فصل اوّل : اخلاق فردي امام علي (ع


اول ـ ساده زيستى امام على (ع )
1 ـ ابزار و وسائل ساده زندگى
فـرهـنگ ساده زيستى اگر در جوامع بشرى بگونه شايسته اى تحقّق يابد مى توان با بـسيارى ازمشكلات اقتصادى مقابله كرد و در روزگاران سخت آينده كه انفجار جمعيّت همراه بـا كـمـبـود مـوادغـذائى ومحدود بودن امكانات زيستى دامنگير انسان هاست چاره اى جز رواج فرهنگ ساده زيستى وجود ندارد.
امام على عليه السّلام الگوى كامل فرهنگ ساده زيستى بود.
دركمك به همسر، گندم را با آسياب سنگى آرد مى كرد و در كار خانه حضور جدّى داشت .
از لباس هاى معمولى كه عموم مردم مى پوشيدند استفاده مى كرد،
روزى به بازار رفت و به لباس فروشان ندا داد كه چه كسى پيراهن 3 درهمى دارد؟
مـردى گـفـت : در مـغـازه مـن مـوجـود اسـت ، حـضـرت امـيرالمؤ منين عليه السّلام آن را خريد و پوشيد.
خانه اى چون خانه ديگران داشت ،
و اسـبـى يـا الاغـى كـه هـمـگـان در اخـتـيـار داشتند بكار مى گرفت و روزى شمشير خود را فروخت تا مشكل اقتصادى خانواده را حل كند.
هـارون بـن عنتره مى گويد : در شهر خورنق(19) هوا سرد بود، على عليه السّلام راديدم كـه قـطـيـفـه اى بـرخـود پـيـچـيـده و از سـرمـا رنـج مـى بـرد، گـفـتـم از بـيـت المال سهمى بردار.
امام على عليه السّلام پاسخ داد :
چـيـزى از مـال شـمـا برنمى دارم و اين قطيفه را كه مى بينى برخود پوشانده ام آن را از مدينه همراه آورده ام . (20)
نان خشكيده مى خورد كه دخترش امّ كلثوم وقتى نان جوين خشك را بر سفره پدر ديد اشكش جارى شد.
در اوائل زندگى ، شب ها با همسرش برروى پوستينى مى خوابيد كه در روز بر روى آن شتر را علوفه مى داد.(21)
2 ـ ازدواج ساده
الف ـ مراسم ساده
وقتى على عليه السّلام ازحضرت زهراء سلام الله عليها خواستگارى كرد، و پيامبر صلى الله عليه و آله موافقت نمود،فرمود:
على جان ! از درهم ودينار چه دارى ؟
پاسخ داد: يك شتر و زره جنگى .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:حيوان سوارى لازم است ، زره را بفروش .
زره را بـه بـازار بـرد و بـه 40 درهـم فـروخـت و هـمـه را تـقـديـم رسول خدا صلى الله عليه و آله كرد.
خـطـبـه عـقـد در حـضـور جـمـعـى ازيـاران پـيـامـبـر خـوانـده شـد، رسـول خـدا مـقـدارى از قيمت زره را به سلمان داد تا لباس و برخى مايحتاج زندگى امام على عليه السّلام را تهيّه كند و مقدارى هم به مقداد داد و فرمود :
آن را بـه خـواهـر عـلى عـليـه السـّلام امّ هـانـى بـده تـا به عنوان صدقه بر سر عروس بـريزد كه با دادن يك غذاى ساده به جمعى از اصحاب ، مراسم عروسى پايان گرفت . (22)
ب ـ تداركات ساده ازدواج
هـمـه قـبـول دارنـد كه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله بزرگ زنان بهشتى و دختر بزرگترين پيامبر آسمانى است .
هـمـه قـبول دارند كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام يكى از بزرگترين شخصيّت هاى جهان اسلام است .
امّا ازدواج ساده آن بزرگواران جاى بسى شگفتى است .
كه چگونه ساده و دور از تشريفات انجام گرفت .
عـلى عـليـه السـّلام بـا فـاطـمـه سـلام الله عـليـهـا دخـتـر رسـول اللّه صـلى الله عـليـه و آله در مـاه صـَفـَر از سـال دوّم هـجـرى ازوداج كـرد و از فـاطـمـه سـلام الله عـليـهـا در ذى الحـجـّه هـمـان سال داراى فرزند شد.
نقل شده كه :
امـام عـلى عـليـه السّلام زِرِه خويش را مَهرِ فاطمه سلام الله عليها قرارداد، زيرا كه در آن موقع چيزى از سيم و زر نداشت .
و در نقل ديگرى آمده است كه :
عـلى عـليـه السـّلام بـا فـاطـمه سلام الله عليهابر مَهرى به مقدار چهارصد و هشتاد دِرهم ازدواج نمود، و پيغمبر صلى الله عليه و آله به او امر كرد كه ثُلث آن مبلغ را به خريد عطريّات اختصاص ‍ دهد.
و نقل شد كه :
عـلى عـليـه السـّلام زِرِه خـود را بـه خـاطـر شـيـربـَهـا تـقـديـم نـمـود زيـرا كـه رسول اللّه صلى الله عليه و آله او را به اين امر فرمان داده بود.
سـِنِّ حـضـرت زهـراء سـلام الله عـليـهـا در روزِ ازدواجـش پـانـزده سـال و پـنـج مـاه و نـيـم بـود و عـلى عـليـه السـّلام در آن روز بـيـسـت و يـك سال و پنج ماه داشت . (23)
3 ـ غذاى ساده
داستان احنف بن قيس
احنف بن قيس وقتى به دربار شام رفت وغذاهاى رنگارنگ او را ديد به گريه افتاد.
معاويه گفت : چرا گريه مى كنى ؟
پاسخ داد : يك شب هنگام افطار خدمت على عليه السّلام رفتم به من فرمود :
برخيز با حسن و حسين عليهماالسلام همسفره باش ، و خود به نماز ايستاد، وقتى نماز امام عـلى عـليـه السـّلام بـه پـايـان رسـيـد ظـرف دربـسته اى را جلوى امام على عليه السّلام گذاشتند، بگونه اى در پوش غذا بسته بود كه ديگرى نتواند آنرا باز كند،
امـام دَر پـوش غـذا را بـرداشـت و آرد جـو را در آورد و تناول كرد.
بـه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام عـرض كـردم : شـمـا اهل سخاوت مى باشيد، پس چرا غذاى خود را پنهان مى كنيد؟
فرمود: اين كار از روى بخل ورزى نيست ، مى خواهم فرزندانم از روى دلسوزى چيزى به آن (مانند روغنى يا دوغى ) نيافزايند.
عرض كردم : مگر حرام است ؟
فرمود :
نه اما رهبرامّت اسلامى بايد در خوراك و لباس مانند فقيرترين افراد جامعه زندگى كند تـا الگـوى بـيـنـوايـان بـاشـد، و فـقـرا بـتـوانـنـد مـشـكـلات و تـهـيـدسـتـى را تحمّل كنند.(24)

و در نقل ديگرى آمده است :
احنف بن قيس مى گويد:
روزى بـه دربار معاويه رفتم ، وقت نهار آن قدر طعام گرم ، سرد، ترش و شيرين پيش من آوردند كه تعجّب كردم .
آنگاه طعام ديگرى آوردند كه آنرا نشناختم .
پرسيدم : اين چه طعامى است ؟
معاويه جواب داد:
ايـن طـعـام از روده هـاى مـرغـابى تهيّه شده ، آنرا با مغز گوسفند آميخته و با روغن پسته سرخ كرده و شكر نِيشكر در آن ريخته اند.
احنف بن قيس مى گويد :
در اينجا بى اختيار گريه ام گرفت و گريستم .
معاويه با شگفتى پرسيد:
علّت گريه ات چيست ؟
گفتم : به ياد على بن ابيطالب عليه السّلام افتادم ، روزى در خانه او بودم ، وقت طعام رسيد.
فرمود : ميهمان من باش .
آنگاه سفره اى مُهر و مُوم شده آوردند.
گفتم : در اين سفره چيست ؟
فرمود: آرد جو ( سويق شعير )
گفتم : آيا مى ترسيد از آن بردارند يا نمى خواهيد كسى از آن بخورد ؟
فـرمـود: نـه ، هـيـچ كدام از اينها نيست ، بلكه مى ترسم حسن و حسين عليهماالسلام بر آن روغن حيوانى يا روغن زيتون بريزند.
گفتم : يا اميرالمؤ منين مگر اين كار حرام است ؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمود:
لا وَ لكِن يَجِبُ عَلى اَئِمَّةِ الحَقِّ اَن يُقَدِّرُوا اَنفُسَهُم بِضَعفَةِ النّاسِ لِئَلاّ يَطغِى الفَقيرَ فَقرُهُ

(نه ، بلكه بر امامان حق لازم است در طعام مانند مردمان عاجز و ضعيف باشند تا فقر باعث طغيان فقرا نگردد).

هـر وقـت فـقـر بـه آنـها فشار آورد بگويند: بر ما چه باك ، سفره اميرالمؤ منين نيز مانند ماست .
مـعـاويـه گـفـت : اى احـنـف مـردى را يـاد كـردى كـه فـضـيـلت او قابل انكار نيست .(25)
ابورافع مى گويد :
روز عـيـدى خـدمت امام على عليه السّلام رسيدم ، ديدم كه سفره اى گره خورده در پيش روى حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام است ، وقتى آنرا باز كرد ديدم نان جوين است .
گفتم : چرا گره مى زنى ؟
فرمود : براى اينكه بچه ها دوغى يا روغنى بر آن نيافزايند.
امام على عليه السّلام بيشتر از سبزيجات استفاده مى فرمود.
و اگر غذاى بهترى مى خواست شير شتر ميل مى كرد
گوشت بسيار كم مى خورد و مى فرمود :
شكم ها را مدفن حيوانات نكنيد با اين همه ، از همه قدرتمندتر و قوى تر بود. (26)

پاسخ عاصم بن زياد
وقـتـى حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام بـه عـاصـم بـن زيـاد كـه ترك لذّت هاى حـلال كـرده بـود اعـتـراض كـرد و رهـنـمـود داد كـه نـبـايـد از حلال الهى و از زندگى لازم و مناسب پرهيز داشت ،
عاصم بن زياد به صورت اعتراض گفت :
يـا امـيـرالمـؤ مـنين ! شما هم كه از لباس هاى بسيار ساده و غذاهاى ساده استفاده مى كنيد و بسيارى از لذّت هاى حلال را ترك كرده ايد!!
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام در پاسخ او فرمود:
قالَ وَيحَكَ لَستُ كَاءنتَ اِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَى اءئِمَّةِ العَدلِ اَن يُقَدِّرُوا اَن فُسَهُم بِضَعَفَةِ النّاسِ كَيلايَتَبَيَّغَ بِالفَقيرِ فَقرُهُ (27)

(واى بر تو، من همانند تو نيستم چون رهبر جامعه اسلامى مى باشم همانا خداوند بر امامان عـادل واجـب كـرده اسـت كـه چـونـان ضـعـيـف تـرين انسانها زندگى كنند تا تهيدستى بر محرومان و فقرا فشار نياورد).

يعنى سادگى در غذا و پوشاك نسبت به مسئوليّت هاى اجتماعى افراد متفاوت است .
اعتراف عمر بن عبدالعزيز
عمر بن عبدالعزيز گفته است :
عـلى بـن ابـيطالب عليه السّلام گذشتگان را بى آبرو و بى موقعيّت كرد و باعث زحمت آيندگان گرديد.
يـعـنى امام على عليه السّلام چنان در عبوديّت و عدالت و زهد و تقوى بالاتر از همه قرار داشت كه خلفاى گذشته را در نزد مردم بى موقعيّت نمود كه مردم مى گفتند:
عدالت و تقوى يعنى اين .
و خـلفـاى آيـنـده نيز هرچه خواستند نتوانستند راه او را بروند و به زحمت افتاده و در نزد مردم ارزشى پيدا نكردند.
داستان فالوده
عدى بن ثابت مى گويد :
در هـواى گـرم تـابـستان ، به وسيله آب خنك و شكر، فالوده اى درست مى كنند كه براى رفع تشنگى خوب است .
روزى مقدارى فالوده نيز براى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام آوردند،
امام على عليه السّلام از خوردن آن امتناع ورزيد و فرمود:
چـون رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله فـالوده نـخورد من هم دوست ندارم از آن بخورم . (28)
پيروى از رسول خدا عليه السّلام در غذا
الف ـ رعايت سادگى در غذا
امـام عـلى عـليـه السـّلام در سـاده زيـسـتـى ضـرب المثل بود،
از غذاهاى ساده استفاده مى كرد، غذائى مى خورد كه عموم مردم مى خوردند.
سخت تلاش داشت تا با محرومان و فقراء هم نوا باشد، روزى براى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فالوده آوردند،
امام عليه السّلام فالوده را ميل نفرمود و اظهار داشت :
(چـون رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله فالوده نخورد، من هم از او اطاعت مى كنم و نمى خورم .)(29)
زيـرا در هـواى گـرم مـدينه يا در كوفه تهيّه فالوده از برف و شكر و ديگر ادويه هاى مورد لزوم ، كار هر كسى نبود، و محرومان قدرت آن را نداشتند و چون فالوده غذاى گروه خـاصـّى از جـامـعه بود، رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله هم از آن استفاده نمى كـرد و امـيـرالمـؤ منين عليه السّلام هم براى رعايت سادگى در غذا و هم به جهت پيروى از سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله فالوده نخورد.
ب ـ همراهى با رسول خدا صلى الله عليه و آله
امـام عـلى عـليـه السـّلام تـلاش مـى كـرد تـا چـونـان رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله زنـدگـى كـنـد، بـخـورد و بـيـاشـامـد و غذائى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تناول نكرد، استفاده نمى كرد.
روزى فالوده اى براى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام آوردند، فرمود:
چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از فالوده استفاده نكرد، من هم فالوده نمى خورم ،
و توضيح داد كه :
كـُلُّ شـَى ى ءٍ لَم يـَاءكـُل مـِنـهُ رَسـُولُ اللّه صـلى الله عـليـه و آله لا اءُحـِبُّ اَن آكـُلَ مِنهُ

