فصل دوّم ـ اخلاق اجتماعي امام علي (ع


اول ـ عدالت اجتماعى
1 ـ عدالت در رفتار اجتماعى
در روزگـار خـلافـت خـليفه دوّم ، شخصى ادعائى نسبت به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام داشت و بناشد در حضور خليفه رسيدگى شود.
مدّعى حاضر شد
و خليفه خطاب به امام على عليه السّلام گفت :
اى اباالحسن در كنار مدّعى قرارگير تا حل دعوا كنم .
كه آثار ناراحتى را در سيماى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام نگريست گفت :
اى على ! از اينكه تو را در كنار دشمن قرار دادم ناراحتى ؟
امام على عليه السّلام فرمود :
نه بلكه از آن جهت كه در رفتارت نسبت به ما دو نفر عدالت را رعايت نكردى نگران شدم ، زيرا او را با نام صدا كردى و مرا با كنيه و لقب (ابوالحسن ) خواندى (116)، ممكن است طرف دعوا نگران شود .
2 ـ احترام به شخصيّت انسان ها
الف ـ عذر خواستن از پيادگان
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنين على عليه السّلام سواره به راهى مى رفت و جمعى از مردم كوفه براى پاس داشتن حرمت امام على عليه السّلام پياده بدنبالش روان بودند.
امام رو به آنان كرد و پرسيد :
آيا كارى داريد ؟
پاسخ دادند : نه ، دوست داريم بدنبال شما بيائيم .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :
بـرگـرديـد، زيرا همراهى پياده با سواره مايه ذلّت و خوارى پيادگان و غرور و تباهى سواره خواهد شد. (117)
امام على عليه السّلام به بزرگ قبيله شباميان فرمود :
ارجَع ، فَإِنَّ مَشيَ مِثلِكَ مَعَ مِثلِي فِتنَةٌ لِلوَالِي ، وَمَذَلَّةٌ لِلمُؤ مِنِ.

(بـاز گـرد، كـه پـيـاده رفتن رييس قبيله اى چون تو پشت سر من ، موجب انحراف زمامدار و زبونى مؤ من است .) (118)

ب ـ نكوهش از آداب جاهلى ذلّت بار
بـسـيـارى از پـادشـاهـان و قـدرتـمـنـدان در طـول تـاريـخ مـردم را وادار مـى كردند كه در بـرابـرشان به خاك بيافتند، كُرنش كنند، خم شوند، و انواع ذلّت پذيرى ها را برخود هموار كنند.
وقـتى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام براى رفتن به صفّين به شهر انبار رسيد ديـد كه مردم شهر تا امام على عليه السّلام را ديدند از اسب ها پياده شده ، و در پيش روى آن حضرت شروع به دويدن كردند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام علّت را پرسيد.
گفتند :
يك رسم محلّى است كه پادشاهان خود را اينگونه احترام مى كرديم .
امام على عليه السّلام ناراحت شد و فرمود:
فَقَالَ : وَاللّهِ مَا يَنتَفِعُ بِهذَا اءُمَرَاؤُكُم !
وَإِنَّكُم لَتَشُقُّونَ عَلَى اءَنفُسِكُم فِى دُنيَاكُم ، وَتَشقَونَ بِهِ فِى آخِرَتِكُم .
وَمَا اءَخسَرَ المَشَقَّةَ وَرَاءَهَا العِقَابُ، وَاءَربَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الاَْمَانُ مِنَ النَّارِ!

(بـه خـدا سـوگـنـد! كه اميران شما از اين كار سودى نبردند، و شما در دنيا با آن خود را بـه زحـمـت مـى افكنيد، و در آخرت دچار رنج و زحمت مى گرديد، و چه زيانبار است رنجى كه عذاب در پى آن باشد، و چه سودمند است آسايشى كه با آن امان از آتش جهنّم باشد.) (119)

3ـ اصلاح اجتماعى (شكست نظام طبقاتى )
بر اءساس آيه 13 حجرات :
يا اءيُّهَا النّاس اِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ اءُنثى

(اى مـردم مـا شـمـا را از يـك مـرد و زن آفـريـديم ، پس همه انسان ها، نژادها، قبيله ها با هم برابرند.)

رسول گرامى اسلام عليه السّلام با همه بگونه اى مساوى برخورد مى كرد.
امـّا خـليـفـه اوّل و خـليـفـه دوّم و خـليـفـه سـوم بـه سـنـّت رسـول خـدا صلى الله عليه و آله عمل نكردند، و انواع تبعيضات در تقسيم مديريّت ها، و توزيع بيت المال صورت گرفت كه قابل چشم پوشى نبود.
خـليـفـه اوّل ، حتّى بزرگان انصار را در لشگرهاى خود فرماندهى نمى داد و تنها ثابت بن قيس را با اصرار و اجبار به كار گماشت كه انصار اعتراض كردند.(120)
و دوّمى و سوّمى ، آنقدر در زنده شدن روح نژاد پرستى ، افراط كردند كه همه زبان به اعتراض گشودند.
عرب خود رابر غير عرب برترى مى داد.
بنى اميّه همه مراكز كليدى كشور را در زمان خليفه دوّم و به خصوص در زمان خليفه سوم در دسـت گـرفـتـنـد و يـك نـظـام طـبـقـاتـى جـاهـلى به وجود آوردند، كه شباهتى با جامعه رسول خدا صلى الله عليه و آله نداشت .
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنين على عليه السّلام يكى از اهدافش ، شكستن بافت طبقاتى ظالمانه موجود جامعه بود.
موجودى بيت المال را مساوى تقسيم كرد، كه اعتراض امتياز خواهان بلند شد.
بـه هـمـه 3 درهـم داد و براى خودش هم 3 درهم برداشت ، و به آزاد كرده خودش قنبر هم 3 درهم داد.
برخلاف شيوه هاى سه خليفه قبلى ، بزرگان انصار را ولايت داد، از قريش و بنى هاشم هم استفاده كرد،
و حـتّى در نشستن و برخاستن نيز چونان رسول خدا صلى الله عليه و آله عدالت رفتارى را رعايت كرد.
روزى اشـعـث بن قيس بر امام على عليه السّلام وارد شد، ديد كه حضرت اميرالمؤ منين على عـليـه السـّلام در مـيـان عـرب و غـير عرب از نژادهاى گوناگون نشسته است و جاى خالى براى او نيست ، با ناراحتى به امام على عليه السّلام اعتراض كرد كه :
اى اميرمؤ منان ، سرخ پوست ها بين ما و تو فاصله انداختند.(121)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام خشمناك شده ، به او فرمود:
چه كسى مرا بر اين آدم هاى چاق و فربه يارى مى دهد؟
و نـپـذيرفت كه ايرانيان و غير عرب پراكنده شوند، تا اشعث و ديگر بزرگان عرب در كنار امام على عليه السّلام بنشينند. (122)
و در تـقـسيم مساوى بيت المال به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام اعتراض كردند و گفتند:
آيـا ايـن عـدالت اسـت كـه بـيـن ما و آنان كه با شمشير ما مسلمان شدند يا بنده آزاد شده ما هستند، يكسان عمل كنيد و به همه 3 درهم بدهيد؟
4 ـ عدالت نسبت به كودك سِقط شده دشمن (در حالِ جنگ )
چـون لشـگـر بـصـره پس از شكست در جنگ جَمَل فرار كردند و به شهر هجوم مى بردند، زنى حامله از فريادها و هياهوى فراريان ، به شدّت ترسيد و بچّه او سِقط شد.
پس از مدّتى كوتاه آن زن نيز فوت كرد.
وقتى خبر به امام على عليه السّلام رسيد ، ناراحت شده ، چنين قضاوت كرد؛
ديه آن كودك و ديه آن مادر را از بيت المال به خانواده اش ‍ بپردازيد. (123)
بـا اينكه مردم بصره از شورشگرانى بودند كه با امام على عليه السّلام جنگيدند، چنين قضاوت عادلانه اى عقل ها را به شگفتى وامى دارد.
دوم ـ رسيدگى به يتيمان
1ـ خنداندن يتيمان
قنبر مى گويد:
روزى امـام عـلى عـليه السّلام از حال زار يتيمانى آگاه شد، به خانه برگشت و برنج و خـرمـا و روغـن فـراهـم كـرده در حـالى كـه آن را خـود بـه دوش كـشـيـد، مـرا اجـازه حمل نداد، وقتى بخانه يتيمان رفتيم غذاهاى خوش طعمى درست كرد و به آنان خورانيد تا سير شدند.
سـپـس بـر روى زانـوهـا و دو دسـت راه مـى رفـت و بـچـّه ها را با تقليد از صداى بَع بَع گوسفند مى خنداند،
بچّه ها نيز چنان مى كردند و فراوان خنديدند.

سپس از منزل خارج شديم
گفتم : مولاى من ، امروز دو چيز براى من مشكل بود.
اوّل : آنكه غذاى آنها را خود بر دوش مبارك حمل كرديد.
دوم : آنكه با صداى تقليد از گوسفند بچّه ها را مى خندانديد.
امام على عليه السّلام فرمود :
اوّلى براى رسيدن به پاداش ،
و دوّمـى بـراى آن بـود كـه وقـتـى وارد خـانه يتيمان شدم آنها گريه مى كردند، خواستم وقتى خارج مى شوم ، آنها هم سير باشند و هم بخندند.(124)
2ـ رسيدگى به محرومان
امـام عـلى عـليـه السـّلام رسـيـدگـى بـه مـحـرومـان را تـنـهـا بـا دستورالعمل و فرمان انجام نمى داد، بلكه شخصا به رفع مشكلات مردم مى پرداخت .
نـان و خـرمـا را درون زنـبـيـل مـى گـذاشـت و بـا دوش مـبـارك حمل مى كرد و به فقراء مى رساند
اصحاب و ياران مى گفتند:
يا اَميرالمُؤ مِنين ، نَحنُ نَحمِلَهُ

( يا اميرالمؤ منين عليه السّلام ما اين بار را بر مى داريم .)

حضرت پاسخ مى داد كه :
رَبُّ العَيالِ اَحَقُّ بِحَملِهِ

(رهبر امّت سزاوارتر است كه بردارد)(125)

3ـ پرهيز از اخلاق پادشاهان
امام على عليه السّلام به تنهائى در بازار قدم مى زد، و مردم را ارشاد مى فرمود.
هـرگـاه عـدّه اى در اطـراف آن حـضـرت يـا پشت سر او راه مى رفتند يا جمع مى شدند، مى ايستاد و مى فرمود:
كارى داريد؟
مى گفتند :
دوست داريم با شما باشيم و با شما راه برويم .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمود :
اِنصَرِفُوا وَ ارجِعُوا

(برويد و به راه خود بازگرديد)

زيرا اينگونه رفتارها
مَفسَدَةً لِلقُلُوب

(قلب ها را فاسد مى كند)(126)

4ـ سركشى از خانواده هاى شهداء و رفع مشكلات آنها
الف ـ نقل ابن شهر آشوب
ابن شهر آشوب از عبدالواحد بن زيد نقل مى كند كه :
روزى در كـنـار كـعـبـه بـه عـبـادت مـشـغـول بـودم ، دختر كوچكى را ديدم كه خدا را به حقّ اميرالمؤ منين على عليه السّلام سوگند مى دهد،
و نام و شخصيّت امام على عليه السّلام را در قالب الفاظ و عباراتى زيبا بيان مى دارد.
شگفت زده شدم ، پيش رفتم و پرسيدم :
اى دختر كوچك ، آيا تو خودت على عليه السّلام را مى شناسى ؟
پاسخ داد: آرى
چـگونه على را نمى شناسم در حاليكه از آن روز كه پدرم در صفّين به شهادت رسيد و مـا يـتـيـم شـديـم ، عـلى عـليـه السـّلام هـمـواره از مـا حال مى پرسيد و مشكلات ما را برطرف مى كرد.
روزى من به بيمارى (آبله ) دچار شدم ، و بينائى خود را از دست دادم .
مادر و خانواده مان سخت ناراحت بودند، كه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام به خانه ما آمد، مادرم مرا نزد امام على عليه السّلام برد و ماجرا را تعريف كرد.
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام آهى كشيد و شعرى خواند و دست مبارك را بر صـورت مـن كـشـيد. فورا چشمان من بينا شد و هم اكنون به خوبى اجسام را از فاصله هاى دور مى بينم ،
(آيا مى شود على عليه السّلام را نشناخت ؟!) (127)
ب ـ نقل عبدالواحد
عبدالواحد بن زيد نقل مى كند كه :
به زيارت حج رفتم ، در وقت طواف دختر پنج ساله اى ديدم كه پرده كعبه را گرفته ، به دخترى مثل خود مى گفت :
قسم به آنكه به وصايت رسول اللّه صلى الله عليه و آله انتخاب شد؛
ميان مردم احكام خدا را يكسان اجرا مى كرد؛
حجّتش بر ولايت آشكار و همسر فاطمه مرضيّه سلام الله عليها بود؛
مطلب چنين و چنان نبود.
از ايـنـكه دخترى با آن كمى سنّ، على بن ابيطالب عليه السّلام را با آن اوصاف تعريف مى كرد در شگفت شدم كه اين سخنان بر اين دهان بزرگ است !!
گفتم : دخترم آن كيست كه اين اوصاف را داراست ؟
قالَت ذلِكَ وَاللّه عَلَمُ الاَعلامِ وَ بابُ الاَحكامِ وَ قَسيمُ الجَنَّةِ وَ النّار وَ رَبّانِىُّ هذِهِ الاُمَّة وَ رَاءسُ الاَئِمَّة ، اءَخـُو النَّبـِىَّ وَ وَصِيُّهُ وَ خَليفَتهُُفى اءُمَّتِه ذلِكَ اءَمِيرُالمُؤ مِنِين عَلِىُّ بنُ اءَبِى طالِب

گـفـت : او واللّه بـزرگ بـزرگـان ، و بـاب احـكام ، و قسمت كننده بهشت و دوزخ ، تربيت كـنـنـده ايـن امـّت ، اوّل امـامـان ، بـرادر و وصـىّ و جـانـشـيـن رسول اللّه عليه السّلام در ميان امّت ، او مولاى من اميرالمؤ منين على بن ابيطالب است .

