دوران بعد از خليفه سوم















دوران بعد از خليفه سوم



سيره ي عملي آن حضرت (رض) در شرايطي که اوضاع اجتماعي جامعه ي اسلامي متحول شده بود و به نوعي گرايش به تجمل گرايي گشترش يافته بود، مطابق مصالح عاليه ي اسلامي بود و به همين خاطر در آن شرايط، زماني که مردم براي بيعت با آن حضرت (رض) رو مي کردند فرمود: مرا واگذاريد و ديگري را طلب کنيد، زيرا ما به استقبال چيزي مي رويم که چهره هاي مختلف و جهات گوناگوني دارد. دل ها بر اين امر استوار وعقل ها ثابت نمي ماند، چهره ي افق حقيقت را ابرهاي تيره ي فساد گرفته و راه مستقيم حق، ناشناس مانده است. آگاه باشيد که اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه خود مي دانم با شما رفتار مي کنم، و به سخن اين و آن و سرزنش، سرزنش کنندگان گوش فرانخواهم داد، اگر مرا رها کنيد من هم چون يکي از شما هستم، شايد من مطيع تر از شما نسبت به رئيس حکومت باشم، و در چنان حالي من وزير و مشاورتان باشم بهتر از آن است که امير و رهبرتان گردم.

[صفحه 31]

بعد از پذيرش خلافت، آن حضرت (رض) مواجه با عده اي به خطا رفته در ميدان دسته اي قدرت طلب، ثروت اندوز و عده اي سبک مغز و خشک افراطي رو به رو گرديد. حال ببينيم آن حضرت (رض) که سمبل گذشت و تسامح رد برابر اختلاف نظر بود چه کرد!

حضرت علي (رض) نسبت به دشمنان خود کمال ادب را به کار مي برد و به جاي لعن و تکفير درباره ي آنان مي فرمود:

انا لم نقاتلهم علي التکفير لهم و لم نقالهم علي التکفير لنا و لکنا انا علي حق و راوا انهم علي حق...

(جنگ ما با يکديگر بر اين اساس نبود که ما آنان را کافر بدانيم يا آنان ما را ولي نظر ما بر اين بود که ما بر حقيم و نظر آنان اين بود که آنان برحقند.)[1] .

و در عبارتي ديگر، به هنگام جنگ جمل، فرمود:

ان قاما زعموا ان البغي کان منا عليهم و زعمنا انه منهم علينا و انما اقتتلنا علي البغي و لم تقتتل علي التفکير.[2] .

در بسياري از سخنان خويش بر دوري جستن از روش هاي تندي که گاه در پي احساسات انفعالي و آشفته در کارزارهاي مذهبي و سياسي به عنوان نمودي از عقده هاي نهفته در درون و خشم و کينه ي شخصي است تاکيد دارند. مي بينيم که آن حضرت (رض) با برداشت عميقي که از قرآن دارند، مردم را از دشنام گويي نهي مي کنند و آن را از جمله صفات مثبت و نيکويي که از محبت و احترام سرشار باشد، نمي دانند. زيرا آن را روشي موثر در صحنه ي نبرد تلقي نمي کنند و برآنند که نتيجه اي در بر ندارد و پيروزي به بار نمي آورد، بالعکس چه بسا جو را آشفته تر سازد و عزم طرف ديگر را در نبرد و رويارويي، استوارتر مي کند و به قضيه به جاي بعد سياسي، جنبه ي شخصي مي دهد، و چه

[صفحه 32]

بسا به فحاشي هاي متقابل مي انجامد و مجادلات کلامي را که هيچ کمکي به هدف هاي والا نمي کند در پي مي آورد. به همين سبب آن حضرت (رض) به هنگام دشنام گويي گروهي از يارانش به اهل شام، در زمان جنگ به آنها فرمود: «اني اکره لکم ان تکونوا سبابين...» (من نمي پسندم که شما از زمره ي دشنام دهندگان باشيد و اگر کردار آنها و حالشان را بيان کنيد، بهتر است و نيکوتر آن که به جاي دشنام به ايشان بگوييد: بار خدايا خون هاي ما و ايشان را از ريختن حفظ فرما و چنان ميان ما و آنها را اصلاح کن و آنان را از گمراهي برهان، تا کسي که نادان به حق است، حق را بشناسد و آن کس که حريص و شيفته ي گمراهي است، از آن باز ايستد.)[3] .