( هر غذائى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را نخورد، دوست ندارم من از آن استفاده كنم ). (30)

ايـن الگـوى رفـتارى درس ساده زيستى به مديران جامعه مى دهد كه تلاش كنند در غذا و لباس و مسكن همانند محرومان جامعه زندگى كنند، گرچه مصداق هاى خارجى مهمّ نيست .
زيـرا در آن روزگـاران مـمـكـن بـود فـالوده غـذاى سرمايه داران جامعه به حساب مى آمد و امروز به يك غذاى عمومى تبديل شده باشد،
هـمـواره بـايـد پـيـام الگـوهـا را شـنـاخت و بكار گرفت ، گرچه نمونه هاى خارجى ملاك نباشد.
پرهيز از غذاهاى چرب و شيرين
1 ـ اگـر چـه امـام عـلى عـليـه السـّلام از غـذاهـاى حـلال اسـتفاده مى فرمود، امّا اغلب غذاهاى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام سركه و روغن ، و خرما بود.(31)
2 ـ همه سيره نويسان نقل كرده اند كه :
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام در سـادگـى غـذا چـونـان رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله عـمـل مـى كـرد و سـفـره او از سـفـره رسول خدا صلى الله عليه و آله رنگين تر نشد.
وَ ك انَ امـيرالمؤ منين عليه السّلام اءشبهُ النّاس طُعمةً بِرَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله كانَ ياءكُلَالخُبزَ وَ الخِلَّ و الزّيتَ

(حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام شـبـيـه تـريـن مـردم در غـذا بـه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله بـود كـه اءغـلب ، نـان و سـركـه و روغـن تناول مى فرمود). (32)

استفاده از غذاى ساده با وجود غذاهاى رنگين
امام على عليه السّلام تهيدست نبود، از دسترنج خود توليد فراوانى داشت وقتى فقراء و يـتـيـمـان را دعـوت مـى كرد، بر سر سفره انواع غذاهاى رنگارنگ مى گذاشت ، و همگان را دعوت به تناول غذاها مى كرد، امّا خود بر سر همان سفره ، نان خشك مى خورد. (33)
پرهيز از برخى غذاها
روزى بـراى حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام مـعـجـونـى از آب و عسل آوردند، كه به صورت شربت مى نوشيدند.
امام على عليه السّلام آن را گرفت و فرمود:
(پـاك و پـاكـيـزه اسـت و حـرام نـيست ، امّا من از آن نمى خورم ، و نفس ‍ خود را به چيزى كه نبايد عادت بدهم آشنا نمى سازم ). (34)

4 ـ پرهيز از سكونت در خانه هاى مجلّل
خانه ساده در كوفه
پـس از جـنـگ جـمـل بـا مـشورت هاى فراوان تصويب شد كه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام در شهر كوفه مستقر شود،
بـزرگـان كـوفـه قـصـر سـفـيـدى در نظر گرفتند كه امام على عليه السّلام را در آنجا سكونت دهند تا به امور حكومتى بپردازد،
وقتى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام متوجّه اين حركت كوفيان شد، فرمود :

(مـن حـاضـرنـيـسـتـم تـا ديـوار خـانـه ام از ديـوار مـنـازل بيچارگان بالاتر و خانه ام از خانه مستمندان بهتر باشد) (35)

بـنـابـراين درخانه هاى معمولى كوفه سكونت گزيد وبه كشور پهناور اسلامى آن روز كه امروزه حدود پنجاه كشور اسلامى است فرمانروائى مى كرد.
اعتراض به خانه گران قيمت يك فرماندار
امـام عـلى عـليه السّلام تاشنيد كه شريح قاضى (يكى از كارگزاران امام ) خانه گران قـيـمـتـى خريد با او برخورد كرد و نامه تندى به او نوشت و او را از زندگى اشرافى پرهيز داد.
بـَلَغـَنـِى اءَنَّكَ ابـتـَعـتَ دَارا بـِثََمـانـِيـنَ دِيـنَارا، وَكَتَبتَ لَهَا كِتَابا، وَاءَشهَدتَ فِيهِ شُهُودا.
فـقـال له شـريـح : قـد كـان ذلك يـا اءمـيـر المـؤ مـنـيـن ، قال : فنظر إ ليه نظر المغضب ثم قال له :
يـَا شـُرَيـحُ، اءَمـَا إِنَّهُ سَيَاءتِيكَ مَن لاَ يَنظُرُ فِى كِتَابِكَ، وَلاَ يَساءَلُكَ عَن بَيِّنَتِكَ، حَتَّى يُخرِجَكَ مِنهَا شَاخِصا، وَيُسلِمَكَ إِلَى قَبرِكَ خَالِصا.
فـَانـظـُر يـَا شـُرَيـحُ لاَ تـَكـُونُ ابـتـَعتَ هذِهِ الدَّارَ مِن غَيرِ مَالِكَ، اءَو نَقَدتَ الَّثمَنَ مِن غَيرِ حـَلاَلِكَ! فـَإِذَا اءَنـتَ قـَد خـَسـِرتَ دَارَ الدُّنـيـَا وَدَارَ الاَّْخِرَةِ! اءَمَا إِنَّكَ لَوْ كُنْتَ اءَتَيْتَنِى عِنْدَ شـِرَائِكَ مـَا اشـتـَرَيـتَ لَكـَتـَبـتُ لَكَ كِتَابا عَلَى هذِهِ النُّسخَةِ، فَلَم تَرغَب فِى شِرَاءِ هذِهِ الدَّارِ بِدِر هَمٍ فَمَا فَوقُ.
و النـسخة هذه : (هذَا مَا اشتَرَى عَبدٌ ذَلِيلٌ، مِن مَيِّتٍ قَداءُزعِجَ لِلرَّحِيلِ، اشتَرَى مِنهُ دَارا مِن دَارِ الغُرُورِ، مِن جَانِبِ ال فَانِينَ، وَخِطَّةِ الهَالِكِينَ. وَتَجمَعُ هذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ اءَربَعَةٌ:
الحـَدُّ الاَْوَّلُ ـ يـَنـْتـَهِى إِلَى دَوَاعِى الاَّْفَاتِ، وَالْحَدُّ الثَّانِى يَنتَهِى إِلَى دَوَاعِى المُصِيبَاتِ، وَالحـَدُّ الثَّالِثُ ـ يـَنـتـَهـِى إِلَى الهـَوَى المـُردِى ، وَالحـَدُّ الرَّابـِعُ ـ يـَنتَهِى إِلَى الشَّيطَانِ المُغوِى ، وَفِيهِ يُشرَعُ بَابُ هذِهِ الدَّارِ.
اشـتـَرَى هـذَا المـُغـتـَرُّ بـِالاَْمَلِ، مِنْ هذَا الْمُزْعَجِ بِالاَْجَلِ، هذِهِ الدَّارَ بِالخُرُوجِ مِن عِزِّ القَنَاعَةِ، وَالدُّخُولِ فِى ذُلِّ الطَّلَبِ وَالضَّرَاعَةِ.
فـَمـَا اءَدرَكَ هـذَا المـُشـتـَرِى فـِيـَمـا اشـتـَرَى مِنهُ مِن دَرَكٍ، فَعَلَى مُبَلبِلِ اءَجسَامِ المُلُوكِ، وَسَالِبِ نُفُوسِ الجَبَابِرَةِ، وَمُزِيلِ مُلكِ الفَرَاعِنَةِ، مِثلِ كِسرَى وَقَيصَرَ، وَتُبَّعٍ وَحِميَرَ.
وَمَن جَمَعَ المَالَ عَلَى المَالِ فَاءَكثَرَ، وَمَن بَنَى وَشَيَّدَ، وَزَخرَفَ وَنَجَّدَ، وَادَّخَرَ وَاعتَقَدَ، وَنَظَرَ بـِزَعـمـِهِ لِلوَلَدِ، إِشـخـَاصـُهـُم جـَمـِيـعـا إِلَى مـَوقـِفِ العـَرضِ وَالحِسَابِ، وَمَوضِعِ الثَّوَابِ وَالعِقَابِ، إِذَا وَقَعَ الاَْمْرُ بِفَصْلِ الْقَضَاءِ (وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ).
شَهِدَ عَلَى ذلِكَ العَقلُ إِذَا خَرَجَ مِن اءَسرِ الهَوَى ، وَسَلِمَ مِن عَلاَئِقِ الدُّن يَا.(36)
برخورد قاطعانه با خيانت كارگزاران
بـه مـن خبر دادند كه خانه اى به هشتاد دينار خريده اى ، و سندى براى آن نوشته اى ، و گواهانى آن را امضا كرده اند.
(شـريـح گـفـت : آرى اى اميرمؤ منان ، (37) امام عليه السّلام نگاه خشم آلودى به او كرد و فرمود)
اى شـريـح ! بـه زودى كـسـى بـه سـراغت مى آيد كه به نوشته ات نگاه نمى كند، و از گواهانت نمى پرسد، تا تو را از آن خانه بيرون كرده و تنها به قبر بسپارد.
اى شـريـح ! انـديـشـه كـن كـه آن خـانـه را بـا مـال ديـگـران يـا بـا پول حرام نخريده باشى ، كه آنگاه خانه دنيا و آخرت را از دست داده اى .
اما اگر هنگام خريد خانه ، نزد من آمده بودى ، براى تو سندى مى نوشتم كه ديگر براى خريد آن به درهمى يا بيشتر، رغبت نمى كردى و آن سند را چنين مى نوشتم :
هشدار از بى اعتبارى دنياى حرام
اين خانه اى است كه بنده اى خوار شده ، و مرده اى آماده كوچ كردن ، آن را خريده ، خانه اى از سـراى غرور، كه در محلّه نابودشوندگان ، و كوچه هلاك شدگان قرار دارد، اين خانه به چهار جهت منتهى مى گردد.
يـك سـوى آن بـه آفـت هـا و بلاها، سوى دوّم آن به مصيبت ها، و سوى سوم به هوا و هوس هـاى سـسـت كـنـنـده ، و سوى چهارم آن به شيطان گمراه كننده ختم مى شود، و درِ خانه به روى شيطان گشوده است .
ايـن خـانـه را فـريب خورده آزمند، از كسى كه خود به زودى از جهان رخت برمى بندد، به مبلغى كه او را از عزّت و قناعت خارج و به خوارى و دنياپرستى كشانده ، خريدارى نموده است .
هـرگـونـه نـقـصى در اين معامله باشد، بر عهده پروردگارى است كه اجساد پادشاهان را پوسانده ، و جان جبّاران را گرفته ، و سلطنت فرعون ها چون (كسرى ) و (قيصر) و (تُبّع ) و (حمير) را نابود كرده است .
عبرت از گذشتگان
و آنـان كه مال فراوان گرد آوردند، و بر آن افزودند، و آنان كه قصرها ساختند، و محكم كارى كردند، طلا كارى نمودند، و زينت دادند، فراوان اندوختند، و نگهدارى كردند، و به گـمـان خـود بـراى فرزندان خود گذاشتند، امّا همگى آنان به پاى حساب رسى الهى ، و جـايـگـاه پـاداش و كـيـفر رانده مى شوند، آنگاه كه فرمان داورى و قضاوت نهايى صادر شود، (پس تبهكاران زيان خواهند ديد) (38)
بـه ايـن واقـعيّت ها عقل گواهى مى دهد هرگاه كه از اسارت هواى نفس نجات يافته ، و از دنياپرستى به سلامت بگذرد. (39)
اعتراض به خانه مجلّل يكى از دوستان
امام على عليه السّلام يكى از ياران خود ( علاء بن زياد ) را كه خانه مجلّلى در بصره داشت ، نصيحت كرد و فرمود:
تو در قيامت به چنين خانه اى نيازمندترى .
مَا كُنتَ تَصنَعُ بِسِعَةِ هذِهِ الدَّارِ فِى الدُّنيَا، وَاءَنتَ إِلَيهَا فِى الاَّْخِرَةِ كُنْتَ اءَحْوَجَ؟
وَبـَلَى إِن شـِئتَ بـَلَغتَ بِهَا الاَّْخِرَةَ: تَقْرِى فِيهَا الضَّيْفَ، وَتَصِلُ فِيهَا الرَّحِمَ، وَتُطلِعُ مِنهَا الحُقُوقَ مَطَالِعَهَا، فَإِذَا اءَنتَ قَد بَلَغتَ بِهَا الاَّْخِرَةَ.(40)
روش استفاده از دنيا
با اين خانه وسيع در دنيا چه مى كنى ؟ در حالى كه در آخرت به آن نيازمندترى .
آرى اگر بخواهى مى توانى با همين خانه به آخرت برسى ! در اين خانه وسيع مهمانان را پذيرايى كنى ، به خويشاوندان با نيكوكارى بپيوندى ، و حقوقى كه بر گردن تو اسـت بـه صـاحـبـان حـق بـرسـانـى ، پس آنگاه تو با همين خانه وسيع به آخرت نيز مى توانى پرداخت . (41)
امام على عليه السّلام و اجاره نشينى
امـام عـلى عـليـه السـّلام وقـتـى كـه مى خواست ازدواج كند، خانه مسكونى نداشت امّا نداشتن خانه مسكونى مانع از تشكيل زندگى نبود.
قـبـل از ازدواج بـا فـاطـمـه زهـرا سـلام الله عـليـهـا اطـاقـى از مـنـزل حـارثـة بن نعمان اجاره كرد و عروسى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام در آن صـورت گـرفـت ، تـا آنـكـه بـعـدهـا در كـنـار خـانـه رسول خدا صلى الله عليه و آله خانه اى براى خود ساخت .(42)
5 ـ استفاده از فرش هاى ساده
سويد بن غفله ، مى گويد :
روزى خـدمـت امـام على عليه السّلام رسيدم ، در آن ايّام كه همه مردم با حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام بيعت كرده بودند، و امام على عليه السّلام خليفه مسلمين بود.
ديدم بر روى حصير كوچكى نشسته و چيز ديگرى در آن خانه وجود ندارد.
عرض كردم :
يـا امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السّلام بيت المال مسلمين در اختيار شماست ، فرشى براى اطاق ها تهيّه فرمائيد، مى بينم كه در خانه شما فرشى جز حصير وجود ندارد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :
(اى سـويـد بـن غـفـله ! كـسـى كـه در راه اسـت ، در مـسـافـرخـانـه اى كـه زود از آنـجـا منتقل مى شود، ابزار و وسائل فراوانى براى آنجا تهيّه نمى كند، ما به زودى از اين دنيا مـى رويـم و بـه خـانـه آخـرت رهـسپار مى گرديم ، چرا فرش هاى قيمتى فراهم كنيم ). (43)