با آنكه غرق تعجّب شده بودم ، با خود مى گفتم :
اين دختر با اين كمى سن اين معرفت از كجا پيدا كرده است ؟
ايـن مـغـز كـوچـك ايـن هـمه اوصاف عالى را چگونه ضبط كرده و اين دهان كوچك اين مطالب بزرگ را چطور اداء مى كند؟!
گفتم :
دخترم على عليه السّلام از كجا داراى اين صفات شد كه مى گوئى ؟
پاسخ داد :
پـدرم (عـمـّار بـن يـاسـر) مـولا و دوسـت او بـود كـه در صفّين شهيد شد، روزى على عليه السّلام به خانه ما به ديدار مادرم آمد، من و برادرم از آبله نابينا شده بوديم ، چون ما دو يتيم را ديد، آه آتشينى كشيد و گفت :
للّه للّه مـا اِن تـاءوَّهتُ مِن شَيى ءٍ رُزِيتُ بِهِ غغغ كَما تَاءَوَّهتُ لِلاَطفالِ فِى الصَّغَرِللّه للّه للّه
قَدِمتَ ولِدَهُم مَن كانَ يَكفُلُهُم غغغ فِى النّائِباتِ وَ فى الاَسفارِ وَ الحَضَرِللّه للّه للّه
(در هـيـچ مـصـيـبـتـى كـه پـيـش آمـده آه و نـاله نـكـرده ام ، مـانـنـد آنـكـه بـراى اطفال خردسال كرده ام .
اطفالى كه پدرشان مرده ، چه كسى كفيل و عهده دار آنها مى شود؟
در پيشامدهاى روزگار و در سَفَر و حَضَر)

آنگاه ما را پيش خود آورد، دست مبارك خويش را بر چشم من و برادرم ماليد.
سپس دعاهائى كرد، دستش را پايين آورد كه چشمان نابيناى ما بينا شد.
اكنون من شتر را از يك فرسخى مى بينم كه همه اش از بركت او است ، (صلوات خدا بر او باد).
كمربند خويش را باز كرده كه دو دينار بقيّه مخارج خود را به او بدهم از اين كار تبسّمى كرد و گفت :
ايـن پول را قبول نمى كنم ، گرچه اميرالمؤ منين عليه السّلام از دنيا رفته ولى بهترين جانشين را در جاى خود گذاشته است ،
مـا امـروز در كـفالت حضرت حسن مجتبى عليه السّلام هستيم ، او ما را تاءمين مى كند، نيازى نداريم : كه از ديگران كمك قبول كنيم .
سپس آن دختر به من گفت :
على عليه السّلام را دوست مى دارى ؟
گفتم : آرى
گفت : بشارت بر تو باد، تو بر دستگيره محكمى چنگ زده اى كه قطع شدن ندارد.
آنگاه از من جدا شد و اين اشعار را زمزمه مى كرد:
للّه للّه ما بُثَّ عَلِىٍ فِى ضَمِير فَتىًغغغ اِلاّ لَهُ شَهِدَت مَن رَبِّهِ النِّعَمُللّه للّه للّه
للّه للّه وَ لا لَهُ قَدَمٌ زَلَّ الزَّمانُ بِهاغغغ اِلاّ لَهُ ثَبَتَت مِن بَعدِها قَدَمُللّه للّه للّه
للّه للّه ما سَرَّنى اِنَّنِى مِن غَيرِ شِيعَتِهِ غغغ وَ إِن لِى ما حَواهُ العَرَبُ وَ العَجَمُ(128)للّه للّه للّه

(دوسـتـى عـلى در قلب هيچ جوانمردى گسترش پيدا نكرده ، مگر آنكه نعمت هاى خداوندى نصيب او شده است .
دوسـت عـلى عليه السّلام ، اگر روزگار قدمى از او بلرزاند، قدمى ديگر براى او ثابت مى ماند.
دوسـت نـدارم كـه مـن از پـيـروان عـلى نـبـاشـم در عـوض مال همه عرب و عجم از آن من باشد.)

5 ـ كمك به يتيمان و همسران شهداء
روزى اميرالمؤ منين ديد زنى مشك آبى به دوش گرفته مى برد،
امام على عليه السّلام مشك آب را از او گرفت و به محلّى كه زن مى خواست آورد،
آنگاه از حال زن پرسيد.
زن گفت :
على بن ابيطالب عليه السّلام شوهر مرا به بعضى از مرزهاى نظامى فرستاد و در آنجا كـشـتـه شـد، چـند طفل يتيم براى من گذاشت و احتياج مرا وادار كرده است تا براى مردم خدمت كنم كه خود و اطفالم را تاءمين نمايم .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام از آنجا بازگشت .
سپس زنبيلى كه در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن كرد.
بعضى از يارانش گفتند :
بگذاريد ما ببريم .
فرمود : كيست كه بار مرا در قيامت بردارد؟
چون به در خانه زن رسيد، زن پرسيد :
كيست كه دَر مى زَنَد ؟
فـرمـود : هـمـان بـنده خدا هستم كه ديروز مشك آب را براى تو آوردم ، در را باز كن براى بچّه هايت طعام آورده ام .
زن گفت :
خدا از تو راضى باشد و ميان من و على بن ابيطالب حكم كند، سپس در را باز كرد.
امام على عليه السّلام داخل شد، فرمود :
من كسب ثواب را دوست دارم ، مى خواهى تو خمير كن و نان بپز و من بچّه ها را آرام كنم و يا من خمير كنم و تو آنها را آرام كنى ؟
زن گفت :
من به نان پختن آگاهترم و شروع به خمير گرفتن كرد.
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام گـوشـت را آمـاده كرد و لقمه لقمه به دهان اطفال گوشت و خرما مى گذاشت و به هر يك مى فرمود:
( على را حلال كن ، در حقّ تو كوتاهى شده است )
چون خمير آماده شد، زن گفت :
بنده خدا تنور را آتش كن .
امام على عليه السّلام تنور را آتش كرد.
حرارت شعله به چهره آن حضرت مى رسيد و مى فرمود:
(بـچـش حـرارت آتـش را، ايـن سـزاى كـسـى اسـت كـه از زنـان بـيـوه و اطفال يتيم بى خبر باشد.)
در ايـن مـيان زنى از همسايه داخل خانه شد، كه اميرالمؤ منين عليه السّلام را مى شناخت به زن صاحب خانه گفت :
واى بر تو اين كيست كه براى تو تنور را آتش مى كند؟
زن جواب داد :
مردى است كه به اطفال من رحم كرده است .
زن همسايه گفت :
واى بر تو اين اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السّلام است .
آن زن چون حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام را شناخت پيش دويد و گفت :
واحَيائِى مِنكَ يا اءَمِيرَالمُؤ منين
(اى اميرمؤ منان از شرمندگى آتش گرفتم ، مرا ببخشيد)

امام على عليه السّلام فرمود:
بَل واحَيائِى مِنكَ يا اَمَةَ اللّه فيما قَصُرتَ فِى حِقِّكَ

(بلكه من از تو شرمنده ام ، اى كنيز خدا، در حقّ تو كوتاهى شده است .)(129)

سوم ـ رسيدگى به جوانان
1ـ تهيّه پيراهن بهتر براى جوان
روزى امـام عـلى عـليـه السـّلام بـا يـكـى از كـارگـران منزل به نام قنبر به بازار رفته و دو عدد پيراهن ، يكى به دو درهم ، و ديگرى به سه درهم خريد.
پيراهن نو و بهتر را به قنبر داد كه بپوشد، و خود پيراهن ساده را پوشيد.
قنبر گفت :
مولاى من ، بهتر است كه پيراهن بهتر را شما بپوشيد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :
تـو جـوانـى و بايد لباس خوب بپوشى ، و سنّ من بالاست بايد لباس ‍ ارزانتر داشته باشم .
من از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود :
از طـعـامـى كـه مـى خـوريد به غلامانتان بدهيد، و از لباس هائى كه مى پوشيد به آنها بپوشانيد.

مـن از خـداى خـود خـجـالت مـى كـشـم كه پيراهن نو را خودم ، و كهنه را به تو بپوشانم . (130)
2 ـ تفريحات سالم
رجوع شود به : جلد 15 ـ تفريحات سالم
3 ـ تجمّل و زيبائى
رجوع شود به : جلد 15 ـ تفريحات سالم
چهارم ـ شرائط مهمانى
1ـ سه شرط پذيرش ميهمانى
شخصى امام على عليه السّلام را به مهمانى دعوت كرد،
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :
سه شرط دارد اگر قبول مى كنى مى پذيرم ، آن شخص گفت شرائط كدامند؟
امام على عليه السّلام فرمود :
1 ـ از بيرون چيزى تهيّه ننمائى ، هر چه هست بياورى .
2 ـ آنچه در منزل دارى از ما دريغ نكنى .
3 ـ به زن و بچّه هايت سخت نگيرى .
آن شخص گفت :
هر سه شرط را قبول دارم .
و امام نيز مهمانى او را پذيرفت . (131)
2 ـ قبول ميهمانى
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام دعوت خويشاوندان ، فرزندان ، و دختران خود را مى پذيرفت .
در شهر بصره دعوت ميهمانى علاءبن زياد را پذيرفت .
و در شهر مدينه حتّى دعوت ميهانى دوستان غير عرب ، از نژادهاى گوناگون ، و ايرانيان را رد نمى كرد،
روزى پـس از قـبـول مـهـمـانى يك مسلمان ايرانى و صَرف حلواى نوع ايرانى ، علّت آن را پرسيد.
به امام على عليه السّلام گفته شد كه ؛
به مناسبت عيد نوروز اين حلواى ايرانى تهيّه شد.
امام على عليه السّلام به مزاح فرمود :
آيا نمى شود، هر روز، نوروز باشد؟(132)
و در شب شهادت نيز ميهمان دخترش امّ كلثوم بود.
پنجم ـ سنّت گرائى (احياى سنّت هاى رسول خدا (ص ))
1ـ مبارزه با بدعت ها
در دوران 25 سـاله حـكـومت سران سقيفه ، بدعت ها و دگرگونى هاى زيادى در احكام الهى پـديـد آورده بـودنـد كـه تـربـيـت اجـتـمـاعـى مـردم ، و بـازگـردانـدن امـت بـه ارزش هاى اصيل اسلامى ، يكى از مشكلات اجرائى حكومت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام بود.
خليفه دوّم دستور داده بود، نماز مستحبى را مى شود به جماعت خواند.
وقـتـى امـام عـلى عـليـه السـّلام دسـتور داد كه نخوانند، اعتراض ها شروع شد، و فريادها بلند شد كه :
على عليه السّلام مى خواهد بر خلاف دستورات خليفه دوّم رفتار كند!!.
روزى كه على عليه السّلام خواست منبر پيامبر را در جاى خود قرار دهد، (همان جائى كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داشت )،
مردم اعتراض كردند، و مانع شدند و فرياد كشيدند،
امـّا روزى كـه خـليـفـه اوّل و خـليـفـه دوّم مـى خـواسـتـنـد مـنـبـر رسول خدا صلى الله عليه و آله را از جاى خود بردارند كسى اعتراض ‍ نكرد.
ايـنـهـا نـشـان دهـنـده مـشـكـلات عـلى عـليـه السـّلام در سنّت گرائى و بازگشت به سنّت رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله اسـت ، چـون 25 سال مردم منحرف شدند، مسخ گرديدند، و احكام دين را تغيير دادند. (133)
2 ـ بردبارى در مبارزه با تحريفات
پـس از 25 سـال حـكـومت آنان كه به حاكميّت ارزش ها و احكام اسلامى توجّهى نداشتند، و بـدعت ها، و جعل احكام فراوانى را مطرح كردند، كه مردم را از اسلام و احكام ناب منحرف و بـه دسـتـور العـمـل هـائى عـادت داده بـودنـد كـه از احـكـام اسـلام بـيـگـانـه بـود، حـال كـه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام بـه حـكـومـت رسـيـد، بـا هـزاران مـشـكل سياسى ، اجتماعى ، فرهنگى روبرو بود، و نمى توانست افكار و آراء جامعه را با دستورالعمل و بخشنامه تغيير دهد.
تا فرمود:
(نماز مستحبّى را به جماعت نخوانيد.)
فرياد عموم بلند شد كه :
وا عُمَرا، وا عُمَرا

اينجاست كه ، مشكل فرهنگى و بينشى را با دستورالعمل ها و بخشنامه نمى شود به زودى حَل كرد.
امام على عليه السّلام در يك سخنرانى عمومى بردبارى خود را در مبارزه با انحرافات و بدعت ها اينگونه بيان فرمود:
اگر حكم الهى را اظهار كنم ، و تحريف ها را كنار زنم ، از گِرد من پراكنده مى شوند.
سـوگـنـد بـه خـدا! به مردم گفتم كه در ماه رمضان جز براى نماز واجب به جماعت حاضر نشوند، كه خواندن نماز مستحبّى به جماعت بدعت است .
امّا بعضى از لشگريان كه در پيرامون من مى جنگيدند، فرياد زدند:
(اى اهـل اسـلام ، سـنـّت خـليـفه دوّم را تغيير دادند، و على ما را از نماز خواندن مستحبّى به جماعت باز مى دارد.)

