اوّل تصديق كننده به رسالت پيامبر











اوّل تصديق کننده به رسالت پيامبر



در سيره ابن هشام آمده است پيش از سه سال از بعثت نگذشته بود، که خداوند پيامبر خود را مخاطب ساخت و فرمود:

اَنْذِر عَشيرَتَکَ الأقربينَ[1] .

«خويشاوندان نزديک خود را از عذاب الهي بترسان»

با نزول اين آيه دوره دعوت سرّي پيامبر پايان يافت و وقت آن رسيد که خويشاوندان خود را به اسلام دعوت کند.

عموم مفسّرين و تاريخ نويسان، قريب به اتّفاق چنين مي نويسند:

آنگاه که آيه فوق نازل گرديد، پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم مأمور شد که خويشاوندان را به آئين آسماني خود بخواند.

بدين جهت رسول اکرم صلي الله عليه وآله وسلم به علي عليه السلام دستور داد از گوشت و شير، غذائي ترتيب دهد و چهل نفر[2] (و يا چهل و پنج نفر) از سران بزرگ بني هاشم را براي ضيافت دعوت کند.

مراسم دعوت بعمل آمد، مهمانان همگي در وقت معيّن به حضور پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آمدند، پس از صَرف غذا «ابو لهب» با سخنان سبک و بي معني خود مجلس را از آمادگي و تعقيب هدف بهم ريخت و مجلس بدون اخذ نتيجه به پايان رسيد.

مدعوّين پس از صرف غذا و نوشيدن شير جلسه را ترک گفتند.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم تصميم گرفت که فرداي آن روز ضيافت ديگري ترتيب دهد و بار ديگر همه آنان را دعوت نمايد.

باز علي عليه السلام بدستور پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دوباره براي صرف نهار و استماع سخنان آن حضرت از آنها دعوت بعمل آورد.

مدعوّين همگي باز در موعد مقرّر حضور بهم رساندند.

بعد از صرف غذا، پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم چنين فرمود:

«براستي هيچگاه راهنماي واقعي يک جمعيّت، به آنان دروغ نمي گويد، به خدائيکه جز او خدائي نيست من فرستاده او به سوي شما و عموم جهانيان هستم، هان آگاه باشيد، همانگونه که مي خوابيد، همانطور هم مي ميريد، همانطور که بيدار مي شويد (روز رستاخيز) زنده خواهيد شد، نيکوکاران به پاداش اعمال و بدکاران به کيفر کردار خود مي رسند و بهشت جاودان براي نيکوکاران و دوزخ پايدار براي بدکاران آماده است.

در ميان عرب از کسي سراغ ندارم که بهتر از آنچه من آنرا براي شما آورده ام، براي قوم خود بياورد، البتّه آنچه خير دنيا وآخرت در آن بوده آنرا من براي شما فراهم آورده ام، و خدايم به من دستور داده است که تا شما را به سوي وحدانيّت او و به رسالت خويش دعوت کنم».

در پي آن فرمود:

وَ اِنَّ اللَّهَ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً اِلاّ جَعَلَ لَهُ مِنْ اَهْلِهِ اَخاً وَ وَزيراً وَ وارِثاًوَ وَصِيّاً وَ خَليفَةً في اَهْلِهِ فَاَيُّکُمْ يَقُومُ فَيُبايِعْني عَلَي اَنَّهُ اَخي وَ وارِثي وَ وَزيري وَ وصِيِّ وَ يَکُونُ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مَنْ مُوسي اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي.[3] .

«همانا خداوند پيامبري را مبعوث نکرده، مگر اينکه از نزديکان وِي براي او برادر، وراث، جانشين و خليفه قرار داده است، پس کدام يک از شما (اول) آماده است با اين تعهّد با من بيعت کند که او وارث، وزير و وصيّ من باشد و او نسبت به من همچون هارون به موسي باشد، با اين تفاوت که بعد از من پيامبري نخواهد آمد.»

اين جمله را سه بار تکرار فرمود.

در روايت ديگر فرمود:

فَاَيُّکُم يُوازِرُني عَلي هذا الأمْرِ وَ اَنْ يَکُونَ اَخي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتي فيکُمْ.[4] .

«پس کدام شما در اين امر مرا ياري مي کند تا او در ميان شما برادر و وصيّ و خليفه من باشد.»

حضرت اين جمله را فرمود و اندکي مکث کرد تا ببيند کداميک از آنان به نداي او پاسخ مثبت مي دهد؟

در اين حال سکوت آميخته با بهت و تحيُّر بر مجلس حکومت داشت. همگي سر بجيب تفکّر فرو برده بودند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

آنروز سنّ من از همه آنها کمتر بود.

ناگهان علي عليه السلام را که سنّ او از پانزده سال تجاوز نمي کرد مشاهده کردند که برخاست و سکوت را شکست و رو به پيامبر کرد و فرمود:

«اي پيامبر خدا؛ من تو را در اين راه ياري مي کنم،

سپس دست خود را به سوي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دراز کرد تا دست او را به عنوان پيمان وفاداري بفشارد.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دستور داد تا بنشيند.

بار ديگر پيامبر خدا گفتار خويش را تکرار نمود، باز علي عليه السلام برخاست و آمادگي خود را اعلام داشت،

اين بار نيز به او امر کرد که بنشيند.

بار سوّم نيز جز علي عليه السلام کسي برنخاست، تنها او بود که در ميان آن جماعت به پا خاست و پشتيباني خود را از هدف مقدّس آن حضرت علناً اعلام نمود وگفت:

يا رسول اللّه من در اين راه يار و ياور تو ميباشم.

پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم دست مبارک خود را بر دست علي عليه السلام زد، (يا به نقل ابن اثير و ديگران علي عليه السلام مي فرمايد: پيامبر گردن مرا گرفت) و فرمود:

اِنَّ هذا اَخي وَ وَصِيّ وَ خَليفَتي عَلَيْکُمْ فَاسْمَعُوا و اَطيعُوهُ.

«همانا اين علي برادر، وصيّ و جانشين من در ميان شما است سخن او را بشنويد و به فرمانش گردن نهيد.»

خويشاوندان پيامبر موضوع را ساده گرفتند و برخي خنديده و مسخره کردند و به ابوطالب گفتند:

پس از اين بايد از پسرت بشنوي و از او اطاعت کني.









  1. سوره شعراء آيه 214.
  2. مجمع البيان ج 7 ص 260، و کامل ابن اثير ج 2 ص 61، و تفسير کشّاف ج 3 ص 341، و تفسير کبير امام فخر رازي ج 24 ص 173، و تاريخ دمشق ج 1ص 87، و دُرُّ المنثور ج 5 ص 97، و کفايه الطالب ص 205.
  3. مجمع البيان ج 7 ص 206، و تفسير الميزان ج 15 ص 335، و تاريخ دمشق ابن عساکر ج 19 ص 68، و المناقب في ذرّيَّةِ اطائِب.
  4. حيوة محمّد دکتر هيکل ص 104، کامل ابن اثير ج 2 ص 63، و کفاية المطالب ص 250، و تاريخ دمشق ج 1 ص 89، و شرح ابن ابي الحديد ج 13 ص 211.