگام تقسيم عطاياي هاشميان در مدينه حاضر نشدند، از عبداللـه خواست که او را از جايگاه پسرانش آگاه سازد، ولي عبداللـه اظهار بياطلاعى کرد، اگرچه نامههايش به دست خليفه افتاده بود و خليفه نيز به وعد و وعيد و کوششهايى براى يافتن ابراهيم و محمد بسنده کرد. در همين سال منصور به حج رفت و به زيادبن عبداللـهگفت تا عبداللـه محض را دستگير کند و به زندان افکند و او چنين کرد، به روايت ديگر، منصور در ديدار با عبداللـه از او خواست تا نهانگاه پسرانش را آشکار سازد، ولي عبداللـه از آن کار روى برگرداند و خليفه او را به زندان افکند. بعيد نيست که منصور از توطئه قتل خود توسط علويان حسنى آگاه شده و به همين سبب آشکارا به تعقيب عبداللـه و پسرانش دست زده باشد. وى رياحبن عثمانبن حيّان را به دستگيري ابراهيم و محمد گمارد ، و عبداللـه محض و خانوادهاش را به زندانى در عراق منتقل ساخت. اين امر سببشد که ابراهيم و محمد مخالفت خود را شدت بخشند. ابراهيم گاه حتى به ميان سپاه خليفه ميرفت و علويان سپاه را بر ضد منصور ميشوراند .وى مدتى قبل از خروج محمّد نفس زکيّه در حجاز بود و ظاهراً با محمد توافق کرد که هر دو در يک زمان دعوت خود را آشکار سازند. او سپس به بغداد که بنايآن آغاز شده بود، رفت و به دعوت نظاميان شيعى لشکر منصور، کوشيد که بر او حمله کند.
چون منصور از حضور ابراهيم آگاه شد، خواست او را دستگير کند، اما وى با يارى سفيانبن حيّان فقيه و متکلّم گريخت و به بصره رفت. ابراهيم چون با گروه معدودى از يارانش وارد بصره شد در خانه ابوفَروه و به روايتى در خانه يحيى ابن زيادبن حيّان نبطى سکني گرفت و کار دعوت پنهانى خويش را به نام برادرش محمّد نفس زکيّه آغاز کرد . گفتهاند که در طول دعوت نهاني، 4000نفربه او پيوستند .از همينرو چون ابراهيم آگاه شد که برادرش محمد در مدينه دعوت خود را زودتر از موعد مقرّر آشکار ساخته، بيمناک شد، اما اندکى بعد به خانه ابومروان مولاى بنيسليم در بصره رفت و آشکارا بر منصور قيام کرد . و سفيانبن معاويه امير بصره را که ظاهراً طرفدار او بود و متعرضابراهيم نشده بود، آگاهاه نمود. سفيان نيزفرداي آن شب، دارالاماره را به وى واگذاشت ابراهيم براى آنکه خليفه از همدلى سفيان با او آگاه نشود، سفيان را به زندان افکند و در برابر، زندان بصره را گشود و زندانيان را آزاد ساخت. بنا به روايتى مبالغهآميز، ابراهيم در آن وقت 000‘40 جنگاور به زير فرمان داشت، زيرا گفتهان که چون بر دارالاماره چيره شد، 000‘000‘2 درهم درآنجا يافت که ميان ياران خويش تقسيم کرد و به هريک 50 درهم رسيد ،به هر حال تنها مقاومتى که ابراهيم با آن روبهرو شد، از ناحيه جعفر و محمد پسران سليمانبن على عموزادگان خليفه بود که با ياران و غلامان خود به مقابله برخاستند، اما به سرعت سرکوب شدند و گريختند ، و ابراهيم به آنان امان داد ،
منصور که به روايتى ميخواست براى سرکوب محمد نفس زکيّه به مدينه رود، چون از خروج ابراهيمآگاه شد، با اين حساب که اگر عراق را خالى گذارد، ابراهيم بر آن چيره ميشود و او از دو سوى به محاصره ميافتد، عيسيبن موسى عموى خود را به مدينه روانه کرد و خود با 000‘2 تن از مردانش به کوفه رفت ،خليفه در انجا مردم را به پوشيدنلباس سياه، شعار عباسيان، واداشت و هرکس را که گمان همدلى او با ابراهيم ميرفت به قتل رساند، اما برخى از طرفداران ابراهيم به بصره گريختند و منصور