ترسيدم در گوشه اى از لشگريانم شورشى برپا شود. (134)
و در يك سخنرانى افشاگرانه فرمود :
اءرَايـتـُم لَو اُمِرتُ بِمَقامِ اِبراهيم فَرَدَدتُهُ اِلى المَوضِعِ الَّذى وَضَعَهُ فى هِ رَسُولُاللّه صلى الله عليه و آله
وَ رَدَدتُ فَدَكَ اِلى وَرَثَةِ فاطِمَة
وَ رَدَدتُ صاعَ رَسُولُاللّه صلى الله عليه و آله كَما كانَ... وَرَدَدتُ دارُ جَعفَرٍ اِلى وَرَثَتِهِ وَ هُدِمَتها مِنَ المَسجَدِ، وَرَدَدتُ قَضايا مِنَ الجَورِ قَضى بِها وَ نَزَعَت نِساءً تَحتَ رِجالٍ بِغَيرِ حَقٍّ وَ رَدَدتُهُنَّ اِلى اَزواجِهِنَّ...
وَ مـَحـَوتُ دَوّاويـنَ العـَطـايـا وَ اعـطـَيـتُ كـَمـا كـانَ رَسـُولُاللّه صلى الله عليه و آله يُعطى بِالسَّوِيَّةِ وَ لَم اَجعَلُها دَولَةً بَينَ الاءغنِياءِ...
وَ رَدَدتُ مـَسجِدَ رَسُولُاللّه صلى الله عليه و آله اِلى ما كانَ عَلَيهِ وَ سَدَدتُ ما فَتَحَ فيهِ مِنَ الاَبوابِ وَ فَتَحتُ ما سَدَّ مِنهُ
وَ حَرَّمتُ المَسحَ عَلَى الخِفَّينِ
وَ حَدَدتُ عَلَى النَّبيذِ
وَ اَمَرتُ بِالاحَلالِ المُتعِتينِ
وَ اَمَرتُ بِالتَّكبيرِ عَلَى الجَنائِزِ خَمسَ تَكبيراتٍ
وَ الزَمتُ النّاسَ الجَهرَ بِبِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحيم ...
وَ حَمَلتُ النّاسَ عَلَى حُكمِ القُرآنَ وَ عَلَى الطَّلاقِ عَلَى السُّنَّةِ
وَ اَخَذتُ الصَّدَقاتَ عَلَى اِصنافِها وَ حُدُودِها...
اِذاً لِتـَفـَرَّقـُوا عـَنـّى وَ اللّهِ لَقـَد اَمـَرتُ النـّاسَ اَن لا يـَجـتَمِعُوا فى شَهرُ رَمَضانِ اِلاّ فى فـَريـضـَةٍ وَ اعـلَمـَتـهـُم اِنَّ اجـتـِمـاعـِهـِم فى النَّوافِلِ بِدعَةَ فَتَنادى بَعضُ اهلِ عَسكَرى مِمَّن يُقاتِلُ مَعى :
يـا اَهـلَ الاِسلامِ غُيِّرَت سُنَّةُ عُمَرٍ يَنهانا عَنِ الصَّلوةِ فى شَهرُ رَمَضانِ تَطَوُّعاً. وَلَقَد خِفتُ اَن يَثُورُوا فى ناحِيَةِ جانِبِ عَسكَري ...

(اگـر مقام ابراهيم را كه خليفه دوّم تغيير داد به همان مكانى مى گذاشتم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار داده بود ؛
و فدك را به صاحب اصليش مى دادم ؛
و پـيـمـانـه رسـول خـدا صلى الله عليه و آله را به مقدار تعيين شده پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باز مى گرداندم ؛
و خانه جعفر را كه در توسعه مسجد به زور خراب كردند، باز پس ‍ مى گرفتم ؛
و احكام و قضاوت هاى ضالمانه را طرد مى كردم ؛
و زنـان مـسـلمـان را كـه بـدون حـقـّى گـرفتند و با آنان ازدواج كردند، به خانوادهايشان برمى گرداندم ؛
و دفتر حقوق را به روش حقوق پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تغيير مى دادم ؛
و دفتر بخشش ها و امتياز دادنها را نابود مى كردم ؛
و مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله آنگونه كه لازم بود درست مى كردم ؛
و درهائى كه بيجا باز كردند مى بستم ؛
و مسح برروى كفش را منع مى كردم ؛
و برخوردن آبجو حدّ شراب مى زدم ؛
و متعه و حجّ تمتّع را حلال اعلام مى كردم ؛
و دستور مى دادم كه بر جنازه ها پنج تكبير بگويند ؛
و بسم اللّه را در نماز بلند بگويند ؛
و مردم را به حكم قرآن باز مى گرداندم ؛
و طلاق را مطابق اسلام جارى مى كردم ؛
و صدقات را از اقشار مردم مى گرفتم ؛
هـر آيـنـه از اطـراف مـن پراكنده مى شدند، من تا دستور دادم كه نماز مستحبّى را به جماعت نخوانند كه بدعت است ، جمعى از لشگريان من فرياد زدند :
كـه اى اهـل اسـلام ، سـنـّت خـليـفـه دوّم را تـغـيـيـر دادند، ترسيدم كه لشگريانم را دچار پراكندگى نمايند.)

ششم ـ خويشتن دارى در مشكلات اجتماعى
1ـ تحمّل خشونت ها براى دفاع از حق
حـضـرت امـيـرالمؤ منين على عليه السّلام در كوچه هاى كوفه قدم مى زد كنيزى را ديد كه گريه مى كند.
فرمود : چرا گريه مى كنى ؟
كنيز گفت : ارباب من پولى داد تا گوشتى بخرم .
حال اءرباب مى گويد :
گوشت مرغوبى نيست آن را به قصّاب بازگردان .
و قصّاب نيز قبول نمى كند.
نـه قـصـّاب مـى پـذيـرد، و نـه اربـاب مـن مـرا بـه منزل راه مى دهد.
امام على عليه السّلام همراه آن زن به قصّابى آمد، و از قصّاب خواست كه گوشت را عوض كند، يا پول آن را بدهد.
قـصّاب عصبانى شد، و چون حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام را نمى شناخت ، مُشتى بر سينه امام على عليه السّلام كوبيد و گفت :
از مغازه خارج شو، اين معامله به شما ربطى ندارد.
امـام عـلى عـليـه السـّلام مـُشـت آن قـصـّاب را تـحـمـّل كرد و بيرون آمد و كنيز را به خانه اربابش برد.
آنـهـا حـضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام را شناختند، احترام گذاشتند، و آن كنيز را با محبّت پذيرفتند.
امّا همسايگان قصّاب ، اطراف او جمع شده و گفتند:
مى دانى مشت بر سينه چه كسى نواختى ؟ آن شخص امير المؤ منين بود.

مـرد قـصـّاب امـام على عليه السّلام را بسيار دوست مى داشت ، امّا نمى شناخت ، از جسارت و گناه خود در نزد حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام عذر خواهى كرد.
و برخى نوشتند كه :
بـا سـاطـور قصّابى دست خود را قطع كرد. كه امام على عليه السّلام ضمن دلدارى دادن ، دست او را شفا داد.(135)
2 ـ تحمّل ناسازگارى هاى خوارج
در گـذشـتـه و حال مى نگريم كه حاكمان پيروز، و سلاطين و پادشاهان ، و سران احزاب سياسى ، چگونه با مخالفان خود برخورد كردند،
و بـا تـصـفـيه هاى خونين ، و قتل و غارت ، شكنجه و زندان ، اجازه ابراز عقيده را به آنها نداده ، و هرگونه حركتى را از آنان صلب مى كردند.
امـّا حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام در روش بـرخـورد بـا دشـمـن و تحمّل مخالفان ، الگو و بى نظير است .
روزى جـمـعـى از خوارج وارد مسجد كوفه شدند تا با شعارهاى مداوم ، سخنرانى امام على عـليـه السـّلام را بـر هم زنند، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام سرگرم سخنرانى بود كه :
يكى بلند شد، فرياد زد :
(لا حُكمِ إِلاّ لِلّه )

و ديگرى از سوئى ديگر داد زد :
(لا حُكمِ إِلاّ لِلّه )

و سوّمى از گوشه ديگر مسجد همين شعار را داد.
سپس گروهى برخاستند، و اين شعار را دادند.
امـام عـلى عـليـه السـّلام بـا بـزرگـوارى خـاصـّى مـخـالفـت هـاى آنـان را تحمّل كرد.
آنگاه خطاب به مردم فرمود:
كَلِمَةُ حَقٍّ يُرادُ بِها الباطِل
(شعار حقّى است كه از آن باطل اراده مى كنند)

سپس خطاب به خوارج در مسجد فرمود:
تـا وقـتـى كـه دسـت بـه شـمـشـيـر نـبـرديـد، و بـا مـا هـسـتـيـد از سـه اصل اساسى برخورداريد:
1ـ لا نَمنَعَكُم مَساجِدَ اللّهِ اءَن تَذكُرُوا فيها إِسمُهُ
(از ورود شما به مسجد براى نماز جلوگيرى نمى كنيم )

2ـ لا نَمنَعَكُم مِنَ الفِى ء ما دامَت اءَيدِيكُم مَعَ اءَيدِينا
(تا وقتى كه با ما هستيد از حقوق بيت المال شما را محروم نمى كنيم )

3ـ لا نُقَاتِلُكُم حَتَّى تَبدَؤُنا
( با شما نمى جنگيم تا شما جنگ را آعاز كنيد) (136)

هفتم ـ راه مبارزه با مفاسد اجتماعى
1ـ شلاّق و ازدواج
روزى جـوانـى را كـه انـحـراف جنسى داشت ، و خود را جُنُب مى كرد (137)، دستگير كرده خدمت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام آوردند،
امام على عليه السّلام دستور داد تا ابتداء بر دست هاى او شلاّق بزنند،
و سپس امر فرمود تا از بيت المال براى او ازدواج كنند،
يعنى تنها مجازات و شلاّق و كيفر دادن كافى نيست ،
بـراى مـبـارزه بـا مفاسد اجتماعى ، بايد ريشه ها را خشكاند، تا وقتى جوانى ازدواج نكند هـمـواره در مـعرض وسوسه هاى شيطانى است ، بايد در كنار مجازات از اقدامات اءساسى براى نسل جوان غافل نمانيم .
كه يكى از راه هاى مبارزه با مفاسد اجتماعى ، ازدواج است ،
بـايـد در ازدواج جـوانـان شـتـاب كرد، زيرا غريزه جنسى چون ديگر غرائز بشرى است ، چونان احساس گرسنگى و تشنگى است ، اگر به آن پاسخ درست داده نشود، به راه هاى انحرافى كشانده خواهد شد.
2 ـ رواج فرهنگ ازدواج موقّت
يـكـى ديگر از راه هاى مبارزه با مفاسد اجتماعى و روابط نامشروع ، مُتعه (ازدواج موقّت ) است ،
زيـرا بـسـيـارى از زنـان نـمـى توانند ازدواج دائم داشته باشند، فرزندانشان بزرگ و داراى داماد يا عروس هستند، و مشكلات فراوان خانوادگى مانع ازدواج دائم آنها است .
و بـسـيارى از مردان از نظر اجتماعى ، شخصيّتى ، اقتصادى ، سياسى نمى توانند زنان متعدّد دائم داشته باشند
يا مسافرند، و اقامت آنها در برخى از شهرها كوتاه است ،
امّا نياز به همسر دارند تا دچار انواع محرّمات نشوند.
آيا اسلام فكرى براى اخلاق جنسى زنان و مردان و جوانان جامعه نكرده است ؟
يـا عـدّه اى بـه نـام اسـلام ، بـدعت هائى گذاشتند كه سلامت جامعه اسلامى را مورد تهديد قرار داده است ؟
در اسـلام ، ازدواج مـوقـّت ، براى صاحبان عذرهاى گوناگون مطرح شده است ، و در زمان رسـول گـرامـى اسـلام صـلى الله عـليـه و آله با پياده شدن احكام دين ، با انواع مفاسد اجتماعى مبارزه مى گرديد كه :
حلال الهى درست رواج پيدا كرد.
و ريشه هاى بسيارى از مفاسد خشكيد.
امـّا پس از سقيفه و بدعت هاى خليفه اوّل و خليفه دوّم ، و سياست تغيير احكام الهى ، ازدواج موقّت نيز برداشته شد، و خليفه دوّم آن را حرام اعلام كرد و آشكارا گفت كه :
هركس مُتعه انجام دهد، گردنش را خواهم زد.
بـا تـعـطـيـل شدن حكم خدا، و بر زمين ماندن بسيارى از مشكلات جنسى جوانان و زنان بى شـوهـر، دوبـاره روابـط نـامشروع رواج يافت كه متعه تا زمان حكومت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام به صورت ضدّ ارزش در آمد، و آن را يك امر خلاف اسلام مى پنداشتند، كه امام على عليه السّلام با تاءسّف فرمود :
لَو لا ما فَعَلَ عُمَرُ بنُ الخَطّاب فِى المُتعَةِ ما زَنَى إِلاّ شَقِىُّ

(اگـر خـليـفـه دوّم حكم خدا را نسبت به متعه تحريف نمى كرد، هيچكس جز افراد جنايتكار مرتكب روابط نامشروع نمى شدند.) (138)