6 ـ فراهم كردن لوازم زندگى
امـام عـلى عـليـه السـّلام در سـاده زيـسـتـى يـك الگـوى كامل بود، كار مى كرد وزندگى را با كار روزانه اداره مى فرمود، مشك آب درماندگان راه را بر دوش مى كشيد.
درخت مى كاشت ، با دلوِ آب ، باغ ديگران را آبيارى مى كرد و مُزد مى گرفت .
هـيـزم جـمـع مـى كـرد و در بازگشت به منزل پُشته هيزم را بر دوش ‍ مى كشيد، تا با آن تنور را براى پختن نان آماده كنند.
در كار خانه كمك مى كرد.
خانه را جاروب مى زد، هر كس به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام نزديك مى گشت ، مـى فـهميد كه دور از هرگونه خود بزرگ بينى ، چون ديگر اقشار جامعه ، بلكه همچون محرومين زندگى مى كند.(44)
7 ـ سادگى در لوازم خانه
عوام بن حوشب ، از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند:
وقـتـى حـضـرت عـلى عـليـه السّلام با ليلى دختر مسعود نهشليّه ازدواج كرد، و عروس با لوازم مخصوص خودش به خانه امام على عليه السّلام آمد، پرده اى بر در اطاق خود آويخت .
وقتى امام عليه السّلام وارد خانه شد آن پرده را برداشت و فرمود:
آنچه تا كنون خانواده على داشت و با آن زندگى مى كرد، كافى است .(45)

8 ـ ساده زيستى در كمال توانائى
اصبغ بن نباته مى گويد:
امام على عليه السّلام خطاب به مردم كوفه فرمود:
من در شهر شما با مختصر توشه و وسائل زندگى وارد شدم ، اگر به هنگام خارج شدن از شهر شما بيش از آنچه كه با خود آورده ام ببرم خيانتكار خواهم بود.(46)
در صورتى كه قدرت داشت تا انواع امكانات را براى خود فراهم آورد.
9 ـ زهد و سادگى
داستان سويد بن غفله
سويدبن غفله گفت :
در كوفه به حضور على عليه السّلام رسيدم ، در حالى كه قرص نان جوينى با كاسه اى از شير جلوى ايشان بود.
آن قرص نان خشك را ريز كرد و در شير ريخت .
به كنيز آن حضرت كه نامش فضّه بود.
گفتم :
آيا در حقّ اين پيرمرد رحم نمى كنيد، چرا سبوس جو را نمى گيريد؟
آن كنيز گفت :
حـضـرت امـيـرالمـؤ منين على عليه السّلام با ما عهد كرده كه سبوس ‍ غذاى او را هرگز جدا نكنيم .
امام على عليه السّلام رو به من كرد و فرمود:
اى پسر غفله ! با او چه مى گوئى ؟.
مطلب را با آن حضرت در ميان گذاشتم و اضافه كردم :
يا اميرالمؤ منين عليه السّلام ، با خودتان مدارا كنيد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام با من چنين فرمود:
واى بر تو اى سويد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و خاندان او از نان گندم سه روز پـيـاپـى سـير نشدند تا به لقاءاللّه پيوستند و هرگز خورشت براى آنها فراهم نشد. (47)
ماجراى پيراهن وصله دار
سفيان ثورى از عمروبن قيس روايت كرده كه گفت :
جامه وصله دارى در تن على عليه السّلام ديدند و زبان به ملامت گشودند.
آن حضرت فرمود :
(با اين جامه دل خاشع مى گردد و براى مؤ من الگو مى شود.)(48)

يـَخـشـَعُ لَهُ القَلبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفسُ، وَيَقتَدِى بِهِ المُؤ مِنُونَ. إِنَّ الدُّنيَا وَالاَّْخِرَةَ عَدُوَّانِ مـُتـَفـَاوِتـَانِ، وَسـَبِيلاَ نِ مُخْتَلِفَانِ؛ فَمَنْ اءَحَبَّ الدُّنيَا وَتَوَلا هَا اءَبغَضَ الاَّْخِرَةَ وَعَادَاهَا، وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ، وَمَاشٍ بَينَهُمَا؛ كُلَّمَا قَرُبَ مِن وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاَّْخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ!(49)
روش برخورد با دنيا
و درود خدا بر او فرمود: (پيراهن وصله دارى بر اندام امام بود.
شخصى پرسيد : چرا پيراهن وصله دار مى پوشى ؟)
دل بـا آن فـروتـن ، و نـفـس رام مى شود، و مؤ منان از آن سرمشق مى گيرند، دنياى حرام و آخـرت ، دو دشـمـن مـتفاوت ، و دو راه جداى از يكديگرند، پس كسى كه دنيا پرست باشد و بـه آن عـشـق ورزد، به آخرت كينه ورزد و با آن دشمنى خواهد كرد، و آن دو همانند شرق و غرب از هم دورند، و رونده به سوى آن دو، هرگاه به يكى نزديك شود از ديگرى دور مى گردد، و آن دو همواره به يكديگر زيان رسانند. (50)
اعتراف غزالى
غزالى مى گويد :
( عـلى بـن ابـيـطـالب عـليـه السـّلام از مـصـرف بـيـت المـال خـوددارى مـى فـرمـود تـا بـدانجا كه شمشير خود را مى فروخت و جز يك جامه هنگام شستن در اختيار نداشت .) (51)
(اين على است با شدّت زهد و بى رغبتى نسبت به دنيا و جلوه هاى مادّى آن و تاءسّى به رسول خدا صلى الله عليه و آله كه با خاك نشينان همدم است .
آيـا تـاريـخ ، پـيـشـوائى چـون عـلى عـليـه السـّلام سـراغ دارد كـه امـوال از شـرق و غـرب بـه سـوى او سـرازيـر شـود و پـايـتـخـت او كـوفـه بـهـتـريـن و حـاصـل خـيـزتـريـن و غـنـى تـريـن نـقـطـه زمـيـن بـاشـد، بـا ايـن حال او در ساده ترين سطح زندگى چون بى بضاعت ترين مردم زيست كند، نان جوين پُر سـبوس بخورد و جامه ساده بر تن كند و بيت المال را برخود حرام داند و بر جامه خويش وصله زند تا بدانجا كه از وصله دوز آن خجالت كشد.) (52)

او بدينسان رساترين شعار زاهدان را تبلور مى بخشد كه فرمود:
فـَوَاللّهِ مـَا كـَنـَزتُ مِن دُنيَاكُم تِبرا، وَلاَ ادَّخَرتُ مِن غَنَائِمِهَا وَفرا، وَلاَ اءَعدَدتُ لِبَالِى ثـَوبـِى طـِمـرا، وَلاَ حـُزتُ مـِن اءَرضـِهـَا شـِبرا، وَلَهِيَ فِي عَينِي اءَوهَى وَاءَهوَنُ مِن عَفصَةٍ مَقِرَةٍ.
(به خدا سوگند از دنياى شما طلائى نيندوختم و از غنائم آن چيزى ذخيره نكردم و براى كـهـنـه جـامـه خـود جـايـگـزيـنـى تهيّه نديدم و از زمين آن يك وجب به تصرّف در نياوردم و توشه ناچيزى از آن برنگرفتم .و همانا دنيا در نظر من از آن گياه تلخ ، پست تر و بى اعتبارتر است .) (53)

10 ـ پرهيز از زر اندوزى
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام در زهـد و پـارسـائى ، پـس از رسول خدا صلى الله عليه و آله ضرب المثل بود كه عمر بن عبدالعزيز نيز اعتراف كرد و گفت :
مـا عـَلِمـنـا اَنَّ اَحـَداً كـَانَ اءزهَدُ فى الاُْمَّةِ بَعْدَ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله مِن عَلِىّ بنِ ابيطالِب

(مـا شـخـصى را در امّت اسلامى بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله نمى شناسيم كه از على عليه السّلام پارساتر باشد.)(54)

امـام على عليه السّلام در حالى كه كار مى كرد، و سرمايه خوبى بدست مى آورد، و زن و بـچـّه خـود را بـخـوبـى تـاءمـيـن مـى فـرمـود، امـّا از بـيـت المال مسلمين استفاده نمى كرد، و از اموال عمومى براى خود اندوخته اى نداشت .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام روزى بر بالاى منبر خطاب به مردم فرمود:
مَن يَشتَرى سَيفى هذا؟
( چه كسى اين شمشير مرا مى خَرَد ؟ )

مردم در حالى كه دچار شگفتى بودند به امام على عليه السّلام نگاه مى كردند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام توضيح داد كه :
وَ لَو اَنَّ لى قُؤ تُ لَيلَةٍ ما بِعتُهُ !!
(اگر غذاى يك شب را مى داشتم اين شمشير را نمى فروختم ). (55)

از اين رو صاحب نظران و ياران امام على عليه السّلام نوشتند:
وَ عـَلِىُّ عـليـه السـّلام قـُتـلَ فـى سـَبيلِ اللّهِ وَ ما تَرَكَ اِلاّ سَبعَمِاءَةَ دِرهَمٍ، فَضلاً عَن عَطائِهِ اَعَدَّها لِخادِمِ.

(على عليه السّلام در حالى به شهادت رسيد كه جز هفتصد درهم كه آن را براى بخشيدن به يكى از خادمها كنار گذاشته بود، باقى نگذاشت .) (56)
دوم ـ ساده پو شى امام (ع )
1 ـ جايگاه لباس هاى ساده
امـام عـلى عـليـه السـّلام گرچه در اوائل زندگى دچار مشكلات فراوانى بود، امّا درتداوم زنـدگـى بـا كـار و تـوليـد و حـفـر چـاه و كـشـاورزى ، و احداث باغات فراوان در منطقه (يَنبُع ) سرمايه هاى فراوان در اختيار داشت ، امّا دست از ساده پوشى برنمى داشت .
لباس هاى پشمى زِبر و خشن مى پوشيد و در لباس همانند توده هاى كم در آمد بود.
امامان عادل هرقدر در ساده پوشى دقّت كنند ارزشمند است ، امّا ديگران آزادند و مى توانند بـراى زن و فـرزنـد خـود لباس هاى قيمتى و نرم بخرند، كه ديگر امامان معصوم عليهم السـّلام نـيـز چـون رهـبـرى امـّت را در دسـت نـداشـتند گرچه از انواع لباس ها استفاده مى كردند، امّا در ساده زيستى همواره الگو بودند.
جايگاه ساده پوشى
شخصى به امام صادق عليه السّلام اعتراض كرد كه ؛
شـمـا كـه از سـاده پـوشـى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرموديد، خودتان چرا لباس نرم و زيبا داريد؟
امام صادق عليه السّلام فرمود :
لباس هاى على عليه السّلام در فرهنگ آن روز بد منظره نبود و انگشت نما نمى شد، اگر الان بود و همان لباس ها را مى پوشيد، انگشت نما مى شد،
گـرچـه قـائم مـا وقـتـى ظهور مى كند همان لباس على عليه السّلام را پوشيده به روش على عليه السّلام رفتار مى كند. (57)
عـلاء بـن زيـاد حـارثـى از يـاران امـام عليه السّلام بود كه در جنگ بصره زخمى شد، امام براى عيادت او به خانه اش رفت ، و از ديدن وسعت خانه اش در شگفت شد.
فرمود :
ايـن خـانـه بـه ايـن وسعت را در دنيا براى چه مى خواهى ؟ تو كه در آخرت به آن بيشتر نياز دارى ؟!