به ناچار راههاى خروجى کوفه را بست . از اينجا دانسته ميشود که ابراهيم طرفداران بسيارى در کوفه داشته است، در حالى که براساس روايتى ديگر، ابراهيم در همان روزگار به آن اميد که شايد کوفيان با او همداستان شوند و همانجا بر منصور بشورند، احتمالاًبه دعوت کسانى چون ابوحنيفه، مخفيانه به آن شهر وارد شد، اما مردم او را يارى نکردند و منصور که از ورود او آگاه شده بود، به شدت به تعقيبش برخاست و ابراهيم سرانجام به پايمردى سفيانبن يزيدالعمّى که حيلهاى به کار گرفت، کوفه را ترک کرد و به بصره بازگشت. اين روايت قابل ترديد است، زيرا از يک سو آشکار است که منصور پس از آگاهى از خروج ابراهيم، در کوفه موضع گرفت. پس ابراهيم ميبايست پس ازآن به کوفه رفته باشد. از سوى ديگر، وقتى ابراهيم گريخت و به بصره بازگشت، سفيان بن معاويه امارت آنجا را داشت در حاليکه چون ابراهيم در بصره خروج کرد، سفيان را از حکومت برداشت و به زندان افکند.
ابراهيم و يارانش پس از چيرگيبر بصره، در برابر سياه جامگان منصور، جامه سفيد پوشيدند و از اينرو به مُبيّضه معروف شدند. ابراهيم سپس چند گروه جنگى به شهرهايفارس و اهواز گسيل نمود و آنان توانستند عاملانمنصور را بيرون برانند. سُدَيفبن ميمون شاعر دراينباره شعرى گفت که چون به گوش منصور رسيد، دستور داد تا او را گرفتند و زنده به گور کردند. ابراهيم سراسر رمضان را در بصره مشغول سامان دادن کار قيام و فرستادن کسانى به شهرها بود، اما سه روز قبل از عيد فطر خبر قتل برادرش محمد به او رسيد. ابراهيم اگرچه سخت دلشکسته شد، ولى خود حسن را همراه با نُميله عَبْشَمى بر آنجا گمارد . منصور خليفه نيز عيسيبن موسى را که پس از جنگ با محمد نفس زکيّه قصد حجّ عمره کرده بود، باشتاب پيش خواند و او را مأمور جنگ با ابراهيم کرد. عيسى با 000‘18 سپاهى و انبوهى از هواداران منصور، روانه جنگ با ابراهيم شد ،دو سپاه در باخمرا، واقع در 16 فرسخى کوفه به هم رسيدند. در آغاز جنگ، حميدبن قحطبه فرمانده جلوداران سپاه عيسى به سختى شکست خورد و گريخت، بهطورى که خليفه سخت بيمناک شد ومرکب خواست تا بگريزد ، اما عيسى پايدارى کرد تا آنکه جعفر و محمد پسران سليمانبن على که پيش از آن ابراهيم آنان را در بصره امان داده بود با گذشتن از رودخانه از پشت بر سپاه ابراهيم هجوم بردند و شکست در لشکر او آشکار گشت . در ميانه جنگ تيرى بر گلويابراهيم نشست و يارانش او را از اسب به زير آوردند ، اما مردان حميدبن قحطبه بر آن جماعت هجوم بردند و مردى به نام اقطع غلام عيسى سر او را از پيکر جدا ساخت ،ابراهيم هنگام مرگ 48 سال داشت. پيکر او را در باخمرا به خاک سپردند و سرش را نزد خليفه بردند. ابراهيمبنعبداللـه در نهضت ضدّ عباسى خويش از پشتيبانى افراد و گروههاي نامآورى بهرهمند بود. زيديان که در آن روزگار از جنبه سياسى اهميت بيشترى داشتند تا جنبه مذهبي، و هر فاطمى عالم و زاهد و شجاع را امام واجب الطاعه ميدانستند و حتى خروجى دو امام را در يک زمان و در دو منطقه بر حکومت وقت جايز ميشمردند ، بهامامت محمد و ابراهيم گردن نهادند.ابوحنيفه پيشواى حنفيان نيز آشکارا به يارى او برخاست و پيروانش را فتوا داد که به قيام بپيوندند. او حتي پس از جنگ باخمرا، شهداى آن را با شهداى بدر يکى دانست. گفتهاند که پشتيبانى او از ابراهيم و نامههايى که به او نوشت، سبب شد که منصور خليفه او مسموم و به قتل برساند.