3 ـ مبارزه با خرافات در مسئله ازدواج
برخى فكر مى كنند :
اگر زنى شوهر نكرد، وفادار و صادق است ،
يا مردى پس از مرگ همسرش اگر زن نگرفت مردى وفادار و ارزشمند است ،
بر همين اءساس بسيارى تن به ازدواج كه حكم الهى است نمى دهند،
امّا به انواع آلودگى ها آلوده مى شوند.
حضرت على عليه السّلام از خود شروع كرد، و سنّت هاى جاهلى را زير پاگذاشت ،
هـم پـس از شـهـادت حـضـرت زهـرا سـلام الله عـليها فورا ازدواج كرد و هم به زن جوانش (اءمامه )، در كنار بستر شهادت سفارش ‍ كرد كه پس از او ازدواج كند،
و شـوهـر او را مـعـيـّن فـرمـود كـه بـا (مـغـيـرة بـن نوفل ) از نوادگان عبدالمطلّب ازدواج كند.
(امـامـه پـس از عـدِّه وفـات بـه وصـيـّت امـام عـلى عـليـه السـّلام عمل نمود، و ازدواج كرد، و داراى فرزندى بنام يحيى شد).(139)
4 ـ رواج فرهنگ تعدّد زوجات
يـكـى از راه هاى مبارزه با مفاسد اجتماعى (تعدّد زوجات ) است كه اگر با شرائط لازم در جـامـعـه تـحـقـّق پـذيرد و زنانى بى شوهر يا مردانى بى زن در جامعه اسلامى وجود نداشته باشند، ريشه بسيارى از مفاسد اجتماعى مى خشكد.
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام بـا رعـايـت عـدالت بـيـن بـانـوان ، در عمل فرهنگ تعدّد زوجات را تاءييد و به آن عمل كرد.
ازدواج هاى امام على عليه السّلام
رجوع شود به : فصل سوّم ـ ش 4 ـ تبليغ فرهنگ ازدواج
هشتم ـ عفو و بخشش
1 ـ عفو برده خطاكار
امام على عليه السّلام روزى يكى از بردگان را صدا زد، و او جواب نداد،
چند بار نام او را بلند خواند و او شنيد و پاسخ نداد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام خود به نزد او آمد و فرمود:
مگر صداى مرا نشنيدى ؟
گفت :
چرا شنيدم ، چون از عقوبت شما ايمن بودم ، خواستم شما را به خشم آورم .
امام على عليه السّلام فرمود:
مـن هـم بـه خـشـم مـى آورم آن شـيـطـانـى را كـه تـو را ايـن چـنـيـن اغفال كرد.

سپس او را در راه خدا آزاد كرد. (140)
2 ـ روش برخورد با نيازمند
حارث همدانى حاجتى داشت ، به منزل حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام رفت ، امام على عليه السّلام پس از سلام و احوال پرسى ، فرمود :
آيا خواسته اى دارى ؟
حارث گفت : آرى .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام بلند شد و چراغ را خاموش كرد و فرمود:
اى حارث ! چراغ را خاموش كردم كه در برابر خواسته ات دچار ذلّت و خوارى نشوى .
حال هر چه مى خواهى بگو!
زيرا از پيامبر اكرم عليه السّلام شنيدم :
اَلحـَوائِجُ اءَمـانـَةٌ مـِنَ اللّهِ فِى صُدُورِ العِباد، فَمَن كَتَمَها لَهُ عِبادَةٌ وَ مَن اءَفشاها كانَ حَقَّا عَلَى مَن سَمِعَها اءَن يُعيُنَهُ

(خواسته هاى مردم در دل هاى بندگان اءمانت است ، هركس آن را پنهان دارد براى او عبادت نـوشـتـه مـى شـود، و كـسـى كـه آن را آشـكـار كـند، بايد شنوندگان او را يارى كنند). (141)

نهم ـ احترام به مردم
1ـ كمك به يهودى در راه مانده
مـرد يـهودى كه از شام با چند الاغ گندم به كوفه مى آمد، در نزديكى هاى شهر كوفه ، الاغ هـاى او با بار گم شده بودند و بى نوا با دوست قديمى خود، حارث اعور همدانى ، تماس گرفت و به امام على عليه السّلام متوسّل شد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام شخصا الاغ هاى او را پيدا كرد و آن شب تا سحر از اموال او حفاظت نمود،
و تنها براى نماز صبح از يهودى جدا شد،
پس از نماز او را به بازار برد، اموال او را به فروش رساند، و نيازهاى او را برآورد،
وقتى مرد يهودى آن همه ايثار و بزرگوارى را از امام على عليه السّلام ديد، مسلمان شد و گفت :
اءَشـهـَدُ اءَنَّكَ عـالِمُ هـذِهِ الاُمَّة ، وَ خَلِيفَةُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى الجِنِّ وَ الاِنس

(گواهى مى دهم كه تو دانشمند امّت اسلامى ، و جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله بر جنّ و آدميان مى باشى )(142)

2 ـ دستورالعمل برخورد با مردم
از نـظر امام على عليه السّلام مردم بندگان خدا و محترمند، و كارگزاران حكومتى بايد در خـدمـت مـردم بـاشـنـد، از ايـن رو در تـمـام نـامـه هـا كـارگزاران دولتى را به تواضع و فروتنى دعوت مى فرمود.
و به فرمانداران خود نوشت :
لا تَسخَروا المُسلِمِينَ وَ مَن سَاءَلَكُم غَيرَ الفَرِيضَةِ فَقَدِ اعتَرى فَلا تَعطُوه

(مسلمانان را مسخره نكنيد و كسى كه بيش از حق خود از شما درخواست كرد، تجاوز كرده ، به او چيزى ندهيد.)(143)

3 ـ عيادت از مريض
امـام عـلى عـليـه السّلام تا شنيد كه صعصعة بن صوحان مريض ‍ است فورا به عيادت او رفت و از او دلجوئى كرد، و از ساده زيستى صعصعة تعريف كرد و فرمود:
وَاللّهِ ما عَلِمتُكَ إِلا خَفيفَ المَؤُنَةِ حُسنَ المَعُونَةَ

(سوگند به خدا از تو جز زندگى ساده و نيكو يارى دادن به مردم ، سراغ ندارم )

صعصعه نيز از رحمت و محبّت امام على عليه السّلام قدردانى كرد.
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن على عليه السّلام به هنگام خداحافظى توجّه او را به يك تذكّر اخلاقى جلب نموده فرمود:
(مـبـادا عـيـادت كـردن مـن تو را مغرور سازد و بر قبيله خود فخر بفروشى !! كه خداوند انسان هاى مغرور و فخر فروش را دوست ندارد.) (144)

4 ـ آداب سلام كردن
بـرخـى در روابـط اجتماعى ، ادب و احترام را رعايت نمى كنند، كه هم اكنون در بسيارى از كشورهاى غربى و شرقى مردم در روابط اجتماعى خود بدون (سلام كردن ) از كنار هم ردّ مى شوند.
در مـقـابـل ، بعضى ديگر در سلام كردن دچار افراط شده و به مرز چاپلوسى نزديك مى گردند.
امـام عـلى عـليـه السـّلام بـه ايـن نـكـتـه تـوجـّه دارد كـه اعتدال حتّى در سلام كردن نيز بايد حفظ گردد كه فرمود:
سلام داراى چهار صيغه است :
سَلامٌ عَلَيك
سَلامٌ عَلَيكُم
السَلامٌ عَلَيك
السَلامٌ عَلَيكُم

اگـر سلام كننده عبارت (وَ رَحمَةُ اللّه ) را بر سلامش افزود، تو نيز متقابلا بيفزاى ، و اگـر كـلمه (وَ بَرَكاتُهُ) را نيز اضافه كنى ، در زمره كسانى خواهى شد كه تحيّت ديگران را به نحو احسن پاسخ مى دهند.
خداوند متعال مى فرمايد:
وَ إِذا حُيِّيتُم فَحَيُّوا بِاءَحسَنِ مِنها اَو رُدُّها اِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ حَسِيبا(145)

(چـون مـورد تـحيّت و اكرام قرار گرفتيد، شما نيز متقابلا آن را به وجه نيكوتر و يا دسـت كـم بـه هـمان گونه پاسخ گوئيد، كه خداوند بدون ترديد همه چيز را به حساب مى آورد).

اگر سلام كننده ، عبارت ؛
وَ رَحمَةُ اللّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
را بـر سـلام خـويـش افـزود بـهـتر آن است كه به همان نحو پاسخ گفته و چيزى بر آن اضافه نكنند.
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنين عليه السّلام بر جماعتى مى گذشت و بر آنها سلام كرد، آنان در پاسخ خويش عبارت ؛
(وَ مَغفِرَتُهُ وَ رِضوَانُهُ) را افزودند.
حضرت فرمود :
از حدّ سلام ملائكه به پدر ما ابراهيم عليه السّلام تجاوز نكنيد.
و نيز فرمود :
صـيغه سلام را 10 حَسَنه و ثواب است و افزودن كلمه (وَ رَحمَةُ اللّهِ) را 20 حَسَنه و كلمه (وَ بَرَك اتُهُ) را 30 حَسَنه است . (146)
5 ـ ارزش مصافحه كردن
در روابـط اجـتـمـاعى و برخورد انسان ها با يكديگر، در هر قوم و قبيله اى ، آداب و رسوم خاصّى مطرح است .
برخى براى هم دست بلند مى كنند
و بعضى كلاه از سر برداشته و ابراز محبّت مى كنند.
و قومى در برابر هم خم و راست مى شوند.
امّا در اسلام مصافحه و سلام كردن سنّت است .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمود:
بـه هـنـگـام مـلاقات با يكديگر با هم مصافحه كنيد، و با روى خوش ‍ برخورد كنيد، كه گـناهان شما را مى ريزد. و در برخورد با دشمن خود نيز، با او مصافحه كنيد، هر چند او نخواهد، زيرا اين دستور الهى است و دشمنى ها را از بين مى برد. (147)
6 ـ احكام عطسه زدن
سـيـسـتـم بـدن انـسـان وقـتـى سـالم اسـت ، و سيستم تنفّسى وقتى عيب و نقصى ندارد، در بـرابـر نور، حرارت ، گرد و خاك و اجسام خارجى واكنش نشان داده و هواى موجود در شُش هـا را بـا سرعت 75 كيلومتر در ساعت به بيرون مى راند كه مجموعه اينگونه واكنش ها از نظر فيزيولوژى ، عطسه زدن نام دارد.
امـّا در اقـوام و مـلل جـهـان خـرافات و برخوردهاى گوناگونى نسبت به عطسه زدن مطرح است .
در صـورتـى كـه در روابـط اجتماعى اسلام ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام رهنمود داد كه اگر شخصى نزد شما عطسه زد به او بگوئيد:
يَرحَمَكُمُ اللّه (خدا شما را رحمت كند)

او در جواب شما بگويد:
يَغفِرَ اللّه لَكُم وَ يَرحَمَكُم (148)

(خدا شما را ببخشايد و بر شما رحمت آورد)

7 ـ نقش روز جمعه در روابط اجتماعى
گـرچـه هـر روز، روز خـداسـت ، امـّا بـرخـى از روزهـا بعلل فراوانى به برخى از كارها اختصاص دارد كه جاى دقّت و ارزيابى است .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمود :
در روز جمعه به خواستگارى برويد و عقد را در روز جمعه بخوانيد. (149)