بعد فرمود:
آرى ، مى توانى اين خانه را پُلى قرار بدهى براى رسيدن به آخرت ، بدينسان كه :
در آن از ميهمانان پذيرائى كنى .
در آن صله ارحام به جاى آورى .
حقوق واجب و مستحب را به وسيله اين خانه وسيع به صاحبانشان برسانى .
در آن صورت با اين خانه به آخرت رسيده اى .
اعتراض به لباس عاصم بن زياد
علاء بن زياد گفت :
يا اميرالمؤ منين از برادرم عاصم بن زياد به شما شكايت مى كنم .
فرمود: چه شكايتى ؟
عـرض كـرد: عـبـائى پـوشيده و كار عبادت و رهبانيّت پيشه كرده و دست از كار دنيا كشيده است .
امام على عليه السّلام فرمود:
او را پيش من بياوريد.
چون عاصم آمد، حضرت به او فرمود:
يَا عُدَيَّ نَفسِهِ! لَقَدِ استَهَامَ بِكَ الخَبِيثُ! اءَمَا رَحِمتَ اءَهلَكَ وَوَلَدَكَ؟! اءَتَرَى اللّهَ اءَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ، وَهُوَ يَكرَهُ اءَن تَاء خُذَهَا؟! اءَنتَ اءَهوَنُ عَلَى اللّهِ مِن ذلِكَ!
قَالَ: يَا اءَمِيرَ المُؤ مِنِينَ، هذَا اءَنتَ فِى خُشُونَةِ مَلبَسِكَ وَجُشُوبَةِ مَاءكَلِكَ!
قـَالَ: وَيـحـَكَ، إِنِّى لَسـتُ كـَاءَنـتَ، إِنَّ اللّهَ تـَعـَالَى فـَرَضَ عـَلَى اءَئِمَّةِ العـَدلِ اءَن يُقَدِّرُوا اءَنفُسَهُم بِضَعَفَةِ النَّاسِ، كَيلاَ يَتَبَيَّغَ بِالفَقِيرِ فَقرُهُ.

(اى دشـمـنـك جان خويش ، شيطان سرگردانت كرده ، آيا تو به زن و فرزندانت رحم نمى كـنـى ؟ تـو مـى پـنـدارى كـه خـداونـد نـعـمـتـهـاى پـاكـيـزه اش را حـلال كـرده امـّا دوسـت ندارد تو از آنها استفاده كنى ؟ تو در برابر خدا كوچك تر از آنى كه اينگونه با تو رفتار كند.
(عاصم گفت ، اى اميرمؤ منان ، پس چرا تو با اين لباس خشن ، و آن غذاى ناگوار بسر مى برى ؟ حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود:)
واى بـر تـو، مـن همانند تو نيستم ، خداوند بر پيشوايان حق واجب كرده كه خود را با مردم ناتوان همسو كنند، تا فقر و ندارى ، تنگدست را به هيجان نياورد، و به طغيان نكشاند.) (58)

عاصم گفت :
يا اميرالمؤ منين خودت نيز مانند من هستى ، با اين لباس خشن كه مى پوشى و با اين طعام خشك و بى خورش كه مى خورى .
امام على عليه السّلام فرمود:
قـالَ: وَيـحَكَ لَستُ كَاَنتَ، اِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَى اءئِمَّةِ العَدلِ اَن يُقَدِّرُوا اَنفُسَهُم بِضَعَفَةِ النّاسِ، كَيلا يَتَبَيَّغَ بِالفَقيرِ فَقرُهُ.(59)

( واى بـر تـو مـن مـانـنـد تـو نـيـسـتـم ، خـداونـد بـر پـيـشـوايـان عادل واجب كرده كه خود را با مردم در زندگى برابر كنند تا فقرا را فقرشان به طغيان وادار نكند.)

2 - آثار ساده پوشى
شـخـصـى در كوفه خدمت امام على عليه السّلام رسيد، ديد كه لباس هاى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام كم قيمت و ساده و وصله داراست ،
با شگفتى به امام على عليه السّلام نگريست و گفت :
چرا لباس شما وصله دارد؟

امام على عليه السّلام در جواب فرمود:
يَخشَعُ لَهُ القَلب ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفس وَيَقتَدى بِهِ المُؤ مِنُونَ

(لبـاس وصـله دار دل را خـاشع ، و نفس اماره را خوار مى كند، و الگوى مؤ منان مى شود). (60)

3 ـ اصلاح لباس بادست خويش
لبـاس هائى كه امام على عليه السّلام براى خود مى خريد و مى پوشيد، اگر آستين ، يا دامن آن بلند بود، به خيّاطى نمى داد، بلكه خود آن را كوتاه و اصلاح مى كرد و سپس مى پوشيد. (61)
يعنى بيشتر به ساده پوشى وخود كفائى در امور زندگى مى انديشيد.
4 ـ پيراهن محدود
ابى اسحاق سبيعى مى گويد :
مـن دركـودكى باپدرم به نماز جمعه رفتم ، على عليه السّلام را ديدم كه خطبه جمعه مى خواند، امّا هر چند گاه پيراهن خود را با دست تكان مى داد،
از پدرم پرسيدم آيا براى گرما چنين مى كند كه بخود باد بزند؟
پدرم گفت :
نـه بـلكـه يك پيراهن دارد و آن را شسته و چون هنوز خشك نشده است آن را به حركت در مى آورد كه زودتر خشك شود. (62)
5 ـ اعتراض به ساده پوشى امام على عليه السّلام
زيد بن وهب مى گويد :
پس از جنگ جمل گروهى از مردم بصره كه در ميان آنها مردى از سركردگان خوارج به نام (جعدة بن نعجه ) بود خدمت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام رسيدند.
وقتى لباس ساده امام على عليه السّلام را ديدند، جعده از روى تمسخر گفت :
چه چيز باعث شد كه از پوشيدن لباس خوب خوددارى مى كنى ؟
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام پاسخ داد :
اين لباس ساده مرا از غرورزدگى دور مى كند، و ساده پوشى بهترين روش است .
جعده به امام على عليه السّلام گفت :
از خدا بترس تو روزى خواهى مُرد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود:
بـه خـدا سـوگـنـد با ضربتى كه برسرم فرود مى آيد به شهادت خواهم رسيد، و اين عـهدى الهى است كه واقع خواهد شد، امّا سياه روى كسى است كه به مردم تهمت و افترا مى زند. (63)

6 ـ استفاده از لباس بافته شده خانواده
امام على عليه السّلام به كار وتوليد وخود كفائى اهميّت فراوانى مى داد، ونيازهاى خود را بـادسـت تـوانـاى خـود بـرطـرف مـى كـرد، و فـرزنـدان و هـمسران خود را نيز به كار وتـوليـد و سـازنـدگـى تـشـويـق مـى فـرمـود كـه لباس هاى مورد احتياج را با دست مى بافتند، و نخ آن را از پَشم ريسى فراهم مى كردند.
ابو مخنف ، (لوط بن يحيى ) نقل مى كند كه :
پـس از جـنـگ جـمـل حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام سخنرانى هائى براى هدايت مردم داشت و در يكى از آنها فرمود:
ما تَنقَمُون عَلَىَّ يا اءَهلَ البَصرَة وَاللّهِ إِنَّهُما لِمَن غَزلِ اَهلى

(مردم بصره ! چرا بر من ايراد مى گيريد؟
سـوگـنـد بـه خـدا ايـن دو لبـاس مـرا كـه مـى بـيـنـيـد از بـافـتـه هـاى اهل خانه ام مى باشد).

سپس به كيسه اى كه همراه داشت و در آن مختصر نان خشك بود اشاره كرد و فرمود :
وَاللّهِ مَا هِىَ اِلاّ مِن غَلَّتى بِالمَدينَةِ
(سوگند به خدا اين نيست جز همان خوراك مختصرى كه از مدينه همراه خود آورده ام )

آنگاه خطاب به مردم فرمود:
فَاِن اءَنَا خَرَجتُ مِن عِندِكُم بِاءَكثَرِ مِمّا تَرون ، فَاءنَا عِندَ اللّه مِنَ الخائِنِين

(پـس اگـر مـن از نـزد شـمـا مردم بصره خارج شوم ، و زياده از آنچه كه ديديد برداشته باشم پس در نزد خدا از خيانتكاران مى باشم .)(64)

در روايات نقل شد كه همين سخنرانى را امام على عليه السّلام براى مردم كوفه نيز ايراد كرده و مطالب فوق را تذكر داد.(65)
7ـ پوشش با حوله اى ساده
هارون بن عنتره مى گويد:
در قـصـر خـورنـق (66)، خـدمـت حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام رسـيـدم ، فـصـل زمـسـتـان بود، ديدم امام على عليه السّلام حوله اى برخود پيچيده و در آن سرما مى لرزد و در زحمت است .
گفتم :
يـا امـيـرالمـؤ منين ! از اموال فراوان بيت المال لباسى براى خود تهيّه فرما، چرا با خود اينگونه رفتار مى كنى ؟
پاسخ داد:
وَ اللّهِ ما اَزرَؤُكُم شَيئاً وَ ما هِىَ اِلاّ قَطيفَتى اَلَّتى اَخرَجتُها مِنَ المَدينَةِ

(بـه خـدا قـسـم بر شما خشم نگرفته ام و ناراحت نيستم ، اين حوله همان است كه از مدينه همراه خود آورده ام .) (67)

8 ـ سادگى در لباس
الف ـ عبدالرّزاق از ثورى و او از ابوحيّان نقل مى كند:
على بن ابيطالب عليه السّلام را بر منبر ديدم كه مى گفت :
چه كسى از من اين شمشير را مى خرد؟ اگر بهاى لباسى را داشتم آن را نمى فروختم .
مردى به سوى او برخاست و گفت :
من بهاى لباسى را به تو قرض مى دهم .(68)
ب ـ كيع از على بن صالح و او از عطا روايت كرد كه او گفت : (69)
(بر تن على عليه السّلام پيراهنى از كرباس نشسته بود.)
(فصل اوّل ـ اخلاق فردى امام على عليه السّلام )
سوم ـ خود كفائى
1ـ خودكفائى در امور زندگى
بسيارى سعى دارند تابه اين و آن امر و نهى كنند؛
فرمان بدهند ؛
كـارهـاى خـود را بـه ديـگـران بـسـپـارنـد، ديگران را در استخدام خود درآورند، يا از روى جـهـالت و نـادانى يا بر اساس غرور وخودبزرگ بينى يا از روى خودخواهى به تحقير ديگران ، به امر و نهى اين و آن مى پردازند؛
و هـمـواره يـك مـوجـود تـنـبل و مصرف كننده و بى تحرّك باقى مى مانند كه امام على عليه السـّلام بـاايـن روحـيـّه نـادرسـت مقابله مى فرمود و تلاش داشت تا كارهاى خود را شخصا انجام دهد.
دركارخانه به همسرش كمك مى كرد؛
گندم آرد مى كرد ؛
عدس پاك مى كرد ؛
نعلين را با دست خود وصله مى زد؛(70)
براى خريد پيراهن ، خود به بازار مى رفت ؛
براى اداره زندگى كار مى كرد ؛
آبيارى نخلستان ديگران رابه عهده مى گرفت تا پولى به دست آورد؛
و مشكلات زندگى را با دست خود برطرف مى كرد.
2ـ فروش وسائل زندگى
حـضـرت امـيـرالمـؤ منين على عليه السّلام هرگاه احتياج پيدا مى كرد سعى داشت تا از بيت المـال استفاده نكند و با فروش وسائل زندگى ، مشكلات اقتصادى خانواده رابرطرف مى فرمود.
روزى شمشير خود رابه بازار آورد تابفروشد واز آن لباس تهيّه كند، و فرمود :
چـه كـسـى ايـن شـمشير را از من مى خرد؟ به خدا سوگند با اين شمشير چقدر غبار اندوه از چهره رسول خدا صلى الله عليه و آله زدودم ، و اگر احتياج به لباس نداشتم آن را نمى فروختم .
شخصى نزد امام على عليه السّلام آمد و گفت :
من اين لباس را نسيه به شما مى فروشم .(71)
در حالى كه جهان اسلام و همه سرمايه هاى كشور اسلامى در اختيار آن حضرت بود.
3ـ استفاده از دسترنج خويش
امام صادق عليه السّلام فرمود:
جَدِّ ما اميرالمؤ منين عليه السّلام هميشه با دسترنج خود زندگى مى كرد، در باغات اطراف مـديـنـه كـار مـى كـرد، وقـتـى گندم يا جو آرد مى شد، آرد آن را اَلَك نكرده در كيسه اى مى گذاشت و به هنگام غذا تناول مى فرمود،
و آن را چند گِرِه مى زد كه چيزى به آن اضافه نكنند.
راسـتـى چـه كـسـى زاهـدتـر و پـارسـاتـر از على عليه السّلام يافت مى شود؟ كه انواع سـرمـايـه هـاى بيت المال كشور پهناور اسلامى در اختيار او بود (كه اكنون به 50 كشور تبديل شده است ) با اينكه از باغات خودش انواع خرماها را در اختيار داشت ، و به مستمندان مى بخشيد امّا خود با مقدارى آرد و آب افطار مى كرد. (72)
4ـ انجام كارهاى ضرورى
در كـتـاب ابـانـه عـكـبـرى و فـضـائل احـمـد (از كـتـاب هـاى مـعـروف اهل سنّت ) آمده است كه :
على عليه السّلام مقدارى خرما براى خانواده خود خريد و آن را در دامن خود ريخته مى برد، مـردم بـشـتاب آمدند كه آن را از حضرت گرفته و ببرند، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود:
رَبُّ العَيالِ اَحَقُّ بِحَملِهِ
(سرپرست خانواده شايسته تر است كه آن را بردوش ‍ كشد.)