ابراهيمبن عبداللـه مردى اديب و محدث بود و عبداللـه پدرش او را برگزيد تا به سؤالات مؤسّسان مذهب اعتزال چون واصلبن عطا و عمروبن عبيد پاسخ دهد. او شعر نيز ميسرود و در نزد مفصل ضبّى که از طرفداران نهضت بود،مجموعهاي از اشعار ترتيب داد که بعدها به مفضّل منسوب گشت .
نهضت ضد عباسى ابراهيم و علل شکست آن را نميتوان بيتوجه به قيام محمد نفسزکيّه و نتايج آن و حتى اوضاع دستگاه خلافت به درستي ارزيابى کرد. درست است که شاخهمهمي از علويان حسينى به رهبرى امام جعفر صادق(ع) از بيعت با محمد سر باز زدند، ولى قيام با پشتيباني زيديان و معتزليان و عالمان و فقيهان بزرگى چون ابوحنيفه و مالکبن انس، در آن روزگار که خلافت عباسى چندان استوار نشده بود، ميتوانست دگرگونى عظيمى پديد آورد. انتخاب مدينه به عنوان نخستين مرکز قيام فقط ازلحاظ سياسى واجد اهميت بسيار بود و نميتوانست از لحاظ اقتصادى و نظامى قيام را يارى رساند، در حالي که بصره نه تنها از لحاظ سياسى به دليلآنکه دستگاه خلافت را مستقيماً تهديد ميکرد اهميت داشت، بلکه از قابليت اقتصادى و نظامى خاصي برخوردار بود و به همين سبب ميتوانست به عنوان مکمل نهضت مدينه، قيام را که سخت باعث وحشت منصور شده بود، به پيروزى برساند، اما خروج پيش از موقع محمد نفس زکيّه و ناهماهنگى ابراهيم با او، موجب شد که خليفه بتواند هر دو را جداگانهسرکوب کند. با اينهمه، چنين مينمايد که پيروزى از دسترس ابراهيم نيز چندان دور نبود، ولى تنفّر او از قتل و غارت و بيتوجهى به مشورت خبرگان نهضت، کار را واژگون کرد. اگرچه رفتن ابراهيم به کوفه به دعوت ابوحنيفه و برخى از کوفيانجبهه اصلى را در بصره تضعيف ميکرد حمله ميبرد، به او پيوسته بودند بر خليفه چيرهشود، خاصه که گفتهاند منصور از همين حمله ميترسيد و بيم داشت که يارانش او را ترک کنند ، ولي ابراهيم نيز بيم داشت که حمله او موجب کشتار مردم شود. سپس که برخى از يارانش پيشنهاد کردند که بر سپاه عيسيبن موسى شبيخون زنندو گفتند که بهتر است ابراهيم با بخشى از سپاه به بصره باز گردد و از آنجا ناظر جنگ باشد تا در موقع لزوم سپاهى به کمک بفرستد، خوددارى کرد و حتى از ايجاد آرايش جنگى مناسب هم سرباز زد.
اما ناآگاهى ابراهيم از امور نظامى و اختلافى که ميان ياران او پديد آمده بود، پيروزى نخستين را که برخى آن را بدرالصّغرى خواندهاند ، به شکست مبدل گشت .