8 ـ احترام به آزادى مردم
مـردم ، يـاران و طـرفـداران يـا مـخـالفـان ، هـمـه در حكومت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام آزاد بودند و حقوق همه رعايت مى شد،
نه كسى را مجبور مى كردند كه در جائى زندگى كند،
و نـه انـسانى را بازور به كارى مى گماشتند، بلكه با تبليغات و هدايتگرى ، مردم را آگاهى مى دادند تا خود انتخاب كنند.
در اينجا توجّه به برخى از نمونه ها ضرورى است :
اوّل ـ امام على عليه السّلام و فراريان
سهل بن حنيف انصارى فرماندار مدينه براى آن حضرت نوشت كه :
جماعتى از مردم مدينه مخفيانه به سوى شام فرار مى كنند و به معاويه مى پيوندند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام در پاسخ نوشت :
اءَمَّا بـَعـدُ، فَقَد بَلَغَنِى اءَنَّ رِجَالا مِمَّن قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ، فَلاَ تَاء سَف عـَلَى مـَا يـَفـُوتُكَ مِن عَدَدِهِم ، وَيَذهَبُ عَنكَ مِن مَدَدِهِم ، فَكَفَى لَهُم غَيّا، وَلَكَ مِنهُم شَافِيا، فِرَارُهُم مِنَ الهُدَى وَالحَقِّ، وَإِيضَاعُهُم إِلَى العَمَى وَالجَهلِ.
وَإِنَّمـَا هـُم اءَهـلُ دُنـيـَا مـُقـبـِلُونَ عـَلَيـهـَا، وَمـُهـطـِعـُونَ إِلَيـهـَا، وَقـَدعـَرَفـُوا ال عـَدلَ وَرَاءَوهُ، وَسـَمِعُوهُ وَوَعَوهُ، وَعَلِمُوا اءَنَّ النَّاسَ عِندَنَا فِى الحَقِّ اءُسوَةٌ، فَهَرَبُوا إِلَى الاَْثَرَةِ، فَبُعْدا لَهُمْ وَسُحْقا!!
إِنَّهُم ـ وَاللّهِ ـ لَم يَنفِرُوا مِن جَورٍ، وَلَم يَلحَقُوا بِعَدلٍ، وَإِنَّا لَنَطمَعُ فِى هذَا الاَْمْرِ اءَنْ يُذَلِّلَ اللّهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَيُسَهِّلَ لَنَا حَزنَهُ، إِن شَاءَ اللّهُ، وَالسَّلاَمُ.
روش برخورد با پديده فرار
(پـس از يـاد خـدا و درود! بـه مـن خبر رسيده كه گروهى از مردم مدينه به سوى معاويه گـريـختند، مبادا براى از دست دادن آنان ، و قطع شدن كمك و ياريشان افسوس بخورى ! كه اين فرار براى گمراهيشان ، و نجات تو از رنج آنان كافى است ، آنان از حق و هدايت گريختند، و به سوى كوردلى و جهالت شتافتند.
آنـان دنـيا پرستانى هستند كه به آن روى آوردند، و شتابان در پى آن گرفتند، عدالت را شـناختند و ديدند و شنيدند و به خاطر سپردند، و دانستند كه همه مردم در نزد ما، در حق يكسانند، پس به سوى انحصار طلبى گريختند دور باشند از رحمت حق ، و لعنت برآنان باد.
سـوگـنـد بـه خدا! آنان از ستم نگريختند، و به عدالت نپيوستند، همانا آرزومنديم تا در ايـن جـريـان ، خـدا سـختى ها را بر ما آسان ، و مشكلات را هموار فرمايد. ان شاءاللّه ، با درود.)
دوّم ـ آزادى در كار(150)
مردم شهرى خدمت امام على عليه السّلام آمدند و مدّعى شدند:
در آن شهرستان ، نهرى است كه با مرور زمان پر شده و آثارش از ميان رفته و حفر مجدّد آن براى مسلمانان ضرورى است .
آنـگـاه از آن حـضـرت خـواستند كه به حاكم شهر بنويسد تا براى حفر نهر، مردم را به بيگارى (كار اجبارى ) بگيرد.
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام حـفـر نـهـر را پـذيـرفـت ولى بـيـگـارى را قبول نكرد و به عامل خود (قرظة بن كعب ) (151) چنين نوشت :
(امّا بعد، عدّه اى از اشخاص كه از منطقه حكم فرمائى تو هستند نزد من آمده و گفتند:
در آنجا نهرى است كه پُرشده و كندنش براى مسلمانان بسيار سودمند است .
اگـر آنـرا حفر كنند و از آنجا استفاده نمايند سود كلانى خواهند برد و در اين صورت به پرداخت ماليات توانا مى شوند.
پـس آنـهـا را بـخـوان و تـحـقـيـق نـما، اگر موضوع چنان است كه گفته اند به هركس كه مايل است نهر را حفر كند، به او اجازه تعمير و حفر آن را بده و اين را در نظر دار كه نهر از آنِ كـسـى اسـت كـه بـه مـيـل خـود در آن كـاركـنـد، نـه كـسـى كـه مجبور شده باشد، و من مايل هستم كه آباد كننده قوى و آزاد باشد نه ضعيف و مجبور . والسّلام .(152)

در ايـن دسـتـورالعـمـل بـهره كشى از مردم ، و بكارگيرى اجبارى و وادار كردن ممنوع اعلام شد.
امام على عليه السّلام رهنمود داد كه نهر آن سامان را كسانى كه قدرتمندند و توانِ كارى لازم را دارند، تعمير و لايروبى كنند و از ره آورد كار خود نيز بهره مند باشند.
از ايـن دسـتـورالعـمـل حـضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام انواع پيمانكارى را مى شود قانونى و مجاز شمرد.
سوم ـ آزادى در بيعت
الف ـ سـعـد بـن ابـى وقـّاس يـكى از اصحاب شورا بود و از بيعت كردن با اميرالمؤ منين عليه السّلام سرباز زد.
امام على عليه السّلام او را به حال خود واگذاشت و فرمود:
رها كنيد بِرَوَد!!
ب ـ عبداللّه بن عمر از بيعت با حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام امتناع ورزيد،
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـين على عليه السّلام از او ضامن خواست كه بر ضد حكومت فعّاليّت نداشته باشد، از آن هم امتناع كرد، باز امام على عليه السّلام او را آزاد گذاشت .(153)
دهم ـ اخلاق در سفر
1 ـ شرائط همسفر
سفر كردن خوب است ،
امّا سفارش كردند كه به تنهائى سفر نكنيم ،
و در انتخاب همسفر نيز احتياط لازم را داشته باشيم .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمود :
با كسى كه ارزش و مقدار و فضيلت تو را نمى داند سفر مكن . زيرا كسى كه قدر تو را نشناسد با تو رفتار صحيحى نخواهد داشت و چه بسا به آبروى تو ضربه خواهد زد. (154)
2 ـ حقوق همسفران
وقـتـى چـنـد نـفـر پـذيـرفـتـند كه در يك سفر طولانى با هم باشند، از نظر اسلام حقوق متقابلى بر عهده همه خواهد بود، كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمود :
حقوق همسفران چند چيز است :
1 ـ توشه خود را با ديگران مصرف كردن و با دوستان شريك شدن .
2 ـ مخالفت نكردن با رفيقان (پرهيز از اختلاف و درگيرى )
3 ـ خدا را در همه جا، بلندى و پستى ، هنگام حركت و فرود آمدن فراوان ياد كردن . (155)

رعايت حقّ همسفر ذِمّى (156)
اميرالمؤ منين عليه السّلام در راه كوفه با يك نفر ذمّى همسفر گرديد.
مرد ذمّى به آن حضرت گفت :
بنده خدا كجا مى روى ؟
امام پاسخ داد :
مى خواهم به كوفه بروم .
بعد از مدّتى ، مرد ذمّى به راه ديگرى برگشت و خواست از حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام جدا شود،
حضرت نيز مقدارى به دنبال او راه رفت .
مرد ذمّى گفت :
بنده خدا مگر نگفتى كه به كوفه مى روى ؟
امام على عليه السّلام فرمود : آرى به كوفه مى روم .
ذمّى گفت : راهى كه مى روم راه كوفه نيست .
حضرت على عليه السّلام فرمود : مى دانم راه كوفه نيست .
گفت : پس چرا با من مى آيى ؟
فرمود :
قال لَهُ اَميرُالمُومِنِين عليه السّلام هذا مِن تَمامِ الصُّحبَةِ اَن يُشَيِّعِ الرَّجُلُ صاحِبَهُ هَنيئَةً اِذا فارَقَهُ وَ كَذلِكَ اَمَرَنا نَبِيُّنا صلى الله عليه و آله

(كـمـال رفـاقـت آن است كه شخص در وقت جدا شدن به احترام رفيق ، مقدارى او را مشايعت كند، پيامبر ما صلى الله عليه و آله به ما چنين ياد داده است )

مرد ذمّى گفت :
راستى آيا پيامبر شما چنين دستورى داده است ؟
فرمود : آرى
ذمّى گفت :
پـس آنان كه به او ايمان آورده اند در اثر اين اخلاق پسنديده است ، گواهى مى دهم كه من نيز بر دين تو هستم .
آنگاه با آن حضرت به كوفه آمد و چون امام را شناخت ، اسلام آورد. (157)

3 ـ مشكل گُم شدن
حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمود :
هرگاه در سفر گُم شديد، و راه به جائى نبرديد، با صداى بلند بگوئيد :
يا صالِحُ اءَغِثنى
(اى نيكوكار ، به دادم برس .)
كه افرادى از مسلمانان جن در همه جا هستند، به كمك شما آمده ، شما را راهنمائى خواهندكرد. (158)
4 ـ روش استفاده از حيوانات
حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمود:
اسبِ سوارى من هرگز سرنگون نشد، زيرا به هنگام سوارى بر روى زراعت كسى نراندم و كشتزار كسى را پايمال نكردم . (159)
يازدهم ـ روابط اجتماعى
1 ـ روابط نيكو با خويشاوندان
امـام عـلى عـليه السّلام داراى عواطف والاى انسانى بود و در روابط اجتماعى ، همه را بهره مند مى فرمود:
دعوت شام و نهار خويشاوندان را مى پذيرفت و روابط گرم و محبّت آميزى با آنان داشت .
خويشاوندان را به ميهمانى دعوت مى كرد و از آنها گرم پذيرائى مى كرد.
به عيادت مريضان ، خويشاوندان و ديگران مى رفت .
در تولّد فرزند براى تبريك گفتن به منازل دوستان و ياران مى رفت .
در ميهمانى ها دست مهمان را مى شست .
در مـرگ يـاران و خـويـشـاونـدان بـه تـسـليـت بازماندگان مى رفت و به مصيبت ديدگان تسليت مى گفت . (160)
2 ـ روش تبريك گفتن براى تولّد فرزند
روزى بـراى تـبـريـك گـفـتن به يكى از ياران كه تازه صاحب فرزند شده بود، رفت و ديگران هم حضور داشتند.
يكى به پدر نوزاد گفت :
قدم اين نوزاد قهرمان و يكّه سوار مبارك باشد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :
اينگونه براى تولّد فرزند تبريك نگو، بلكه بگو:
شَكَرتَ الواهِبَ، وَ بُورِكَ لَكَ فِى المَوهُوبِ وَ بَلَغَ اءَشُدَّهُ وَ رُزِقتَ بِرَّهُ

(خداى بخشنده را شكر كن ، و اين فرزند بر تو مبارك باشد، اميدوارم بزرگ شود و از نيكوكاريهايش بهره گيرى ) (161)

3 ـ اجازه ورود گرفتن
رعايت حقوق خويشاوندان در روابط اجتماعى لازم است .
امـام عـلى عـليـه السـّلام بـا ايـنـكه در سطح عالى ، روابط عاطفى خويش را با دوستان و فاميلان برقرار مى فرمود، تلاش مى كرد تا حقوق خويشاوندان ناديده گرفته نشود،
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام هـرگـاه كـه مـى خـواسـت وارد مـنزل امام حسن مجتبى عليه السّلام شود، درب را مى كوبيد و اجازه ورود مى گرفت و آنگاه داخل مى شد (162)
كه براى همه انسان ها بهترين درس زندگى است .
4 ـ روش برخورد با اسير
امام على عليه السّلام نسبت با اسيرانى كه با امام على عليه السّلام جنگيدند
و در اسارت به سر مى بردند
و نسبت به ابن ملجم ، كه حضرت را به شهادت رساند و پس از حمله به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام اسير شد و در زندان به سر مى برد، فرمود:
اَلبِسُوهُم مَمّا تَلبَسُونَ وَ اَطعِمُوا هُم مِمّا تَاءكُلُونَ

(از لباس هايى كه خود مى پوشيد به آنها بپوشانيد و از غذاهايى كه خود مى خوريد به آنها بخورانيد.)(163)

5 ـ حمايت از پيران از كار افتاده
روزى اميرالمؤ منين عليه السّلام ديد پيرمرد نابينائى گدائى مى كند.
فرمود : اين پيرمرد كيست ؟
گفتند : يا اميرالمؤ منين اين مرد نصرانى است ، از كار افتاده گدائى مى كند.
فرمود:
اِستَعمَلتُمُوهُ حَتَّى اِذا كَبُرَ وَ عَجَزَ مَنَعتُمُوهُ، اَنفِقُوا عَلَيهِ مِن بَى تِالمالِ

(تـا قـدرت كـاركـردن داشـت از او كار كشيديد و چون پير شد و از كار ماند او را از خود رانديد، از بيت المال حقوق او را بپردازيد.) (164)

6 ـ پرچمدار رحمت
ابن اسحاق نقل مى كند كه :
در روز فتح مكّه سعد بن عباده چنين رَجَز مى خواند:
اَليَوم يَومُ المَلحَمَةَ، اَليَوم تَستَحِلُّ الحُرمَةَ

(امروز روز كشتار و جنگ و انتقام است ، امروز روز شكسته شدن حرمت هاست ).

كسى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت و شعارهاى تند سعد را به اطّلاع رساند و گفت :
(مى ترسيم امروز سعد، يورشى بر قريش داشته باشد.)
پيامبر صلى الله عليه و آله ، على بن ابيطالب عليه السّلام را ماءمور كرد تا پرچم را از او بگيرد و به امام على عليه السّلام فرمود: تو پرچم را وارد شهر كن و بگو:
اَليَومُ يَومُ المَرحَمَة

(امروز روز رحمت و مهربانى است )

بدين ترتيب آن پيشواى رحمت و لطف ، جلوى هرگونه خشونت و تندى را گرفت ، مگر در مـورد كـسـانـى كه جاى لطف و رحمت بر خود باقى نگذاشته بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله با بزرگوارى تمام فرمود:
الاسلامُ يَجِبُّ ما كانَ قَبلَهُ

(اسلام گناهان گذشته را مى پوشاند)

پس از آنكه مكّه فتح شد، همه چشم ها به او دوخته شده بود تا با آنها چه مى كند و جواب آن همه نامردمى را چه مى دهد؟
آن مظهر رحمانيّت و رحمت حقّ فرمود:
يا مَعشَرَ قُرَيش ، ما تَرَونَ اءنّى فاعِلٌ فِيكُم ؟

(اى جمعيّت قريش ! تصوّر مى كنيد من با شما چه رفتارى انجام مى دهم ؟)

پاسخ دادند :
خَيرا ، اءخٍ كَريمٍ وَ ابن اءخٍ كَريم

(نـيـكـى (كـه مـا جـز نـيـكـى تـصـوّر ديـگـرى دربـاره ات نـداريـم ) تو برادر كريم (بزرگوار) و برادرزاده بزرگوار ما هستى )

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
اءذهَبوُا فَاءَنتُم الطُّلَقاء
(برويد كه همه تان آزاديد)

رسالت او چنين اقتضا مى كرد كه فرمود:
إِنَّ اللّهَ اءرسَلَنى مُبَلِّغا وَ لَم يُرسِلُنى مُتِعَنّتا

(به درستى كه خداوند مرا براى تبليغ فرستاده است و نه براى عيبجويى و سرزنش (مردمان ).