و در روايت ديگرى است كه :
به دنبال آن اين شعر را مى خواند :
للّه للّه لا يَنقُصُ الكامِلُ مِن كَمالِهِ غغغ ماجَرَّ مِن نَفعٍ اِلى عَيالِه (73)للّه للّه للّه

(انـسـان كـامـل از ارزش هـا سـقـوط نـمى كند، اگر براى اداره زندگى خانواده اش كار و تلاش كند.)

و از زيد بن على نقل شده كه گفته است :
آن حضرت در پنج مورد با پاى پياده راه مى رفت و نعلينش را به دست چپ خود مى گرفت .
در عيد فطر و عيد اضحى (قربان ) و روز جمعه و هنگام عيادت بيمار و تشييع جنازه و مى فرمود:
اينها جايگاه خدا است ، و من دوست دارم پاهايم برهنه باشد.

(فصل اوّل ـ اخلاق فردى امام على عليه السّلام )
چهارم ـ عبادت و حالات معنوى امام (ع )
1 ـ مدهوش شدن در عبادت
ابودرداء (به نقل از عروة بن زبير) در مسجد مدينه خطاب به مردم گفت :
آيا مى دانيد پارساترين مردم كيست ؟
گفتند : شما بگوئيد.
پاسخ داد :
اميرالمؤ منين على عليه السّلام .
و آنگاه خاطره اى نقل كرد كه :
مـا و تـعـدادى از كارگران با على عليه السّلام در يكى از باغات مدينه كار مى كرديم ، بـه هـنـگام عبادت ، على عليه السّلام را ديدم كه از ما فاصله گرفت و در لابلاى درختان ناپديد شد،
با خود گفتم شايد به منزل رفته است ،
چـيـزى نـگـذشـت كه صداى حزن آور على عليه السّلام را در عبادت شنيدم كه با خدا راز و نياز مى كند.
آرام آرام خود را به على عليه السّلام رساندم ، ديدم در گوشه اى بى حركت افتاده است .
بـا خـود گـفـتـم : شـايد از خستگى كار و شب زنده دارى به خواب رفته است ، كمى صبر كـردم خـواسـتـم او را بـيـدار كـنـم ، هـرچـه تـكـانـش دادم بيدار نشد، خواستم او را بنشانم نتوانستم ، با گريه گفتم :
اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ
فـورا بـه مـنـزل فـاطـمـه سـلام الله عـليها رفتم و گريان و شتابزده خبر را گفتم كه حضرت زهراء سلام الله عليها فرمود:
(ابـودرداء بـه خـدا عـلى عليه السّلام مانند هميشه در عبادت از خوف خدا مدهوش شده است .)
آب بـردم ، بـه سـر و صـورت امـام عـلى عـليه السّلام پاشيدم ، به هوش ‍ آمد، وقتى مرا گريان ديد، فرمود:
(پس در قيامت كه مرا براى حساب فرا مى خوانند چگونه خواهى ديد.)
ابودرداء مى گويد:
بـه خـدا سـوگـنـد كـه ايـن حـالت را در هـيـچ كـدام از يـاران رسول خدا صلى الله عليه و آله نديدم . (74)
2 ـ عبادت در كودكى
هـمـه مـردم مـى ديـدنـد كـه رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله ، خديجه سلام الله عليها و كودكى بنام على عليه السّلام وارد مسجدالحرام مى شوند و نماز مى گزارند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود:
وَ لَقـَد صـَلَّيـتُ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قبلَ النّاسِ بِسَبعَ سِنين وَ اءنَا اءوَّلُ مَن صَلّى مَعَهُ

(و همانا من با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيش از همه انسانها نمازخواندم ، در حالى كه من هفت ساله بودم ، من اوّل كسى هستم كه باپيامبر نمازگزاردم .) (75)

و رسول گرامى اسلام هم فرمود :
يَا عَلى اءنتَ اءوَّلُ هذِهِ الاُمَّةِ اِيمانَاً بِاللّهِ و رَسُولِهِ

(اى عـلى ! تـو اوّل فـرد از ايـن امّت اسلامى هستى ، كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردى .) (76)

پنجم ـ شجاعت و مردانگى
1ـ شجاعت و چالاكى در كودكى
على عليه السّلام را در كودكى با فقر مالى كه بر خانواده ابيطالب حاكم شد.
پيامبر او را به خانه خود برد و در دامن خود بزرگ كرد.
نوشته اند :
در كودكى با هريك از همسالان خود كه كشتى مى گرفت آنها را بر زمين مى كوبيد،
پـيـاده چنان سريع مى دويد كه درحال دويدن به اسبان تندرو مى رسيد و بر آنها سوار مى شد. (77)
و خود در نهج البلاغه فرمود :
اءَنَا وَضَعتُ فِى الصِّغَرِ بِكَلاكِلِ العَرَبِ وَ كَسَرتُ نَواجِمَ قُرُونِ رَبيعَةٍ وَ مُضَرَ

(مـن در كودكى ، بزرگان و شجاعان عرب را بخاك افكندم و شاخه هاى بلند درخت قبيله ربيعه و مضر را دَر هم شكستم .) (78)

2 ـ شجاعت بى همانند امام على عليه السّلام
شجاعت و قدرت بازو و قوام وقدرت روحى امام على عليه السّلام را با هيچ كس ، و با هيچ قدرتى نمى توان مقايسه كرد.
ـ كسى كه در كودكى ونوجوانى سر سركشان و دلاوران را به خاك ماليد.
ـ كـسـى كـه سنگ بزرگى را كه همه سپاهيان از كندن آن عاجز بودند، از جاى كَند تا آب روان را همه بنوشند.
ـ كسى كه تمام زخم هاى دشمن را روبرو تحمّل كرده ، و هرگز پُشت به دشمن نكرده است .
ـ كسى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به او فرمود :
(اگـر مـردم شـرق و غرب در برابر على عليه السّلام بايستند، بر همه آنها غلبه مى كند.) (79)

و خود فرمود:
وَاللّهِ لَو تَظاهَرتِ العَرَب عَلى قِتالى لَمّا وَلَّيتُ عَنها

(سـوگـنـد بـه خـدا اگر تمام اعراب رو در روى من قرار گيرند، از مقابلشان فرار نمى كنم .) (80)

و درب بـزرگ ورودى خـيـبـر كـه ده ها نفر آن را باز و بسته مى كردند با دست يداللّهى خـود از جـاى كـنـد و بـرروى خـنـدقـى قـرار داد كـه سر بازان اسلام از آن عبوركنند وخود فرمود:
مـا قـَلَعـتُ بـابَ خـَيـبـَرَ وَ دَكـدَكـتُ حـِصـنَ يـَهـُودٍ بـِقـُوّةٍ جـِسـمـانـِيَّةٍ بَل بِقُوّةٍ اءلهِيَّة
(من در بزرگ خيبر و حصار يهود را با دست مادّى از جاى نكندم و درهم نكوبيدم ، بلكه با قدرت الهى موفّق گرديدم .)(81)

و باز نسبت به شجاعت و قوّت قلب خود فرمود:
اِنّى وَاللّهِ لَو لَقيتُهُم واحِداً وهم طِلاعُ الاَرضِ كُلِّها مابا لَيتُ وَ لا اِستَوحَشتُ

(سـوگـنـد بـه خـدا هـمـانـا مـن اگـر دشـمنان را در حالى ملاقات كنم كه تمام روى زمين را پُركرده باشند باكى نداشته ، وحشتى نخواهم كرد.)(82)

آيا ويژگى هاى ياد شده را در انسان دلاور ديگرى مى توان سراغ گرفت ؟
آيـا اگـر هـمـه جـهـان و هـمـه قدرت ها هماهنگ شوند، مى توانند چنان مبارز بى همانندى را پديد آورند؟
در كدام عصر و زمانى ، دلاورى يافت مى شود كه شكست ناپذير باشد؟
و در هيچ شرائطى فرار نكند، و هرگز نترسد؟
3 ـ زخم هاى على عليه السّلام در پيكار
كسى كه خط شكن جبهه هاست ، و خود را در تمام جنگها در قلب سپاه دشمن فرو مى بُرد، و از فـراوانـى دشـمـن بـاكـى نـداشـت ، و سـَرِ سركشان و شجاعان عرب را بر خاك ماليد، طبيعى است كه بايد زخم هاى فراوانى برتن داشته باشد.
دو نكته نسبت به جراحات بدن حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام وجود داشت :
الف ـ همه زخم ها در قسمت جلوى بدن او وجود داشت .
ب ـ زخم ها فراوان و عميق بود. (كه تا هزار زخم را توانستند بشمرند)
چـون امـام عـلى عـليـه السـّلام بـه دشـمن پُشت نمى كرد، وهمواره در حالت پيشروى و خط شكنى و دفاع بود.
نوشتند:
زِرِه حـضـرت امـيـرالمـؤ منين على عليه السّلام تنها قسمت جلوى بدن را مى پوشاند، زيرا نيازى نداشت تا پُشت سر را حفظ كند.
وعـمـيـق بـودن و فـراوانـى زخـمـهـا در طـول 94 جـنگ و يورش و تهاجم بيگانگان در زمان رسـول خـدا صلى الله عليه و آله و سه جنگ مهم در دوران 5 ساله حكومت ، حقيقت ديگرى از ايثارگرى هاى امام على عليه السّلام را به اثبات مى رساند.
وقـتـى در روز بـيست ويكم ماه رمضان سال چهلم هجرى بدن حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام را غسل مى دادند و زخمهاى فراوان بدن آنحضرت را شمردند، ديدند كه آثار حدود هـزار زخـم بـر پـيكر آن حضرت باقيمانده است كه تنها هشتاد موردش مربوط به جنگ اُحُد بود آن هنگام كه همه فرار كرده و تنها امام على عليه السّلام و ابودجّانه باقى مانده واز پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع مى كردند. (83)
و زخـم هـاى پـيكر حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام پس از جنگ اُحُد چنان عميق بود كه جـرّاحـان و پـرسـتـاران از دوخـتـن زخـم هـا در مـانـده شـدنـد، زخـم اوّل را مـى دوخـتـنـد و بـه هـنـگام دوختن زخم دوّم ، زخم دوخته پاره مى شد، كه حضرت زهرا عليه السّلام با مشاهده آن فراوان گريست .
4ـ شجاعت و خط شكنى
امام على عليه السّلام پس از اتمام حجّت با شورشيان بصره ، وبردبارى در آغاز نبرد، وقتى آنها جنگ را آغاز كردند، زره پوشيد وپيشاپيش سپاه ، خود رابه قلب سپاه دشمن زد، و حملات شديدى كرد كه دشمن چون روباه درمقابلش مى گريخت .
در حمله اوّل جناح راست لشگر دشمن را در هم ريخت ،
و در حمله دوّم جناح چپ لشگر بصره را دچار پراكندگى كرد.
و چند بار شمشير حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام خم شد كه به خيمه برگشت تا آن را اصلاح كند، اصحاب و فرزندان و مالك اشتر به امام على عليه السّلام مى گفتند:
حملات را به ما واگذار.
ولى حـضـرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام پاسخ نمى داد و دوباره حمله مى كرد، و صف ها را درهم مى شكست .
وقتى اصحاب اصرار كردند كه :
إِن تُصَب يَذهَبُ الدِّين
(اگر به شما آسيبى برسد دين در خطر است )
در پاسخ فرمود :
وَاللّه ما اُريدُ بِما تَرَونَ اِلاّ وَجهَ اللّهِ وَالدّارَ الاخِرَة
(به خدا سوگند آنچه مى بينيد بخاطر خدا وآخرت است ) (84)