علي رغم اين همه ادب و منطق و انصاف، چون بني اميه زمام امور مسلمين را به دست گرفتند، به تمام ائمه جمعه و جماعت دستور دادند که علي (رض) را در منابر سب و لعن کنند. اين کار جاهلانه باعث شد که احساسات دوستداران آن حضرت (رض) را برانگيزند و بسياري را بر آن دارد که بر خلاف توصيه ي آن حضرت (رض) مقابله به مثل کنند و سب و لعن را جزو برنامه ي خود قرار دهند و ميليون ها نفر را در طول تاريخ به کشتن دهند. هر چند که حضرت عمر بن عبدالعزيز (رض)، لعن حضرت علي (رض) را ممنوع کرد، اما تبعات آن تا به امروز همچنان بزرگ ترين عامل تفرقه ي مسلمانان گشته است.[4] .

اشاره ي به قرآن مجيد در آيه ي ذيل مشعر بر همين واقعيت است:

و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم کذلک زينا لکل امه عملهم...»[5] .

(کساني را که جز خدا مي پرستند دشنام مدهيد تا ايشان خداي يکتا را از روي

[صفحه 32]

دشمني بدون دانش و معرفت دشنام ندهند، اين گونه ما براي هر امتي کردارشان را بر آراستيم.)

حال اگر توجه کنيم که مساله در نفي شيوه هاي دشنام گويي از سوي مومنان به کافران اين چنين اهميتي به خود مي گيرد و از اقدام به ناسزا مي گويند و اين مصلحت اسلام به خاطر ضرورت احترام نام خدا و پيشگيري از هر گونه انگيزه اي در جهت بي احترامي به مقدسات، نيست، مي توان دريافت که در صورتي که مساله متعلق به خود مسلمان ها باشد چه بعدي پيدا مي کند. مسلمان ها اگر با يکديگر چنين کنند مقدسات خودشان و الگوهاي آنها مورد بي احترامي قرار مي گيرد و اين با مصلحت اسلام و فضاي مقدسي که خداوند مي خواهد روابط خويشي را در آن قرار دهيم و با برادري و همکاري و نزديکي توام سازيم، منافات پيدا مي کند.

به دليل اين امر مشاهده مي نماييم که حضرت علي (رض) از هر گونه برخوردي که برادري اسلامي را زير سوال مي برد اجتناب مي ورزيد، چنان که در پايان جنگ جمل اگر چه بعضي از سربازان در مورد اسارت مردم بصره اصرار مي ورزيدند اما حضرت پاسخ منفي داد و فرمود: آنچه از اسلحه و اموال در ميدان جنگ باشد بر شما حلال و آنچه در خانه ها است حرام مي باشد! پرسيدند: چگونه ممکن است خون آنها بر ما مباح باشد ولي اسارت آنها حرام، آن حضرت (رض) فرمود: چگونه من اجازه بدهم از مسلمانان و در بلاد اسلام کودکان و فرزندان به اسارت گرفته شوند (اسارت مخصوص کافراني است که به مقابله با لشکر اسلام برمي خيزند). باز بعضي در اسير ساختن شکست خوردگان اصرار ورزيدند. حضرت علي (رض) براي اينکه غلط بودن اين پيشنهاد را بر آنها روشن سازد فرمود: بسيار خوب! نخست قرعه را درباره ي عايشه (رض) همسر پيغمبر (رض) مي اندازيم، تا ببينيم سهم کداميک از جنگ جويان مي شود. همه با شنيدن اين سخن استغفار کردند و گفتند: آيا چنين چيزي ممکن است؟ و به اين ترتيب از پيشنهاد

[صفحه 34]

خود منصرف شدندت!

آن حضرت (رض) نه تنها زنده ها را اسير نساختند بلکه بر کشته شدگان دو طرف نماز خواندند و آنها را دفن نمودند.[6] و با تاکيد بر اينکه حضرت عايشه (رض) احترام نخستينش را دارد ايشان را همراه برادرش محمد بن ابي بکر (رض) به مدينه مي فرستند.[7] .

همچنين زماني که از اميرالمومنين حضرت علي (رض) در باب مشرک بودن «اهل جمل» سوال شد، آن حضرت (رض) فرمود: از شرک فرار کردند. سپس سوال شد آيا منافق بودند؟ فرمود: منافقين ذکر خدا را نمي کنند، مگر اندکي، در حالي که اينها ذاکر خدا بودند. سپس سوال مي شود: پس ايشان چه بودند؟ آن حضرت (رض) مي فرمايد: برادران ما بودند که بر ما بغاوت نمودند: «اخواننا بغوا علينا.»[8] .