دوازدهم ـ سياست سكوت و انتظار در جامعه اسلامى
1 ـ سياست عدم درگيرى و اقدام مسلّحانه
الف ـ بيعت نكردن با خليفه اوّل
وقـتى امكانات مبارزه و قيام وجود نداشته باشد ، و حركت مسلّحانه به نفع اسلام نباشد ، بـايد با سكوت و انتظار بر تداوم سلامت دين نظارت كرد كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام به آن سفارش فرموده است ، مانند:
الف ـ بيعت نكردن با خليفه اوّل
چـون خـليـفـه اوّل و هـوادارانـش از بـيـعت اكثر مردم به واسطه صحنه سازى هائى كه به وجـود آورده بـودند، فارغ شدند، به اين فكر افتادند كه از على عليه السّلام نيز بيعت بگيرند.
زيرا تاءثير سياسى بيعت آن حضرت از بيعت همه مردم بيشتر بود،
از اين رو خليفه دوّم به خليفه اوّل گفت :
چـرا از عـلى بـيعت نمى گيرى ؟ بايد او بيعت كند و تا او بيعت نكند حكومت ما استوار نمى گردد.
خليفه اوّل غلام خود قُنفُذ را فرستاد.
وقتى به حضور امام على عليه السّلام رسيد، گفت :
تو را خليفه پيامبر دعوت مى كند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :
چـه زود بـر پـيـامـبـر دروغ مـى بنديد، در حالى كه ابابكر و يارانش بهتر مى دانند كه خداوند متعال و پيامبر او غير از من كسى را خليفه مسلمين قرار نداده اند.

غـلام پـاسـخ امـام عـلى عـليـه السـّلام را بـه خـليـفـه اوّل رساند.
ابن قتيبه مى گويد : خليفه اوّل ناراحت شد .
بار ديگر خليفه دوّم گفت : نبايد بيش از اين به على مهلت داد تا از بيعت تو تخلّف كند.
خليفه اوّل دوباره به قُنفُذ ماءموريّت داد و گفت :
به سوى على باز گرد و بگو : خليفه خدا تو را به بيعت دعوت مى كند.
غلام به آنچه ماءمور بود عمل كرد.
اميرالمؤ منين عليه السّلام اين بار تعجّب كرد و با صداى بلند فرمود:
سبحان اللّه ، آنچه را كه ابابكر ادّعا مى كند براى او سزاوار نيست .
غـلام بـازگـشت و فرمايش حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام را رسانيد، كه نگرانى خليفه اوّل بيشتر شد.(165)
سليم بن قيس مى نويسد :
امام على عليه السّلام اضافه كرد و فرمود:
از پـيـمـانتان (در روز غدير) زمان زيادى نگذشته است كه آنرا فراموش كرديد ، ابابكر خوب مى داند كه لقب (اميرالمؤ منين ) جز براى من ، بر ديگرى سزاوار نيست .
پيامبر صلى الله عليه و آله در جمعى كه هفت نفر بودند و ابابكر هم جزو آنها بود ، امر فرمود كه :
بيايند و بالقب اميرالمؤ منين ، بر من سلام كنند.

در آن هنگام خليفه اوّل و رفيقش از پيامبر سئوال كردند :
آيا اين دستور از جانب خدا و پيامبر است ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود:
بـلى ، اين دستور از جانب خدا و پيامبر او مى باشد كه على ، اميرالمؤ منين و رئيس مسلمين و صاحب پرچم سفيدِ نشان دار است . (166)

ب ـ پاسخ ندادن به تهاجم نظامى دشمن
ابن قتيبه دينورى ( از مورّخين نامى اهل سنّت ) و همچنين ديگران نوشتند :
خـليـفـه اوّل ، خـليـفه دوّم را به سراغ على عليه السّلام و هوادارانش ‍ فرستاد، خليفه دوّم به دَرِ خانه على عليه السّلام آمد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام و ياران او را براى بيعت طلبيد و ايشان ازبيعت با خليفه اوّل امتناع ورزيدند و بيرون نيامدند.
در اين حال ، خليفه دوّم هيزم خواست و سوگند ياد كرد و گفت :
يا بايد بيرون بياييد ، يا خانه را بر سَرِ ساكنانش به آتش مى كشم .
مردم گفتند :
اى خليفه دوّم ، فاطمه سلام الله عليها نيز در اين خانه است .
در ايـن مـيـان كـه فـاطـمـه زهـرا سلام الله عليها صداى مهاجمين را شنيد ، با صداى بلند خطاب به پيامبر گفت :
يا اءبَتا يا رَسُولَ اللّهِ ، ماذا لَقَينا بَعدَكَ مِن اِبنِ الخَطّابِ وَ ابنِ اَبى قُحافَةِ

(اى پـدر! اى پـيـامبر خدا صلى الله عليه و آله ، ببين بعد از تو از سوى عُمَر و ابابكر بر ما چه مى رسد .)

بـرخـى از شـنيدن صداى فاطمه سلام الله عليها صحنه را ترك كردند، ولى خليفه دوّم بـا بـرخـى افـراد ديگر ، ماندند تا بلكه على عليه السّلام را با اجبار از خانه بيرون آورند.(167)
سليم بن قيس(168) چنين نقل مى كند :
خـليـفـه دوّم بـا عـدّه اى كـه در اطـرافـش بـاقـى مانده بودند ، دستور داد تا هيزم آورده در اطراف خانه على عليه السّلام و فاطمه سلام الله عليها و فرزندانش قرار دادند .
آنـگـاه بـا صـداى بـلنـد (بـطـورى كه على عليه السّلام و فاطمه زهرا سلام الله عليها بشنوند) ، فرياد زد:
قَسَم به خدا ! يا على بايد از منزل خارج شود و با خليفه بيعت كند و يا شما را با آتش مى سوزانيم .

حضرت فاطمه سلام الله عليها فرمود :
اى خليفه دوّم ما را با تو كارى نيست .
خليفه دوّم گفت :
دَر را باز كن و اِلاّ خانه را با خودتان آتش مى زنم .
حضرت فاطمه سلام الله عليها دوباره فرمود :
آيا از خدا نمى ترسى كه به خانه من داخل مى شوى ؟
كـلام مـستدل و سوزناك دختر پيامبر صلى الله عليه و آله در خليفه دوّم تاءثيرى نكرد و از كار خود منصرف نشد .
آتش خواست و درب خانه را به آتش كشيد و با فشار به خانه وارد شد.
فاطمه سلام الله عليها پيش آمد و ندا داد :
يا اءبَتا يا رَسُولَ اللّهِ

(اى پدر ! اى رسول خدا بنگر كه چه بدرفتارى از ابابكر به ما مى رسد.)

خليفه دوّم شمشير كشيد و بر پهلوى فاطمه سلام الله عليها زد .
باز حضرت فاطمه سلام الله عليها ناله (وا اءبَتا) كشيد .
در روايت ديگر :
قـُنـفـُذ فـاطـمـه سـلام الله عـليـهـا را در پـشـت لنـگه دَر قرار داده و دَرب را فشار داد تا استخوان پهلوى آن بانو شكست و طفلى كه در رَحِم داشت سِقط شد.(169)
چـون مـسـئله به اين مرحله كشيد، ناگهان امام على عليه السّلام مانند شيرِ غضبناك از خانه بـيـرون پـَريد، گريبان فرزند خطّاب را گرفت و محكم كشيد و او را نقش بر زمين ساخت ( بـر روى سـينه او نشست ) و با پنجه خود بينى و گلوى خليفه دوّم را كوبيد و محكم فشار داد .
ناگاه وصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله را بخاطر آورد و خطاب به خليفه دوّم فرمود :
( قـَسـَم بـه خدائى كه محمّد صلى الله عليه و آله را به رسالت برانگيخته ، اى پسر ضـهـّاك ، اگـر نـبـود كـتابى كه از جانب خداست و نيز نبود عهدى كه با پيامبر خدا صلى الله عـليـه و آله بـسـتـه ام ، آنـگـاه مـى ديـدى كـه تـو نـمـى تـوانـى بـه خـانـه مـن داخل شوى .)

سپس او را رها ساخت .
خـليـفـه دوّم فهميد كه خطر گذشته است و على عليه السّلام دست به شمشير نخواهد بُرد ولى بـا ايـن حـال از صـلابـت فـرزند ابوطالب دلهره داشت ، لذا بيرون خانه دويد و از مردم كمك خواست تا دوباره به خانه وَحى هجوم آورند.
بـنـابـر آنـچـه بـيان شد ، كسى در صحّت اين موضوع ترديدى نخواهد داشت كه در ميان مهاجمين نامِ :
خالد بن وليد ،
عبدالرّحمن بن عوف ،
خليفه دوّم ،
زيد بن سالم ،
قُنفُذ غُلام خليفه اوّل ،
اسيد بن خضير و سلمة بن اسلم ، به چشم مى خورد. (170)

ج ـ پرهيز از اقدام مسلّحانه
بهلول بهجت افندى مى نويسد :
چـون على عليه السّلام از بيعت با خليفه اوّل امتناع ورزيد، عُمر با جمعيّتى آن حضرت را دعوت به بيعت كرد .
زبير كه طرفدار على عليه السّلام بود به خليفه دوّم و اتباع او حمله كرد.
خليفه دوّم دستور داد او را توقيف كنند ، سلمة بن اسلم به زبير هجوم آورده ، تيغ او را از دست او گرفت .
(به نقلى ديگر، آنگاه شمشير را به سنگ زد.) (171)
آنـگـاه به زور به خانه وَحى يورش بردند، پس از كشمكش زياد بالاخره اطراف اميرالمؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام را گـرفـتـه ، او را كـشـان كـشـان پـيـش خـليـفـه اوّل بردند.
و حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام دست به اسلحه نبرد و از هر گونه اقدام مسلّحانه پرهيز داشت .
عدى بن حاتم گفت :
بـه خـدا سـوگـنـد در عـمـرم هـرگـز دلم بـه حـال كـسـى نـسـوخـتـه است ، آنطور كه به حـال عـلى بـن ابـيـطـالب عـليـه السـّلام در روزى كـه او را پـيـش خـليـفـه اوّل مى بردند سوخت .(172)
د ـ پاسدارى از حريم عترت
امـام عـلى عـليـه السـّلام در سـخـنـان افـشـاگـرانـه اش بـه علل سكوت اشاره مى فرمايد:
عـلى عـليه السّلام سكوت را بر قيام ، و چشم پوشى و از حقّ گذشتگى را بر جنگ داخلى ترجيح داد.

چـنـانـكـه در نـهـج البـلاغـه بـا سـيـنـه اى سـرشـار از هـمّ و بـا قلبى آكنده از غم ، درد دل خود را در اين رابطه چنين اظهار مى دارد .
فـَنـَظـَرتُ فـَاِذا لَيـسَ لى مـُعـينٌ اِلاّ اَهلُ بَيتى فَضَنَنتُ بِهِم عَنِ المَوتِ وَ اءَغضَيتُ عَلَى القـَذى وَ شـَرِبـتُ عـِلِى الشَّجـى وَ صـَبـَرتُ عَلَى اَخذِ الكَظمِ وَ عَلَى اَمَّرَ مِن طَعمِ العَلقَمِ. (173)

(در ايـن راه فـكـر كـردم ، ديـدم در ايـن مـقـطـع زمـانـى ، غـيـر اهـل بـيـت خـود ياورى ندارم ، ايشان هم نمى توانستند با آن همه مخالفين جنگ كنند ، من به كـشته شدن آنها راضى نشدم و در اين ماجرا صبر كردم و چشمى را كه خار و خاشاك در آن رفـتـه بـود ، بـر هـَم نـهـادم و با اينكه استخوان گلويم را گرفته بود ، آشاميدم و بر چيزهاى تلخ ‌تر از علقم شكيبائى نمودم .)

ه‍ـ سكوت براى حفظ اساس اسلام
ابن ابى الحديد مى نويسد :
در دوران خـانـه نـشينى على عليه السّلام ، روزى فاطمه سلام الله عليها او را به قيام و نـهـضـت بـراى اخـذ حـقّ خـويـش تـشـويـق كـرد و در هـمـيـن حال صداى مؤ ذّن را شنيدند كه مى گفت :
اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ

حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام رو به فاطمه سلام الله عليها كرد و فرمود:
آيا دوست دارى اين ندا در سطح زمين خاموش شود؟
حضرت فاطمه سلام الله عليها فرمود : نَه هرگز .
امام على عليه السّلام فرمود :
مـن هـمان را به تو مى گويم . (يعنى : اگر مى خواهى آئين اسلام و نام مبارك پدرت محمّد صـلى الله عـليـه و آله تـا قـيـامـت زنـده و پـابـرجـا بـمـانـد ، مـرا بحال خود و شمشيرم را در غلاف بگذار.)(174)

و ـ سكوت براى حفظ نظام جامعه اسلامى
امـام عـلى عليه السّلام در نامه اى كه به مردم مصر نوشته است ، به اين مطلب اشاره مى كند و مى فرمايد:
اءَمَّا بـَعـدُ، فـَإِنَّ اللّهَ سـُبـحـَانـَهُ بـَعَثَ مُحَمَّدا صلى اللّه عليه و آله نَذِيرا لِلعَالَمِينَ، وَمُهَيمِنا عَلَى المُرسَلِينَ.
فـَلَمَّا مـَضـَى عـليـه السّلام تَنَازَعَ المُسلِمُونَ الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَ اللّهِ مَا كَانَ يُلقَى فِى رُوعـِى ، وَلاَ يـَخـطـُرُ بِبَالِى ، اءَنَّ العَرَبَ تُزعِجُ هذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلى اللّه عليه و آله عـَنْ اءَهـْلِ بَيْتِهِ، وَلاَ اءَنَّهُم مُنَحُّوهُ عَنِّى مِن بَعدِهِ! فَمَا رَاعَنِى إِلا انثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلاَنٍ يُبَايِعُونَهُ.
فَاءَمسَكتُ يَدِى حَتَّى رَاءَيتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَد رَجَعَت عَنِ الاِْسْلاَ مِ، يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍ ـ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ ـ فَخَشِيتُ إِن لَم اءَنصُرِ الاِْسْلاَ مَ وَاءَهْلَهُ اءَنْ اءَرَى فِيهِ ثَلما اءَو هـَدمـا، تـَكـُونُ المـُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ اءَعظَمَ مِن فَوتِ وِلاَيَتِكُمُ الَّتِى إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ اءَيَّامٍ قَلاَئِلَ، يَزُولُ مِنهَا مَا كَانَ، كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ، اءَو كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛
فَنَهَضتُ فِى تِلكَ الاَْحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطمَاءَنَّ الدِّينُ وَتَنَهنَهَ.