5 ـ شجاعت و جنگاورى
راويان حديث اتّفاق نظر دارند كه :
على عليه السّلام به سوى هر دو قبله نماز گزارد و مهاجرت نمود و در جنگ بدر و حديبيّه و ديگر جنگ ها شركت داشت .
او در جـنـگ بـدر و احد و خندق و خيبر از امتحان الهى به خوبى بيرون آمد و همه آنها را در بى نيازى از غير خدا بدست آورد و در منزلت كريم و والايى قرار گرفت .
پرچم سپاه اسلام در موارد بسيارى همچون روز بدر در دست على عليه السّلام قرار داشت .
و چـون مـصـعـَب بـن عمير (85) در روز اُحُد كه پرچم پيامبر را به دست خويش داشت كشته شد، رسول اللّه صلى الله عليه و آله آن را به دست على عليه السّلام داد.
عـلى عـليه السّلام شاهد جنگ بدر بود و در آن نقش تعيين كننده داشت ، در حالى كه بيست و پنج ساله بود.
ابـن سـَرّاج در تـاريـخ خـويـش از قـول ابـن عـبـّاس گـفـتـه اسـت : رسول اللّه صلى الله عليه و آله پرچم را در روز ( بدر ) به دست على عليه السّلام سپرد، در حالى كه على عليه السّلام بيست ساله بود. (86)
6ـ جلوه هاى شجاعت امام على عليه السّلام
الف ـ پرچمدارى بى همانند
در تـمـام جـنگ ها پرچم نشانه استقلال و پيشروى و صلابت لشگر بود و اگر سقوط مى كرد نشان شكست و نابودى به حساب مى آمد.
از ايـن رو پرچم را هميشه به دست افرادى دلير و توانا مى سپردند، استقامت و پايدارى پـرچـمـدار و اهـتـزاز پـرچم در رزمگاه ، موجب دلگرمى جنگجويان بود، و بر عكس ، كشته شدن پرچمدار و سرنگونى پرچم مايه تزلزل روحى آنان مى گرديد، به همين جهت پيش از آغـاز جـنـگ بـه مـنـظـور جـلوگـيـرى از شـكـسـت روحى سربازان ، چند نفر از شجاعترين رزمندگان به عنوان پرچمدار تعيين مى گرديد.
در جنگ اُحُد نيز قريش به همين ترتيب عمل كردند، و پرچمدارانى از قبيله ( بنى عبدالدّار ) كـه بـه شـجـاعـت مـعروف بودند، انتخاب كردند ولى پس از آغاز جنگ پرچمداران آنان يـكى پس از ديگرى به دست تواناى على عليه السّلام كشته شدند و سرنگونى پى در پـى پـرچـم بـاعـث ضـعف و تزلزل روحى سپاه قريش گرديد و افرادشان پا به فرار گذاشتند.
از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود:
پـرچـمـداران سـپاه شرك در جنگ اُحُد نُه نفر بودند كه همه آنها به دست على عليه السّلام به هلاكت رسيدند. (87)
ابن اثير نيز مى نويسد:
كسى كه پرچمداران قريش را شكست داد، على عليه السّلام بود.(88)
بـه نـقـل مـرحـوم شـيـخ صـدوق ، عـلى عـليـه السـّلام در اسـتـدلال هـاى خـود در شـوراى شـش نـفـره كـه پـس از مـرگ خـليـفه دوّم ، جهت تعيين خليفه تشكيل گرديد، روى اين موضوع تكيه نموده و فرمود:
(شما را به خدا سوگند مى دهم آيا در ميان شما كسى جز من هست كه نُه نفر از پرچمداران بنى عبدالدّار را (در جنگ احد) كشته باشد؟)

پاسخ دادند : نه .
سپس حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود:
(پس از كشته شدن اين نُه نفر بود كه غلام آنان بنام صواءب كه هيكلى بس درشت داشت ، به ميدان آمد و در حالى كه دهانش ‍ كف كرده بود و چشمانش سرخ گشته بود،
مى گفت : به انتقام اربابانم جز محمّد را نمى كشم .
شـمـا بـا ديـدن او جـا خـورده ، خـود را كـنـار كـشـيـديـد ولى مـن بـه جنگ اورفتم و ضربت مـتـقـابل بين من و او ردّ و بدل شد و من آنچنان ضربتى به او وارد كردم كه از كمر دو نيم شد.

اعضاء شوراء همگى سخنان على عليه السّلام را تصديق كردند. (89)
ب ـ تنها مدافع خستگى ناپذير
چـون در مـرحـله اوّل نـبـرد، سـپاه قريش فرار كردند، و افراد تحت فرماندهى عبداللّه بن جـبير به منظور جمع آورى غنايم ، جنگى منطقه استقرار خود را رها كردند، گرچه عبداللّه فـرمـان صـريح پيامبر صلى الله عليه و آله را به يادشان آورد ولى آنان ترتيب اثر نـداده و بـيـش از 40 نـفـرشـان از تـپـّه سـرازيـر شـده بـه دنبال جمع آورى غنايم رفتند.
خـالد بـن وليد با گروهى سواره نظام كه در كمين آنان بود، به آنان حمله كرد و پس از كـشـتـن آنان از پشت جبهه به مسلمانان يورش ‍ برد و اين همزمان شد با بلند شدن پرچم آنـان تـوسـّط يـكـى از زنـان قـريـش بـه نام عمرة بن علقمه ، كه جهت تشويق سربازان قريش به ميدان جنگ آمده بودند.
از اين لحظه ، وضع جنگ به كلّى عوض شد ؛
آرايش جنگى مسلمانان به هم خورد ؛
صفوف آنان از هم پاشيد ؛
ارتـبـاط فـرمـانـدهـى با افراد قطع گرديد و مسلمانان شكست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدين اسلام ، از جمله حمزة بن عبدالمطلّب و مصعب بن عمير، (يكى از پرچمداران ارتش ‍ اسلام )، به شهادت رسيدند.
از طـرف ديـگـر، چون شايعه كشته شدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در ميدان جنگ تـوسـّط دشـمـن پـخـش گـرديـد، روحـيـه بـسـيـارى از مـسـلمـانـان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جديد سپاه شرك ، اكثريّت قريب به اتّفاق مسلمانان عقب نشينى كرده و پراكنده شدند، و در ميدان جنگ افرادى انگشت شمار در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله ماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاريخ اسلام فرا رسيد.
ايـنـجـا بـود كـه نـقـش بـزرگ عـلى عـليـه السّلام به عنوان تنها مدافع خستگى ناپذير نـمـايان گرديد، زيرا على عليه السّلام با شجاعت و رشادتى بى نظير در كنار پيامبر شـمـشـيـر مـى زد و از وجود مقدّس ‍ پيشواى عظيم الشّاءن اسلام در برابر يورشهاى مكرّر فوج هاى متعدّد مشركان حراست مى كرد.
ابن اثير در تاريخ خود مى نويسد:
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گروهى از مشركين را مشاهده كرد كه آماده حمله بودند، بـه عـلى عـليـه السّلام دستور داد به آنان حمله كند، على عليه السّلام به فرمان پيامبر به آنان حمله كرد و با كشتن چندين تن موجبات فرار آنان را فراهم ساخت .
پـيـامـبـر صلى الله عليه و آله سپس گروه ديگرى را مشاهده كرد و به على عليه السّلام دستور حمله داد و على عليه السّلام آنان را كشت و متفرّق ساخت .
در اين هنگام فرشته وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
اين نهايت فداكارى است كه على عليه السّلام از خود نشان مى دهد.
رسول خدا فرمود :
او از من ، و من از او هستم ،
در اين هنگام صدايى از آسمان شنيدند كه مى گفت :

لا فَتى اِلاّ عَلِىّ، لا سَيفَ اِلاّ ذُو الفَقار

(جوانمرد شجاعى چون على عليه السّلام و شمشيرى چون ذوالفقار وجود ندارد).

ابن ابى الحديد نيز مى نويسد :
هـنـگـامى كه غالب ياران پيامبر صلى الله عليه و آله پا به فرار نهادند، فشار دسته هاى مختلف دشمن به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله بالا گرفت .
دسـتـه اى از قـبـيـله بـنـى كـنانه ، و گروهى از قبيله بنى عبد مناة ، كه در ميان آنان چهار جنگجوى نامور به چشم مى خورد، به سوى پيامبر يورش بردند.
پيامبر به على عليه السّلام فرمود :
حمله اينها را دفع كن .
عـلى عـليـه السـّلام كـه پـيـاده مى جنگيد، به آن گروه كه پنجاه نفر بودند، حمله كرده و آنان را متفرّق ساخت .
آنـان چند بار مجدّدا گرد هم جمع شده و حمله كردند، باز هم على عليه السّلام حمله آنان را دفع كرد.
در اين حملات ، چهار نفر قهرمان مزبور و ده نفر ديگر كه نامشان در تاريخ مشخّص نشده است به دست على عليه السّلام كشته شدند.
جبرئيل به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت :
راسـتـى كـه عـلى عليه السّلام فداكارى مى كند، فرشتگان از فداكارى او به شگفت آمده اند.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
چرا چنين نباشد، او از من و من از او هستم .
جبرئيل گفت : من هم از شما هستم .
آنگاه صدايى از آسمان شنيده شد كه مكرّر مى گفت :
لا سَيفَ اِلاّ ذُوالفَقار وَلافَتى اِلاّ عَلِىّ
ولى گوينده ديده نمى شد.
از پيامبر سؤ ال كردند كه : گوينده كيست ؟
فرمود : جبرئيل است . (90)
ج ـ درهم شكننده قهرمان قريش
در جنگ احزاب تمام قبائل و گروه هاى مختلف دشمنان اسلام براى كوبيدن اسلامِ جوان متّحد شده بودند.
بعضى از مورّخان نفرات سپاه كفر را در اين جنگ بيش از ده هزار نفر نوشته اند، در حالى كه تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى كرد.
سران قريش كه فرماندهى اين سپاه را به عهده داشتند، با توجّه به نفرات و تجهيزات جـنـگـى فـراوان خـود، نـقـشـه جـنـگ را چـنـان طـرّاحـى كـرده بـودنـد كـه بـه خـيـال خـود بـا اين يورش ، مسلمانان را به كلّى نابود سازند و براى هميشه از دست محمّد صلى الله عليه و آله و پيروان او آسوده شوند !
زمـانـى كـه گـزارش تـحرّك قريش به اطّلاع پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله رسيد، حضرت ، شوراى نظامى تشكيل داد.
در ايـن شـوراء سـلمـان فـارسـى پـيـشـنهاد كرد كه در قسمت هاى نفوذ پذير اطراف مدينه خندقى كنده شود كه مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.
ايـن پـيشنهاد را همه قبول كردند و تصويب شد و ظرف چند روز با همّت و تلاش مسلمانان خندق آماده گرديد.
خـنـدقـى كـه پـهـنـاى آن بـه قـدرى بود كه سواران دشمن نمى توانستند از آن با پرش بـگـذرنـد و عـمـق آن نيز به اندازه اى بود كه اگر كسى وارد آن مى شد به آسانى نمى توانست بيرون بيايد.
سپاه قدرتمند شرك با همكارى يهود از راه رسيد.
آنان تصوّر مى كردند كه مانند گذشته در بيابان هاى اطراف مدينه با مسلمانان روبرو خـواهـنـد شـد، ولى ايـن بار اثرى از آنان در بيرون شهر نديده و به پيشروى خود ادامه دادنـد و به دروازه شهر رسيدند و مشاهده خندقى ژرف و عريض در نقاط نفوذ پذير مدينه ، آنان را حيرت زده ساخت .
زيـرا اسـتفاده از خندق در جنگ هاى عرب بى سابقه بود، ناگزير از آن سوى خندق شهر را محاصره كردند.
مـحـاصـره مـديـنـه مـطـابـق بـعـضـى از روايـات حـدود يـك مـاه بـه طول انجاميد.
سـربـازان قـريـش هـر وقـت بـه فـكـر عـبـور از خـنـدق مـى افـتـادند، با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق كه با فاصله هاى كوتاهى در سنگرهاى دفاعى موضع گرفته بودند، روبـرو مـى شـدند و سپاه اسلام هر نوع انديشه تجاوز را با تيراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى گفت .
تـيـرانـدازى از هـر دو طـرف روز و شـب ادامه داشت و هيچ يك از طرفين بر ديگرى پيروز نمى شد.
از طـرف ديـگر، محاصره مدينه توسّط چنين لشگرى انبوه ، روحيّه بسيارى از مسلمانان را بـه شـدّت تضعيف كرد، بويژه آنكه خبر پيمان شكنى قبيله يهود بنى قريظه نيز فاش شـد و مـعـلوم گـرديـد كـه ايـن قـبـيـله بـه بـت پـرسـتـان قـول داده انـد كه به محض عبور آنان از خندق مسلمانان را از اين سوى خندق از پشت جبهه ، مورد هجوم قرار دهند.
قرآن مجيد وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جريان اين محاصره در سوره احزاب به خوبى ترسيم كرده است :
يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذكُرُوا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم إِذ جَاءَتكُم جُنُودٌ فَاءَرسَلنَا عَلَيهِم رِيحا وَجُنُودا لَم تَرَوهَا وَكَانَ اللّهُ بِمَا تَعمَلُونَ بَصِيرا إِذ جَاءُوكُم مِن فَوقِكُم وَمِن اءَسفَلَ مِنكُم وَإِذ زَاغـَت الاَْبـْصـَارُ وَبـَلَغـَتْ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَ هُنَالِكَ ابتُلِىَ المـُؤ مـِنـُونَ وَزُلزِلُوا زِلزَالا شـَدِيـدا وَإِذ يـَقُولُ المُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ مَا وَعـَدَنـَا اللّهُ وَرَسُولُهُ إِلا غُرُورا وَإِذ قَالَت طَائِفَةٌ مِنهُم يَا اءَهلَ يَثرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُم فَارجِعُوا وَيـَسـتـَاءذِنُ فـَرِيقٌ مِنهُم النَّبِىَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَورَةٌ وَمَا هِيَ بِعَورَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلا فـِرَارا وَلَو دُخـِلَت عـَلَيـهـِم مـِن اءَقطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الفِتنَةَ لاََّتَوهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلا يَسِيرا
8 ـ بـه ايـن مـنـظـور كـه خـدا راسـتـگـويـان را از صـدقـشـان (در ايـمـان و عمل صالح ) سؤ ال كند؛ و براى كافران عذابى دردناك آماده ساخته است .
9 ـ اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! نـعـمـت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام كه لشـكـرهـايـى (عـظـيـم ) بـه سـراغ شـمـا آمـدنـد؛ ولى مـا بـاد و طـوفـان سختى بر آنان فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد (و به اين وسيله آنها را درهم شكستيم )؛ و خداوند هميشه به آنچه انجام مى دهيد بينا بوده است .
10 ـ (بـه خـاطـر بـيـاوريد) زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشم ها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد.
11 ـ آنجا بود كه مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند!
12 ـ و (نـيـز) بـه خـاطـر آوريـد زمـانـى را كـه مـنـافقان و بيمار دلان مى گفتند: (خدا و پيامبرش جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند!)
13 ـ و (نـيـز) بـه خـاطـر آوريـد زمـانـى را كـه گـروهـى از آنـهـا گـفـتـنـد: (اى اهـل يثرب (اى مردم مدينه )! اينجا جاى توقف شما نيست ؛ به خانه هاى خود بازگرديد!) و گـروهـى از آنـان از پـيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: (خانه هاى ما بى حفاظ است !)، در حالى كه بى حفاظ نبود؛ آنها فقط مى خواستند (از جنگ ) فرار كنند.
14 ـ آنـها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف مدينه بر آنان وارد مى شدند و پيشنهاد بـازگـشـت بـه سـوى شـرك بـه آنـان مـى كـردند مى پذيرفتند، و جز مدّت كمى (براى انتخاب اين راه ) درنگ نمى كردند! (91)