پس از کشته شدن حضرت زبير (رض) به کسي که مژده ي اين خبر را به آن حضرت داد، حضرت (رض) فرمود: «قاتل ابن صفيه في النار»، و به نقلي فرمود: «ابشر قاتل ابن صفيه بالنار» (کشنده ي زبير را بشارت جهنم دهيد). وي که انتظار پاداش داشت گفت: من سر زبير را به اميد تقرب نزد علي بردم و وي را به آتش جهنم وعده داد که براي تحفه آورنده بد بشارتي است.[9] . همين طور در پايان جنگ جمل، زماني که عمران بن طلحه (رض) پيش حضرت علي (رض) آمد، آن حضرت به وي خوش آمد گفت و فرمود: من اميدوارم که خداوند من و پدرت را از کساني که در وصفشان فرمود: «و نزعنا ما في صدورهم من غل اخوانا علي سرر متقابلين» بگرداند. سپس جوياي احوال ساير کسان خانواده ي طلحه گشت... اين

[صفحه 35]

امر بر بعضي از حاضرن تازه وارد مسلمان که مصاحبت پيامبر (ص) را در نيافته بودند گران آمد و يکي در حاشيه ي مجلس گفت: خدا عادل تر است. ديروز آنها را کشتيد و در بهشت مي خواهيد برادر باشيد! آن حضرت (رض) از اين سخن برآشفت و به آن فرمود:

قوما ابعد ارض الله و اسحقها فمن هو اذا ان لم اکن انا و طلحه، فمن اذن؟![10] .

در مورد متعصبين خشک افراطي که بعد از جريان حکميت از آن حضرت (رض) جدا گشتند و مشهور به خوارج شدند، با گذشت و مدارا برخورد نمود و فرمود: تا نزد ما هستيد شما را از مساجد خدا جلوگيري نمي کنيم که در آن نماز بگذاريد، و تا مدامي که با ما همدوست هستيد شما را از غنايم جنگي محروم نمي سازيم، و بالاخره تا شما جنگ آغاز نکنيد با شما نمي جنگيم.[11] .

آن حضرت (رض) حتي براي اينکه بعد از خود شکاف عميق تر نشود وصيت کرد که:لا تقاتلوا الخوارج بعدي، فليس من طلب الحق فاخطاه، کمن طلب الباطل فادرکه.

(يعني بعد از من با خوارج نبرد نکنيد، زيرا کسي که در جستجوي حق بوده و خطا کرده مانند کسي نيست که طالب باطل بوده و آن را يافته است.)[12] .

اينها نمونه هاي عيني بود که حضرت علي (رض) در حرکت وحدت جويانه ي اسلامي خويش، در بستر واقعيت ترسيم نمود. تمام هم وغم آن حضرت عبارت از اين بود که امور مسلمانان در رويارويي با کارزارهاي دشواري که از داخل و خارج با آن مواجه مي شوند، در امان بماند.

[صفحه 36]

شناخت سيره ي آن حضرت (رض) به مسلماناني که پاي بند به ايشان و رهنمودهاي آن حضرت هستند تاکيد مي کند که بايد در مساله وحدت اسلامي و به مصلحت اسلام، سطح فکر و بلند نظري خود را به سطح آگاهي و بينش او برسانند و بر همين اساس ، بسياري از موضع گيري هاي خويش را مسکوت بگذارند و شعارشان در هر تجربه اي با مردم همان باشد که آن حضرت (رض) طي سخنان قاطع خويش بر زبان آوردند. در برابر منافع مسلمانان، تسليم مي شوم.

مسلمانان بايد با سرمشق قرار دادن اين شعار، مشروع بودن موضع گيري هاي تسليم طلبانه خود را نسبت به باورهاي حقيقي خود باور کنند و احساس کنند با اين کار از خط مستقيم منحرف نگشته اند، و نيز مسلمانان بايد بپذيرند که اين حق را دارند با هم اختلاف نظر داشته باشند.

بدين سبب ما معتقديم که اختلاف نظر باعث نمي شود که مسلمانان نسبت به هم دشمني و گمان بد روا دارند. زيرا اختلاف نظر مانع از آن نيست که مسلمانان نسبت به يکديگر احترام و محبت و احساس برادري کنند، در صورتي که آنان بپذيرند که حق دارند اختلاف نظر داشته باشند- آنهم اختلاف در مسائل فرعي که هيچ گونه اصول بنيادين مکتب را تشکيل نمي دهد.