(پـس از يـاد خـدا و درود! خـداوند سبحان محمّد صلى اللّه عليه و آله را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان ، و گواه پيامبران پيش از خود باشد، آنگاه كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به سوى خدا رفت ، مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند،
در فـكـرم مـى گـذشـت ، و در نـه خـاطـرم مـى آمـد كـه عـرب خـلافـت را پـس از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت باز دارند، تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود كه با او بيعت كردند.
آنـجـا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته ، مى خواهند دين محمد صلى اللّه عليه و آله را نـابـود سازند، پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم ، رخنه اى در آن بـيـنـم يـا شـاهـد نـابودى آن باشم ، كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شـمـاسـت ، كه كالاى چند روزه دنياست ، به زودى ايّام آن مى گذرد چنانكه سراب ناپديد شود، يا چونان پاره هاى ابر كه زود پراكنده مى گردد.
پـس در مـيـان آن آشـوب و غـوغـا بـپـا خـواسـتـم تـا آن كـه باطل از ميان رفت ، و دين استقرار يافته ، آرام شد.)(175)

ز ـ سكوت براى حفظ وحدت
امـام عـلى عـليـه السـّلام در يـكـى از سـخـنـرانـى هـا بـه بـرخـى از علل و عوامل سكوت خود اشاره مى فرمايد:
فـَإ ن اءَقـُل يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الـمُـلـكِ، وَإِن اءَسكُت يَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ المَوتِ! هَيهَاتَ بـَعدَ اللَّتَيَّا وَالَّتِى ! وَاللّهِ لاَبنُ اءَبِى طَالِبٍ آنَسُ بالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَديِ اءُمِّهِ، بَلِ انـدَمـَجـتُ عـَلَى مـَكـنـُونِ عـِلمٍ لَو بـُحـتُ بـِهِ لاَضـطـَرَبـتـُمُ اضـطـِرَابَ الاَْرْشـِيَةِ فِى الطَّوِىِّ البَعِيدَةِ!

در شرائطى قرار دارم كه اگر سخن بگويم ، مى گويند بر حكومت حريص است ، و اگر خاموش باشم ، مى گويند: از مرگ ترسيد!!
هرگز! من و ترس از مرگ ؟! پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار؟!
سـوگـنـد بـه خـدا، اُنـس و عـلاقـه فـرزنـد ابـيـطـالب بـه مـرگ در راه خـدا، از عـلاقـه طـفـل بـه پـسـتـان مادر بيشتر است ، اينكه سكوت برگزيدم ، از علوم و حوادث پنهانى ، آگـاهـى دارم كـه اگـر باز گويم مضطرب مى گرديد، چون لرزيدن ريسمان در چاه هاى عميق !!. (176)

2 ـ بحث و مناظره با سران كودتائى سقيفه
امام على عليه السّلام از هرگونه اقدام مسلّحانه در اختلافات داخلى پرهيز داشت ، امّا از حقّ خويش بگونه هاى مختلفى دفاع مى كرد.
رجـوع شـود بـه : امـام عـلى عـليـه السـّلام و مـسـائل اعـتـقـادى ـ فصل دوّم ـ ش 6
3 ـ مطالبه حق
الف ـ مطالبه فدك از خليفه اوّل
حـال كـه حـضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام ماءمور به سكوت است و اقدام مسلّحانه را جايز نمى داند، بايد حقّ خود را مطالبه كند و از آن دفاع نمايد تا منحرفان انكار نكنند، مانند :
الف ـ مطالبه فدك از خليفه اوّل
حـضـرت فاطمه سلام الله عليها و عبّاس بعد از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله نزد خـليـفـه اوّل آمـدنـد و مـيراث خود را كه از پيامبر صلى الله عليه و آله باقى مانده بود ، درخواست كردند .
خليفه اوّل گفت :
مـن از رسـول اللّه شـنـيـدم كـه فرمود : ( ما چيزى را به ارث نمى گذاريم و آنچه از ما بماند ، صدقه است .)
هنگامى كه حضرت زهرا سلام الله عليها اين سخن را شنيد با حالتى خشمگين آن جلسه را ترك كرد و تا آخر عُمر با خليفه اوّل يك كلمه هم سخن نگفت . (177)
امـام على عليه السّلام اين تصرّف عدوانى و داستان غَم انگيز را صريحا در ضِمن نامه اى به خليفه سوم بن حنيف نوشت ، و بيان كرد :
بـَلى كـانـَت فـى اءيـديـنـا فَدَكٌ مِن كُلِّ ما اَظَلَّتهُ السَّماءُ نُفُوسُ قَومٍ وَ سَخَت عَنها نُفُوسُ قَومٌ آخَرينَ وَ نِعمَ الحَكَمُ اللّهُ.(178)

(آرى از آنچه كه آسمان بر آن سايه انداخته فقط فَدَك در دست ما بود ، پس نَفسهاى آن قـوم بـر آن طـَمـَع و حـِرص ورزيـد و نـفـوس ‍ عـدّه اى هـم از آن صَرفِ نَظَر كرده ، اعراض نمودند ، و خداوند بهترين داور است .)

ب ـ يارى طلبيدن از مهاجر و انصار براى گرفن فَدَك
حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام همراه با حَسَن و حسين عليهماالسلام و فاطمه زهرا سلام الله عـليـهـا شـبـهـا بـه سوى خانه هاى مهاجرين و انصار مى رفت و آنها را به يارى مى طلبيد ، تا از حقّ حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام و حقّ فاطمه سلام الله عليها نسبت به فَدَك دفاع كنند.
بَرخى عذر بَدتَر از گناه مى آوردند .
و برخى ديگر مى گفتند :
دير شده و ديگر نمى توان اقدام مؤ ثّرى داشت .
و بعضى ديگر گفتند :
اگر شما در سقيفه مى بوديد ، يك نفر هم در امامت و رهبرى شما مخالفت نمى كرد. (179)
4 ـ دخالت در مسائل مهمّ كشور اسلامى
الف ـ پاسخ به مشكلات سياسى كشور
در بسيارى از موارد، كه خلفاء از پاسخ دادن به سئوالات علمىِ مراجعه كنندگان درمانده مـى شـدنـد، و يـا از تـعـيين حكم قضائى در اءمرى عاجز مى ماندند، به على عليه السّلام مـتـوسـّل مـى شـدنـد كـه بـه وسـيـله آن حـضـرت جـواب هـمـه مسائل مشكل داده مى شد.
بارها خليفه اوّل و خليفه دوّم به اين حقيقت اعتراف كردند ، كه سخن معروف خليفه دوّم اين بود:
لَولا عَلِىُّ لَهَلَكَ عُمَرَ(180)

(اگر على نبود عُمَر هلاك مى شد.)

مشورت با امام على عليه السّلام براى نبرد با روميان
خـليـفـه اوّل در مـورد نـبـرد بـا رومـيان با گروهى از صحابه به مشورت نشست ، هركدام نظرى دادند كه او را قانع نساخت ، سرانجام با على عليه السّلام به مشورت پرداخت .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام او را بر اين كار ترغيب نمود و اضافه كرد:
اِن فَعَلتَ ظَفَرتَ

(اگر نبرد كُنى پيروز مى شوى .)

خليفه اوّل از تشويق امام على عليه السّلام خوشحال شد و گفت :
يا على فال نيك زدى و به خير بشارت دادى .(181)
پـس از نـبـرد هـمگان ديدند آنگونه كه امام على عليه السّلام وعده پيروزى به مسلمين داده بود، به پيروزى چشمگيرى دست يافتند.
مشورت با امام على عليه السّلام در امور جارى كشور ايران
در زمـان خـليـفـه دوّم ، عـلى عـليـه السـّلام وارد هـَمَدان (182) شد، مجوسان(183)به وِى شكايت كردند كه حاكم شَهر، با زردشتيان ايران بَدرفتارى مى كند.
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليه السّلام پس از تحقيق به مدينه نوشت كه بايد حاكم عزل شود و فَرد ديگرى به جاى او اعزام گردد.
خليفه دوّم حاكم را عزل و ديگرى را به جاى او فرستاد،
وقتى ايرانيان از اين لطف آگاه شدند و ديدند كه امام على عليه السّلام به زبان آنان با ايـشـان صـحبت مى كند به آن حضرت پيشنهاد كردند كه در ايران بماند و حكومت ايران را اداره نمايد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام نپذيرفت و در پاسخ ايرانيان فرمود :
(مـن بـه مقامات دنيوى توجّه ندارم و كارهائى كه تا امروز انجام داده ام و بعد از اين نيز انـجـام خواهم داد ، براى خدمت به اسلام است و من بدون اينكه زمامدار شما باشم ، تا آنجا كه از دستم برمى آيد و مقرّرات دين ما اجازه مى دهد به شما محبّت خواهم كرد.) (184)

ب ـ پاسخ به مشاوره هاى سياسى ، نظامى
مشورت براى فتح ايران
در سـال چـهـاردهم هجرى در سرزمين قادسيّه نبرد سختى ميان سپاه اسلام و نظاميان ايرانى درگـرفـت كـه سرانجام ، فتح و پيروزى براى مسلمانان شد و رُستم فَرُّخزاد ، فرمانده كـلّ قـواى ايـران بـا گـروهـى به قتل رسيد و سراسر عراق زير پوشش نفوذ سياسى و نظامى اسلام درآمد.
و مـدائن كـه مـقـرّ حـكـومت سلاطين ساسانى بود در تصرّف مسلمانان قرار گرفت و سران سپاه ايران به داخل كشور عقب نشينى كردند.
مـشـاوريـن و سـران نـظـامـى ايـران بـيـم آن داشتند كه سپاه اسلام كم كم پيشروى كرده و سراسر كشور را به تصرّف خود درآورند، براى مقابله با چنين حمله خطرناك ، يزدگِرد ، پـادشـاه ايـران سـپـاهـى مـتـشـكـّل از يـكصد و پنجاه هزار نفر به فرماندهى ، فيروزان تـرتـيـب داد تـا جلوى هر نوع حمله ناگهانى را بگيرد و در صورت مساعد بودن وضع ، خود حمله را آغاز كند.
سعد وقّاص فرمانده قواى اسلام ( به نقلى ديگر عمّار ياسر)(185) حكومت كوفه را در اخـتـيـار داشـت ، نـامه اى به خليفه دوّم نوشت و او را از اوضاع آگاه ساخت و افزود كه سپاه كوفه آماده اند ، پيش از آنكه دشمن جنگ را آغاز كند ، براى ترساندن دشمن ، خود را براى حمله به دشمن مجهّز كرده و نبرد را شروع نمايند .(186)
خـليـفـه دوّم بـه مـَحضِ اينكه از جريان آگاه شد ، به مسجد رفت ، سران صحابه را جمع كـرد و بـراى رفـتـن خـود بـه ايـن كـارزار مشورت نمود و افزود از مدينه خارج شده ، در مـنطقه اى ميان بصره و كوفه فرود آمده و از آن منطقه شخصا رهبرى لشگر اسلام را به عهده گيرم ،
در اين رابطه هر كس راءى و انديشه خود را اظهار مى داشت .
طـلحة بن عبداللّه كه از خطباى قريش بود ، برخاست و چرب زبانى كرد و كار خليفه را صواب قلمداد نمود و او را از راءى ديگران مستغنى دانست و چاپلوسى را از حد گذرانيد.
پـس از او خـليـفـه سـوم بـن عـفـّان نـه تنها خليفه را به ترك مدينه تشويق نمود، بلكه پـيـشـنـهـاد كـرد كـه بـه سـپـاه اسـلام و يـَمـَن اءمـر فـرمـائيـد، هـمـگـى هـردو محل را به سوى تو ترك گويند، تو هم با مسلمانان مكّه ، مدينه ، مصر، كوفه و بصره به سوى نبرد با كافران حركت كن .
در اين موقع على عليه السّلام برخاست و از هر دو نظريّه انتقاد كرد و فرمود :
(هـرگـاه شَهر يَمَن و منطقه شام را از سپاه و مردان رزمجو خالى سازى و به سركوبى ايـران فـراخـوانـى ، بـه احـتـمـال زيـاد ارتـش بـى بـاكِ روم ، شـام را اشـغـال كنند و اگر حجاز را تَرك گوئى ، اعراب اطراف اين منطقه از اين فرصت استفاده كـرده و فـتـنـه اى بـرپا مى كنند كه ضرر و خسارت آن به مراتب بيش از ضرر و فتنه ايست كه به استقبال آن مى رويد.)