بـا تـوجـّه بـه هـمـه مـشكلات دفاعى ، خندق همچنان مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه اين وضع براى آنان سخت و گران بود.
زيـرا هـوا رو بـه سردى مى رفت و آذوقه و علوفه اى كه تدارك ديده بودند تنها براى جنگ كوتاه مدّتى مانند جنگ (بَدر) و (اُحُد) بود،
بـا طـول كـشـيـدن مـحاصره ، كمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى آورد و مى رفت كه حـمـاسـه و شـور جـنـگ از سـرشـان بـيـرون رود و سـسـتـى و خـسـتـگـى در روحـيـّه آنـان تزلزل ايجاد كند.
از ايـن جـهـت سـران سـپـاه چـاره اى جز اين نديدند كه رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و بگونه اى بن بست موجود جنگ را بشكنند.
بـنـابـر ايـن ، پـنـج نفر از قهرمانان لشگر احزاب ، اسب هاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باريكى به جانب ديگر خندق پريدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند. (92)
يكى از اين جنگاوران ، قهرمان نامدار عرب به نام (عمرو بن عبدَوُدّ) بود كه نيرومند ترين و دلاورترين مرد رزمنده عرب به شمار مى رفت .
او را با هزار مرد جنگى برابر مى دانستند،
و چون در سرزمينى بنام يَليَل به تنهائى بر يك گروه دشمن پيروز شده بود، فارس يَليَل شهرت داشت .
عـمـرو در جـنـگ بـدر شـركـت كـرد و زخـمـى شـد. بـه هـمـيـن دليـل از شـركـت در جـنـگ اُحُد باز مانده و اينك در جنگ خندق براى آنكه حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود.
عمرو پس از پرش از خندق ، فرياد زد :
( هَل مِن مُبارز )
و چون كسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت :
شـمـا كـه مـى گـوئيد كشتگان شما در بهشت و مقتولين ما در دوزخ قرار دارند، آيا يكى از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم و يا او مرا به دوزخ روانه كند ؟!
سپس اشعارى حماسى خواند و ضمن آن گفت :
للّه للّه وَلَقَد بَحَحتُ عَنِ النِّداءِ غغغ بِجَمعِكُم هَل مِن مُبارِزٍللّه للّه للّه

(بـس كـه فـريـاد كـشـيـدم و در مـيـان جـمـعـيّت شما مبارز طلبيدم ، صدايم گرفت !، آيا هماوردى نيست تا با من نبرد كند؟)

نـعـره هـاى پـى در پـى عـمـرو، چـنـان رعـب و وحـشـت در دل هـاى مـسـلمـانـان افـكـنـده بـود كـه در جـاى خـود مـيـخـكـوب شـده ، قـدرت حـركـت و عـكس العمل از آنان سلب شده بود. (93)
هـربار كه فرياد عمرو براى مبارزه بلند مى شد، فقط على عليه السّلام برمى خاست و از پـيـامـبـر صـلى الله عليه و آله اجازه مى خواست كه به ميدان برود ولى پيامبر صلى الله عليه و آله موافقت نمى كرد.
اين كار سه بار تكرار شد.
آخرين بار على عليه السّلام باز اجازه مبارزه خواست ،
پيامبر به على عليه السّلام فرمود : اين عمرو بن عبدَوَدّ است !
على عليه السّلام فرمود : من هم على هستم !(94)
عـلى عـليـه السـّلام كـه بـه مـيـدان جـنـگ رهـسـپـار شـد، در آن حال پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود :
بَرَزَ الاِْيمَانَ كُلُّهُ اِلى شِرْكِ كُلِّهِ
( تمام ايمان در برابر تمام شرك قرار گرفته است .(95)

اين بيان به خوبى نشان مى دهد كه پيروزى يكى از دو نفر بر ديگرى ، پيروزى ايمان بر كفر يا پيروزى كفر بر ايمان بود، و به تعبير ديگر كارزارى بود سرنوشت ساز كه آينده ايمان و شرك را مشخّص مى كرد.
پيامبر شمشير خود را به على عليه السّلام داد، عمامه مخصوصى بر سر او بست و در حقّ او چنين دعا كرد:
خداوندا على را از هر بدى حفظ بنما، پروردگارا در روز بدر، عبيدة بن الحارث و در جنگ احد شير خدا حمزه از من گرفته شد، پروردگارا على را از گزند دشمن حفظ بنما.

سپس اين آيه را خواند:
رَبِّ لا تَذَرنى فَردا وَ اءنتَ خَيرُ الوارِثينَ (96)
( بار الها مرا تنها مگذار و تو بهترين وارثى . (97)

على عليه السّلام براى جبران تاءخير با سرعت هرچه زيادتر به راه افتاد و رجزى بر وزن و قافيه رَجَز حريف سرود و فرمود:
للّه للّه لاتَعجَلَنَّ فَقَد اءتاكَ غغغ مُجيبٌ صَوتِكَ غَيرُ عاجِزٍللّه للّه للّه
( عجله نكن ! پاسخگوى نيرومندى به ميدان تو آمد.)

سـراسـر بـدن عـلى عليه السّلام زير سلاح هاى آهن قرار گرفت و چشمان او از ميان كلاه خود مى درخشيد.
عمرو خواست حريف خود را بشناسد. به على عليه السّلام گفت :
تو كيستى ؟
على عليه السّلام كه به صراحت لهجه معروف بود، فرمود :
على فرزند ابوطالب .
عمرو گفت :
مـن خـون تـو را نـمـى ريـزم ، زيـرا پـدر تو از دوستان ديرينه من بود، من در فكر پسر عـمـوى تـو هستم كه تو را به چه اطمينان به ميدان من فرستاده است ، من مى توانم تو را بـا نـوك نـيزه ام بردارم و ميان زمين و آسمان نگاهدارم ، در حالى كه نه مرده باشى و نه زنده .
ابن ابى الحديد مى گويد :
استاد تاريخ من (ابوالخير) هر موقع اين بخش از تاريخ را شرح مى داد، چنين مى گفت :
عـمـرو در حقيقت از نبرد با على عليه السّلام مى ترسيد، زيرا او در جنگ بَدر و اُحُد حاضر بود و دلاورى هاى على عليه السّلام را ديده بود.
از اين نظر، مى خواست على عليه السّلام را از نبرد با خود منصرف سازد.
على عليه السّلام فرمود :
تـو غـُصـّه مـرگ مـرا مـخور، من در هر دو حالت (كشته شوم و يا بكشم ) سعادتمند بوده و جايگاه من بهشت است ؛ ولى در همه احوال دوزخ انتظار تو را مى كشد.
عمرو لبخندى زد و گفت :
عـلى ! ايـن تـقـسـيـم عـادلانـه نـيـسـت ، بـهـشـت و دوزخ هـر دو مال تو باشد.
در ايـن هـنـگـام على عليه السّلام او را به ياد پيمانى انداخت كه روزى دست در پرده كعبه كرده و با خدا پيمان بسته بود كه :
هر قهرمانى در ميدان نبرد سه پيشنهاد كند، يكى از آنها را بپذيرد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام از اين رو پيشنهاد كرد كه نخست اسلام را بپذيرد.
عمرو گفت : على ! از اين بگذر كه ممكن نيست .
امام على عليه السّلام فرمود :
دست از نبرد بردار و محمّد را به حال خود واگذار، و از معركه جنگ بيرون رو.
عمرو گفت :
پـذيرفتن اين مطلب براى من وسيله سرافكندى است ، فردا شعراى عرب ، زبان به هجو و بدگوئى من مى گشايند، و تصوّر مى كنند كه من از ترس به چنين كارى دست زدم .
امام على عليه السّلام فرمود :
اكنون حريف تو پياده است ، تو نيز از اسب پياده شو تا با هم نبرد كنيم .
وِى گفت :
عـلى ! ايـن يـك پـيـشـنـهـاد نـاچـيـزى اسـت كـه هـرگـز تـصوّر نمى كردم عربى از من چنين درخواستى بنمايد.(98)
سپس نبرد ميان دو قهرمان به شدّت آغاز گرديد و گَرد و غُبار اطراف دو قهرمان را فرا گرفت و تماشا گران از وضع آنان بى خبر بودند.
تـنـها صداى ضربات شمشير بود كه با برخورد آلات دفاعى از سپر و زِرِه به گوش مى رسيد.
پس از زد و خوردهائى عمرو شمشير خود را متوجّه سَرِ على عليه السّلام كرد،
حـضـرت امـيرالمؤ منين على عليه السّلام ضربت او را با سپر مخصوص دفع كرد، با اين حال شكافى در سَرِ وِى پديد آورد؛
امـّا امـام عـلى عـليـه السـّلام از فرصت استفاده كرد و ضربتى بُرّنده بر پاى حريف وارد سـاخـت كـه هـر دو يـا يـك پـاى او را قطع كرد و عمرو قهرمان بزرگ قريش نقش بر زمين گشت .
صداى تكبير از ميان گرد و غبار كه نشانه پيروزى على عليه السّلام بود بلند شد.
مـنـظـره بـه خـاك غـلطـيـدن عـمـرو آن چـنـان تـرس و رعـبـى در دل قـهـرمـانـانى كه در پشت سر عمرو ايستاده بودند افكند، كه بى اختيار عنان اسب ها را متوجّه خندق كرده و همگى به لشگرگاه خود بازگشتند.
جز نوفل كه اسب وى در وسط خندق سقوط كرد و سخت به زمين خورد و ماءموران خندق او را سنگباران نمودند،
امّا وى با صداى بلند گفت :
اين طرز كشتن ، دور از جوانمردى است ، يك نفر فرود آيد با هم نبرد كنيم .
ناگاه على عليه السّلام با آنكه از زخم سَر درد مى كشيد، وارد خندق گرديد و او را كُشت .
وحـشـت و بـُهـت سـراسر لشگر شرك را فرا گرفته و بيش از همه ابوسفيان مبهوت شده بود.
او تصوّر مى كرد كه مسلمانان بدن نوفل را براى گرفتن انتقام حمزه ، (مُثلِه )(99) خواهند كرد.
كسى را فرستاد كه جسد او را به ده هزار دينار بخرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
نعش را بدهيد كه پول مرده در اسلام حرام است .
ظـاهـرا عـلى عـليـه السـّلام قـهـرمانى را كشته بود، ولى در حقيقت افرادى را كه از شنيدن نـعـره هـاى دلخـراش عـمـرو رعـشه بر اندام آنها افتاده بود، زنده كرد و يك ارتش ده هزار نـفـرى را كـه بـراى پـايان دادن حكومت جوان اسلام كمر بسته بودند؛ مرعوب و وحشت زده ساخت .
اگر پيروزى از آنِ عمرو بود، معلوم مى شد كه ارزش اين فداكارى چقدر بوده است ؟
وقـتـى عـلى عـليـه السـّلام خـدمـت پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله رسـيـد، رسول خدا صلى الله عليه و آله ارزش ضربت على عليه السّلام را چنين برآورد كرد:
ضَربَةُ عَلِي يَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلين

(ارزش اين فداكارى بالاتر از عبادت تمام جنّ و انس ‍ است ). (100)

زيرا در سايه شكست بزرگترين قهرمان كفر، عموم مسلمانان عزيز مى شدند و ملّت شرك خوار و ذليل گرديد.
د ـ كننده دَرِ خيبر
پس از پيروزى در جنگ احزاب و اثبات خيانت و پيمان شكنى يهوديان ، مسلمانان به رهبرى رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله براى جنگ با يهوديان خيبر آماده شدند و در همان حمله هاى آغازين ، برخى از قلعه هاى يهوديان را فتح كردند،
در آن روز حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام دچار چشم درد شديد بود.
پـس از فـتـح قلعه هاى كوچك يهوديان خيبر، سپاهيان اسلام به طرف دژهاى (وطيح ) و (سـلالم ) يـورش آوردنـد، ولى بـا مـقـاومت سرسختانه يهود، در بيرون قلعه روبرو شدند.
از اين رو، سربازان دلير اسلام با جانبازى و فداكارى و دادن تلفات سنگين ( كه سيره نويس اسلام ابن هشام آنها را در ستون مخصوص گِرد آورده است ) نتوانستند پيروز شوند و بـيـش از ده روز بـا جـنگاوران يهود، دست و پنجه نرم كرده ، و هر روز بدون نتيجه به لشگرگاه باز مى گشتند.
در يكى از روزها، ابى بكر ماءمور فتح قلعه ها گرديد و با پرچم سفيد تا كنار دژ آمد.
مسلمانان نيز به فرماندهى او حركت كردند، ولى پس از مدّتى بدون نتيجه بازگشتند و فـرمـانـده و سـپـاه هركدام گناه را به گردن يكديگر انداخته و همديگر را به فرار متّهم نمودند.
روز ديگر فرماندهى لشكر به عهده عمر واگذار شد.
او نـيـز داسـتـان دوسـت خـود را تـكـرار نـمـود و بـنـا بـه نـقـل طـبـرى (101) پـس از بـازگـشـت از صـحنه نبرد، با توصيف دلاورى و شجاعت فوق العاده رئيسِ دژِ (مَرحَب )، ياران پيامبر را مرعوب مى ساخت .
اين وضع پيامبر صلى الله عليه و آله و سرداران اسلام را سخت ناراحت كرده بود.
در ايـن لحـظـات پـيامبر صلى الله عليه و آله ، افسران و دلاوران ارتش ‍ را گرد آورد، و جمله ارزنده زير را فرمود:
لاَُعطِيَنَّ الرَّايَةَ غَدَا رَجُلا يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، يَفتَحُ اللّهُ عَلَى يَدَيهِ لَيسَ بِفَرّارٍ. (102)

(اين پرچم را فردا به دست كسى مى دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوسـت مـى دارند و خداوند اين دژ را به دست او مى گشايد. او مردى است كه هرگز پشت به دشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نمى كند.)

