مبارزه پدر با پسر[1]
مردي شجاع از اصحاب معاويه به نام حجل بن أثال بن عامر به ميدان آمد و بين دو صف ايستاد و مبارز خواست، بي درنگ پسر او که از ياران اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود در برابر او حاضر شد، و حال اين که پدر او پسر همديگر را نمي شناختند، بين آن دو نبرد سختي رخ داد و مدت طولاني به شمشير و نيزه از خود دفاع کردند عاقبت پسر نيزه اي بر پيکر پدر زد و از اسب به زمين انداخت، وقتي کلاه خود از سر پدر افتاد، پسر او را شناخت و خود را در آغوش پدر انداخت و بگريست و عذر خواست، که اي پدر! تو را نمي شناختم آيا از نيزه من زخمي به رسيد؟ پدر گفت: چندان مهم نيست و خطر مرگ در کار نيست، اما اي فرزند بيا در نزد معاويه که اموال کثير و نعمت هاي فراوان دنيا براي تو مهياست. پسر گفت: اي پدر! دنيا زود مي گذرد، تو را به خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام دعوت مي کنم، تا بهشت جاويدان و جنت خلد نصيب تو شود. پدر گفت: من هرگز به خدمت علي بن ابي طالب نمي آيم. پسر گفت: من هم چشم ديدن معاويه را ندارم و هرگز او را خدمت نمي کنم. پدر گفت: پس برخيز و به جانب علي بن ابي طالب عليه السلام برو من هم به طرف لشکر معاويه برمي گردم، و چنين کردند، در حالي که افراد دو لشکر آنان را نظاره مي کردند و از آن حالت متعجب بودند. [صفحه 170]
.
صفحه 170.