و افزود :
( فرمانروائى كشور مانند رشته تسبيح است كه آنها را به هم پيوسته ، اگر رشته از هم گسيخته شود، مُهره ها از هم مى پاشند.
اگـر نگرانى تو بخاطر كمى سپاه اسلام است ، يقين بدان مسلمانان به وسيله عقيده پاك و ايـمـانـى كـه دارند ، بسيارند ، تو مانند ميله وسط آسيا باش و گردونه نبرد و آسياى رزم را توسّط ارتش به حركت درآور.
شـركـت تـو در جـبهه مايه جراءت دشمن مى گردد ، زيرا آنان با خود مى انديشند كه تو پـيـشـواى عـرب هـسـتـى و مـسـلمـانان بجز تو پيشواى ديگرى ندارند ، اگر او را از ميان برداريم ، مشكلات ما بر طرف مى شود ، اين انديشه ، حرص و علاقه ايشان را بر جنگ و پيروزى دو چندان مى سازد.) (187)

خليفه دوّم پس از شنيدن سخنان مستدلّ امام على عليه السّلام نه تنها از رفتن خود منصرف شد ، بلكه از دعوت لشكر يمن و شام نيز خوددارى ورزيد و گفت :
راءى ، راءى على عليه السّلام است و من دوست دارم كه از راءى او پيروى كنم .(188)
سخن حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام اينگونه آغاز شد:
إِنَّ هذَا الاَْمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَلاَ خِذْلاَنُهُ بِكَثْرَةٍ وَلاَ بِقِلَّةٍ.
وَهُوَ دِينُ اللّهِ الَّذِى اءَظهَرَهُ، وَجُندُهُ الَّذِى اءَعَدَّهُ وَاءَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَيثُ طَلَعَ؛ وَنَحنُ عَلَى مَوعُودٍ مِنَ اللّهِ، وَاللّهُ مُنجِزٌ وَعدَهُ، وَنَاصِرٌ جُندَهُ.
وَمَكَانُ القَيِّمِ بِالاَْمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ:
فَإِنِ انقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الخَرَزُ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَم يَجتَمِع بِحَذَافِيرِهِ اءَبَدا.
وَالعـَرَبُ اليـَومَ، وَإِن كَانُوا قَلِيلا، فَهُم كَثِيرُونَ بِالاِْسْلاَ مِ، عَزِيزُونَ بِالاِْجْتَِماعِ! فَكُنْ قـُطـْبـا، وَاسـْتـَدِرِ الرَّحـَا بِالْعَرَبِ، وَاءَصلِهِم دُونَكَ نَارَ الحَربِ، فَإِنَّكَ إِن شَخَصتَ مِن هذِهِ الاَْرْضِ انـْتـَقـَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ اءَطْرَافِهَا وَاءَقْطَارِهَا، حَتَّى يَكُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ العَورَاتِ اءَهَمَّ إِلَيكَ مِمَّا بَينَ يَدَيكَ.
إِنَّ الاَْعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَدا يَقُولُوا:
هـذَا اءَصـلُ العـَرَبِ، فَإِذَا اقتَطَعتُمُوهُ استَرَحتُم ، فَيَكُونَ ذلِكَ اءَشَدَّ لِكَلَبِهِم عَلَيكَ، وَطَمَعِهِم فِيكَ.
فـَاءَمَّا مـَا ذَكـَرتَ مـِن مـَسـِيـرِ القـَومِ إِلَى قـِتـَالِ المـُسـلِمِينَ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحَانَهُ هُوَ اءَكرَهُ لِمَسِيرِهِم مِنكَ، وَهُوَ اءَقدَرُ عَلَى تَغيِيرِ مِا يَكرَهُ.
وَاءَمَّا مـَا ذَكَرتَ مِن عَدَدِهِم ، فَإِنَّا لَم نَكُن نُقَاتِلُ فِيَما مَضَى بِالكَثرَةِ، وَإِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بالنَّصرِ وَالمَعُونَةِ!
علل پيروزى اسلام و مسلمين
( پـيـروزى و شـكـسـت اسـلام ، بـه فراوانى و كمى طرفداران آن نبود، (189) اسلام دين خداست كه آن را پيروز ساخت ، و سپاه اوست كه آن را آماده و يارى فرمود، و رسيد تا آنجا كـه بايد برسد، در هر جا كه لازم بود طلوع كرد، و ما بر وعده پرودگار خود اميداوريم كه او به وعده خود وفا مى كند، و سپاه خود را يارى خواهد كرد.
جـايـگـاه رهـبـر چونان ريسمانى محكم است كه مُهره ها را متّحد ساخته به هم پيوند مى دهد، اگـر ايـن رشـته از هم بُگسلد، مهره ها پراكنده و هر كدام به سويى خواهند افتاد و سپس هرگز جمع آورى نخواهند شد.
عـرب امـروز گـرچـه از نـظـر تـعـداد اندك است امّا با نعمت اسلام فراوانند، و با اتّحاد و هـمـاهنگى عزيز و قدرتمندند، چونان محور آسياب ، جامعه را به گردش درآور، و با كمك مـردم جـنـگ را اداره كـن ، زيـرا اگر تو از اين سرزمين بيرون شوى ، مخالفان عرب از هر سـو تـو را رهـا كـرده و پـيـمـان مـى شـكـنـنـد، چـنـانـكـه حـفـط مـرزهـاى داخل كه پشت سر مى گذارى مهم تر از آن باشد كه در پيش روى خواهى داشت .
واقع بينى در مشاوره نظامى
هـمانا، عجم اگر تو را در نبرد بنگرند، گويند اين ريشه عرب است اگر آن را بريديد آسوده مى گرديد، و همين سبب فشار و تهاجمات پياپى آنان مى شود و طمع ايشان در تو بيشتر گردد، اينكه گفتى آنان براه افتادند تا با مسلمانان پيكار كنند، ناخشنودى خدا از تو بيشتر و خدا در دگرگون ساختن آن چه كه دوست ندارند تواناتر است .
امـّا آن چـه از فـراوانـى دشـمـن گـفـتى ، ما در جنگ هاى گذشته با فراوانى سرباز نمى جنگيديم ، بلكه با يارى و كمك خدا مبارزه مى كرديم .) (190)

و در سخنرانى ديگرى امام على عليه السّلام فرمود :
وَقـَد تـَوَكَّلَ اللّهُ لاَِهـلِ هـذَا الدِّيـنِ بـِإِعزَازِ الحَوزَةِ، وَسَترِ العَورَةِ. وَالَّذِى نَصَرَهُم ، وَهُم قـَلِيـلٌ لاَ يَنتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُم وَهُم قَلِيلٌ لاَ يَمتَنِعُونَ، حَيُّ لاَ يَمُوتُ. إِنَّكَ مَتَى تَسِرإِلَى هذَا ال عـَدُوِّ بـِنـَفـسـِكَ، فـَتـَلقـَهـُم فـَتـُنـكـَب ، لاَ تـَكـُن لِل مُسلِمِينَ كَانِفَةٌ دُونَ اءَقصَى بِلاَدِهِم .
لَيـسَ بـَعـدَكَ مـَرجـِعٌ يـَرجـِعـُونَ إِلَيـهِ. فـَابـعَث إِلَيهِم رَجُلا مِحرَبا، وَاحفِز مَعَهُ اءَهلَ البَلاَءِ وَالنَّصـِيـحـَةِ، فـَإِن اءَظـهـَرَ اللّهُ فـَذَاكَ مـَا تـُحـِبُّ، وَإِن تَكُنِ الاُْخْرَى ، كُنْتَ رِدْاءً لِلنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلمُسلِمِينَ.

مشاوره نظامى
(خـداونـد بـه پـيـروان ايـن دين وعده داد كه اسلام را سربلند و نقاط ضعف مسلمين را جبران كند، خدايى كه مسلمانان را به هنگام كمى نفرات يارى كرد، و آنگاه كه نمى توانستند از خود دفاع كنند، از آنها دفاع كرد، اكنون زنده است و هرگز نمى ميرد.
هـر گـاه خـود بـه جـنـگ دشـمن روى و با آنان روبرو گردى و آسيبى بينى ، مسلمانان تا دورتـريـن شـهـرهـاى خـود، ديـگـر پـنـاهگاهى ندارند و پس از تو كسى نيست تا بدان رو آورند.
مرد دليرى را به سوى آنان روانه كن ، و جنگ آزمودگان و خيرخواهان را همراه او كوچ ده ، اگـر خـدا پـيـروزى داد چـنـان است كه تو دوست دارى ، و اگر كار ديگرى مطرح شد، تو پناه مردمان و مرجع مسلمانان خواهى بود.) (191)

مشورت براى فتح بيت المقدّس
مـسـلمـانان يك ماه بود كه شام را فتح كرده بودند و تصميم داشتند به سوى بيت المقدّس پيشروى نمايند.
فرمانده اسلام ابوعبيده جرّاح و معاذ بن جبل بودند.
معاذ به ابوعبيده گفت :
نامه اى به خليفه بنويس و درباره پيشروى به سوى بيت المقدّس ‍ مشورت نما.
وِى نامه اى به خليفه نوشت و نامه را به وسيله افسرى به حضور خليفه رسانيد.
خليفه نامه را براى مسلمانان خواند و از آنان راءى خواست .
حـضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام خليفه را تشويق نمود كه به فرمانده سپاه اسلام بنويسد:
بـه سـوى بـيـت المـقـدّس پـيـشـروى نـمـائيـد و پس از فتح بيت المقدّس ‍ از پيشروى باز نـَايـسـتـيـد و بـه سـرزمين قيصر گام نهيد و مطمئن باشيد كه پيروزى از آنِ ماست ، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله از چنين پيروزى خبر داده است .
خـليـفـه فـورا قـلم و كـاغـذ خـواسـت و نامه اى به ابوعبيده نوشت و او را به ادامه نبرد و پيشروى به سوى بيت المقدّس تشويق كرد و افزود:
پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله به ما بشارت داد كه بيت المقدّس به وسيله تو فتح خواهد شد.(192)

ج ـ حلّ مشكلات قضائى
حلّ مشكلات قضائى خليفه اوّل نسبت به حدّ شرابخوار
در زمـان خـلافـت خـليـفـه اوّل مـردى شـراب خـورده بـود ، او را پـيـش ‍ خـليـفـه اوّل آوردند ، خليفه دستور داد بر او حدّ جارى سازند .
او گفت :
راسـت اسـت كه من شراب خورده ام ، ليكن از حرمت آن بى خبر بودم وگرنه مرتكب آن نمى شـدم ، زيـرا زنـدگانى من در ميان مردمى بوده كه ايشان خوردنِ آن را مباح مى دانستند و من تا به امروز از حرام بودن آن آگاه نبودم .

خليفه اوّل در ترديد افتاد و متحيّر شده در حكم آن فروماند .
از حاضران يكى گفت :
در اين حكم از اميرالمؤ منين على عليه السّلام بايد استمداد كرد.
پس موضوع را با على عليه السّلام در ميان گذاشتند .
حضرت فرمود :
او را بـه وسـيـله دو مـرد مـوثـّق در مـيـان مـهـاجـر و انصار بگردانند و از آنها با سوگند سـئوال كـنـند كه آيا تا بحال آيه تحريم شراب را بر او تلاوت كرده و از حرمت شراب خبر داده اند؟
اگر گواهى دادند كه آيه تحريم شراب يا حكم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را بر او خـوانـده انـد ، حـدّ خـدا را بـر او جـارى سـازيـد وگـرنـه او را بحال خود واگذاريد.

خليفه اوّل به همان نحو عمل كرد و كسى شهادت نداد، بدين جهت از جرم او چشم پوشى شد و گفتند:
توبه كن كه بار ديگر مرتكب چنين كارى نشوى . (193)
حلّ مشكلات قضائى خليفه اوّل نسبت به زنى باردار
از خـليـفـه اوّل سئوال كردند:
مـردى ، صـبـح بـا زنـى ازدواج كـرد كـه در شـبـانـگـاه هـمـان روز وضـع حـمـل كـرده بـود و شـوهرش در همان لحظه فوت نمود ، پس از مرگ آن مرد ، زن و فرزند (نوزاد) دارائى او را به عنوان ارثيّه تصاحب كردند ، چگونه اين موضوع امكان پذير است ؟

خليفه اوّل از جواب دادن عاجز ماند و ماجرا را خدمت امام على عليه السّلام بازگو كرد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :
آن مـرد كنيزى داشته كه او را باردار كرده بود ، چون موقع حملش ‍ نزديك شد ، او را آزاد كـرده و آنـگـاه بـا او ازدواج نـمـود و شـبـانـگـاه زن وضـع حمل كرد ، چون شوهرش مُرد ميراث او را تصاحب كردند.(194)

در تـاريـخ ثـبـت شـده كـه خـليـفـه بـارهـا بـه عـجـز خـود اعـتـراف نموده و شايد يكى از علل آن اين باشد كه خود را در مقابل مسائل پيچيده و معضلات علمى عاجز و ناتوان مى ديد ، كه بى اختيار مى گفت :
اَقيلُونى اَقيلُونى وَ لَستُ بِخَيرِكُم وَ عَلِىُّ فيكُم (195)

( مرا رها كنيد ، مرا رها كنيد ، چون من بهترين شما نيستم در حالى كه على در بين شماست .)