و به نقل طبرى و حلبى چنين فرمود :
كَرّارٍ غَيرَ فَرّار
( به سوى دشمن حمله كرده ، و هرگز فرار نمى كند.) (103)

اين جمله كه حاكى از فضيلت و برترى معنوى و شهامت آن سردارى است كه مقدّر بود فتح و پـيـروزى به دست او صورت بگيرد؛ شادى زيادى تواءم با اضطراب و دلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت .
هر فردى آرزو مى كرد (104) كه اين مدال بزرگ نظامى نصيب وِى گردد.
سـيـاهـى شـب هـمـه جـا را فـرا گـرفت . سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند. همه مى خـواسـتـنـد هرچه زودتر بفهمند كه اين پرچم پرافتخار به دست چه كسى داده خواهد شد. (105)
ناگاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : على كجا است ؟!
در پاسخ او گفته شد : كه او دچار چشم درد است و در گوشه اى استراحت نموده است .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : او را بياوريد.
طبرى مى گويد :
على عليه السّلام را بر شتر سوار نموده و در برابر خيمه پيامبر فرود آوردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله دستى بر ديدگان او كشيد، و در حقّ او دعا كرد.
ايـن عـمـل و آن دعا، مانند دَمِ مسيحائى آنچنان اثر نيك در ديدگان او گذارد كه سردار نامِىِ اسلام تا پايان عمر به چشم درد مبتلا نگرديد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السّلام دستور پيشروى داد.
و يـاد آور شـد كـه قـبل از جنگ نمايندگانى را به سوى سران دِژ اعزام دارد و آنها را به آئين اسلام دعوت نمايد.
اگـر آن را نـپـذيـرفـتـنـد، آنها را به وظايف خويش تحت لواى حكومت اسلام آشنا سازد كه بـايـد خـلع سـلاح شوند و با پرداخت جزيه در سايه حكومت اسلام آزادانه زندگى كنند. (106)
و اگر به هيچ كدام گردن ننهادند، با آنان بجنگيد.
و حديث معروف را فرمود :
لَئِن يَهتَدى اللّهُ بِكَ رَجُلا واحِدا خَيرٌ مِن اَن يَكُونَ لَكَ حُمرُ النَّعَمِ

( هـرگـاه خـداوند يك فرد را به وسيله تو هدايت كند، بهتر از اين است كه شتران سرخ موى مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كنى .) (107)

هنگامى كه اميرمؤ منان عليه السّلام ، از ناحيه پيامبر صلى الله عليه و آله ماءمور شد كه دژهـاى (وطـيـح ) و (سـلالم ) را بـگشايد، (108) زِرِه محكمى بر تن كرد و شمشير مـخـصـوص خـود (ذوالفـقار) را حمايل نمود و هَر وَله كنان و با شهامت خاصّى كه شايسته قـهـرمـانان ويژه ميدان هاى جنگى است به سوى دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كه پيامبر صلى الله عليه و آله به دست او داده بود، در نزديكى خيبر بر زمين نصب نمود.
در اين لحظه دَرِ خيبر باز گرديد و دلاوران يهود از آن بيرون ريختند.
نـخـسـت بـرادر مـَرحـَب بـه نـام (حـارث ) جـلو آمـد، هـيـبـتِ نـعـره او آنـچنان مهيب بود كه سربازانى كه پشت سر على عليه السّلام بودند، بى اختيار عقب رفتند، ولى على عليه السّلام مانند كوه پابرجا ماند، نبرد آغاز شد،
لحظه اى نگذشت كه جسم مجروح حارث به روى خاك افتاد و جان سپرد.
مرگ برادر، مرحب را سخت غمگين و متاءثّر ساخت .
او بـراى گـرفتن انتقام برادر در حالى كه غرق سلاح بود، و زره يمانى بر تن داشت و كلاهى كه از سنگ مخصوص تراشيده بود بر سر داشت ، در حالى كه كلاه خود را روى آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زير را خواند:
للّه للّه قَد عَلِمَت خَيبَرُ إ نّى مَرحَبٌ غغغ شاكى السَّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبٌللّه للّه للّه
(در و ديـوار خـيـبـر گـواهـى مـى دهد كه من مرحبم ، قهرمانى كارآزموده و مجهّز به سلاح جنگى هستم ).

للّه للّه اِن غَلَبَ الدَّهرُ فَاِنّى اَغلَبُ غغغ وَ القَرنَ عِندى بِالدِّماءِ مُخَضَّبُللّه للّه للّه
(اگـر روزگـار پـيـروز است ، من نيز پيروزم ، قهرمانانى كه در صحنه هاى جنگ با من روبرو مى شوند، با خون رنگين مى گردند.)

على عليه السّلام نيز رجزى در برابر او سرود، و شخصيّت نظامى و نيروى بازوان خود را به رخ دشمن كشيد و چنين فرمود:
للّه للّه اَنَا الَّذى سَمَّتنى اُمّى حَيدَرَة غغغ ضَرغامَ آجامٌ وَ لَيثٍ قَسوَرَةٌللّه للّه للّه
( من همان كسى هستم كه مادرم مرا حيدر (شير) خوانده ؛ مرد دلاور و شير بيشه ها هستم .)

للّه للّه عَبلَ الذَّراعَينِ غَليظُ القَصرَه غغغ كَلَيثِ غاباتِ كَرِيهُ المَنظَرَةِللّه للّه للّه
(بازوان قوى و گردن نيرومند دارم و در ميدان نبرد مانندِ شير بيشه ها صاحب منظَرى مهيب هستم .)

رَجَزهاى دو قهرمان پايان يافت .
صـداى ضـربـات شـمـشـيـر و نـيـزه هـاى دو قـهـرمـان اسـلام و يـهـود، وحـشـت عـجـيـبـى در دل ناظران پديد آورد.
ناگهان شمشير برّنده و كوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و كلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت .
ايـن ضـربـت آنـچـنـان سـهـمگين بود كه برخى از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودند، پا به فرار گذارده به پناهگاه خود پناهنده شدند.
و عدّه اى كه فرار نكردند، با على تن به تن جنگيده و كشته شدند.
على يهوديان فرارى را تا درِ حصار تعقيب نمود.
در ايـن كـشـمـكـش ، يـك نفر از جنگجويان يهود با شمشير بر سپر على عليه السّلام زد و سپر از دست وى افتاد.
عـلى عـليه السّلام فورا متوجّه دَرِ دژ گرديد و آن را از جاى خود كَند، و تا پايان كارزار به جاى سِپَر بكار برد.
پس از آنكه آن را به روى زمين افكند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعى كردند كه آن را از اين رو به آن رو كنند، نتوانستند. (109)
در نـتـيـجـه قـلعـه اى كـه مـسـلمـانـان ده روز پـشـت آن معطّل شده بودند، در مدّت كوتاهى گشوده شد.
يعقوبى ، در تاريخ خود مى نويسد :
دَرِ حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناى آن دو ذرع بود. (110)
شـيـخ مـفـيـد در ارشـاد بـه سـنـد خـاصـّى از امـيرمؤ منان ، سرگذشت كندن درِ خيبر را چنين نقل مى كند:
مـن دَرِ خـيـبـر را كـنـده بـه جـاى سـپـر بـه كـار بـردم و پـس از پـايـان نـبـرد آن را مـانند پـل بـه روى خـنـدقـى كـه يـهوديان كنده بودند قرار دادم . سپس آن را ميان خندق پرتاب كردم .

مردى پرسيد :
آيا سنگينى آن را احساس نمودى ؟
پاسخ داد :
به همان اندازه سنگينى كه از سپر خود احساس ‍ مى كردم . (111)
نـويسندگان تاريخ اسلام مطالب شگفت انگيزى درباره كندن درِ خيبر و خصوصيّات آن و رشادت هاى على عليه السّلام كه در فتح اين دِژ انجام داده ، نوشته اند.
اين حوادث ، هرگز با قدرت هاى معمولى بشرى وِفق ندارد.
اميرمؤ منان خود در اين باره توضيح داده و شكّ و ترديد را از بين برده است .
آن حضرت در پاسخ شخصى چنين فرمود:
مـا قـَلَعـتـُهـا بـِقـُوَّةٍ بَشَرِيَّةٍ وَ لكِن قَلَعتُها بِقُوَّةٍ اِلهِيَّةٍ وَ نَفسٍ بِلِقاءِ رَبِّها مُطمَئِنَّةٌ رَضِيَّةٌ. (112)

(من هرگز آن در را با نيروى بشرى از جاى نكندم ، بلكه در پرتو نيروى خدا داد و با ايمانى راسخ به روز قيامت اين كار را انجام دادم .)

ه‍ ـ نابود كننده سران شرك و كفر
در جـنـگ بـدر پـس از آنكه سپاه اسلام در برابر سپاه شرك و كفر قرار گرفت ، و هر دو سپاه براى نبرد آماده شدند و جنگ تن به تن آغاز شد.
(چـون در آن روزگـاران قـبـل از حـمـله عـمـومى ابتداء دلاوران معروف با يكديگر مبارزه مى كردند.)
در جـنگ بدر نيز ابتداء سه نفر از دلاوران نامى قريش ، از صفوف قريش بيرون آمدند و مبارز طلبيدند.
اين سه نفر عبارت بودند از :
عُتبه
و برادر او شَيبَة
و فرزند عتبه ، وليد (113)
هـر سه نفر در حالى كه غرق سلاح بودند، در وسط ميدان غُرِّش ‍ كنان اسب دوانيده هماورد طلبيدند.
سه جوان رشيد از جوانان انصار، به نام هاى :
عوف ،
معوذ،
عبداللّه رواحه ،
براى نبرد آنان از اردوگاه مسلمانان به سوى ميدان آمدند.
وقتى عُتبه شناخت كه آنان از جوانان مدينه هستند، گفت :
ما با شما كارى نداريم .
سپس يك نفر از آنان داد زد :
محمّد از اقوام ما كه هم شاءن ما هستند، به سوى ما بفرست .
پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله رو كرد به ، عبيده ، حمزه و على عليه السّلام و فرمود: برخيزيد.
سه افسر دلاور سر و صورت خود را پوشانيده ، روانه رزمگاه شدند.
هر سه نفر خود را معرّفى كردند.
عتبه هر سه نفر را براى مبارزه پذيرفت و گفت :
همشاءن ما شما هستيد.
مورّخان اسلامى مى نويسند:
على عليه السّلام رزمنده مقابل خود را در همان لحظه نخست به خاك افكندند، سپس به كمك حمزه رفت .
هـردو بـه كـمـك عـبـيـده شـتافتند و طرف نبرد او كه عُتبه جدّ مادرى معاويه بود را كشتند. (114)
كه اميرمؤ منان عليه السّلام در نامه اى به معاويه مى نويسد:
وَعِندى السَّيفُ الَّذى اَعضَضتُهُ بِجَدِّكَ وَ خالِكَ وَ اَخيكَ فى مَقامٍ واحدٍ

(شـمـشـيـرى كـه من آن را در يك روز بر جدّ تو ( عتبه ، پدر هِنده ، مادر معاويه ) و دائى تـو ( وليـد فـرزنـد عتبه ) و برادرت (حنظله ) فرود آوردم در نزد من است و هم اكنون نيز به آن نيرو و قدرت مجهّز هستم .)(115)

از اين نامه به خوبى استفاده مى شود كه حضرت ، در جنگ بدر در كشتن جدِّ كافرِ معاويه (عتبه ) همكارى كرده است .