اما بر گذشته و حال ما جاي بسي تاسف است که اين اختلاف نظرها سبب شکاف بين توده هاي عظيم اسلامي گشته است، تا جايي که در بعضي از موارد به هتک حرمت و ريختن خون آنها انجاميده است و از آن مهم تر اينکه موجبات بحران هويت را بدليل عم هم آهنگي و مطلق گرايي گروهي و دوگانگي ارزشي موجود در جوامع اسلامي که حاصل تفرق است فراهم ساخته است، و اضافه بر آن اين بحران هويتي را سطح آگاهي و شناخت پايين مسلمانان و ناهم آهنگي عوامل يا سازمان هاي موجود در جوامع اسلامي و شکاف عميق بين ابعاد مادي و معنوي فرهنگ و تاخر فرهنگي ايجاد شده بدليل روابط متقابل و تهاجمات فرهنگي ساير فرهنگ ها به خصوص فرهنگ غرب و ضعف

[صفحه 37]

سازمان هاي نظارتي رسمي و غير رسمي، عميق تر ساخته است که رهايي از اين درد بزرگ فقط با چند توصيه ي اخلاقي ممکن نيست، بلکه هر گونه موضع گيري و برخورد اين واقعيت تلخ و دردناک بايد متاثر از يک استراتژي حساب شه و دقيق باشد و ارزش ها در حوزه عمل در چارچوب يک استراتژي صحيح بکار گرفته شوند. و الا، نه تنها مجموعه ي ارزش ها از بين خواهد رفت بلکه ممکن است موجوديت جوامع اسلامي و هستي مسلمانان نيز به خطبه افتد.

لذا وقت آن است که امت اسلامي با عمل به احکام قرآن و سنت و اقتدا به اسوه هاي حسنه که الگوي وحدت و همدلي بودند، پرده هاي جهل را زدوده و از نزديک با يکديگر آشنا شوند و با حذف افتراهاي نا به جاي عوام پسندانه و تبادل القاب و اوصاف زشت نسبت به يکديگر، به جاي تحريک احساسات، به تفکر و تعقل رو آوردند، تا پايه هاي ايماني شان مستحکم تر و پايدارتر گردد و هزينه هايي که صرف اختلافات مذهبي مي گردد صرف ساختن ساختاري مستحکم براي جامعه اسلامي و فراهم کردن بستر لازم جهت تقيد به ارزش ها و هنجارهاي ديني گردد و اين سخن خداي متعال مصداق حال ما قرار گيرد.

فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئک الذين هداهم الله و اولئک هم اولوالالباب

(اي پيامبر تو آن بندگان را به لطف و رحمت بشارت ده بندگاني که سخن را مي شنوند و از بهترين آنها پيروي مي کنند، آنان کساني هستند که خداوند هدايتشان نموده است و آنها صاحبان خرد و درايتند.)[13] .


صفحه 31، 32، 32، 34، 35، 36، 37.








  1. بي آزار شيرازي، عبدالکريم، وحدت رمز پيشرفت و تفرقه رمز سقوط مسلمانان، ص 5.
  2. العقد الفريد، ج 5، ص 74، حياه الصحابه، ج 2، ص 446.
  3. نهج البلاغه، خطبه ي 206.
  4. وحدت رمز پيشرفت و تفرقه رمز سقوط مسلمانان، ص 5، به نقل از تاريخ الخلفا سيوطي، ص 279.
  5. انعام: 108.
  6. تاريخ طبري، ج 3، ص 57، ترجمه ي نهج البلاغه، ج 1، ص 287، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 1، ص 250، وسائل الشيعه،ج 15، ص 78.
  7. تاريخ طبري، ج 3، ص 61،نهج البلاغه، خطبه ي 156.
  8. طه جابر العلواني، ادب الاختلاف في الاسلام، ص 67، به نقل از سنن بيهقي، ج 8، ص 173، حياه الصحابه، ج 2، ص 444، و وسائل الشيعه، ج 15، ص 82.
  9. کتاب وحدت، ص 10.
  10. ادب الاختلاف في الاسلام، ص 67، به نقل از حياه الصحابه، ج 2 ص 447، سنن بيهقي، ج 8، ص 173.
  11. همبستگي مذاهب اسلامي، ص 215.
  12. نهج البلاغه، ج 1، خطبه ي 61، ص 157.
  13. سوره ي زمر: 18.