عدي بن حاتم و معاويه
اي اباطريف! آيا روزگار از دوستي علي بن ابي طالب عليه السلام چيزي براي تو گذاشته است؟ عدي بن حاتم: مگر روزگار مي گذارد، اميرالمؤ منين علي عليه السلام را فراموش کنم، از دنيا جز محبت علي عليه السلام چيز ديگري ندارم! معاويه: چه مقدار از دل تو جايگاه محبت اوست؟ عدي بن حاتم: اي معاويه! اختيار دل ما به دست تو نيست، معاويه خنديد و سخن بگونه ديگر آغاز کرد و گفت: سه فرزند تو طريف، طارف و طرف کجا رفتند؟ عدي: در رکاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام شهيد شدند. معاويه: علي بن ابي طالب عليه السلام با تو انصاف نکرد چون فرزندان او حسن عليه السلام و حسين عليه السلام زنده اند و فرزندان تو کشته شدند. عدي بن حاتم اشکي ريخت و گفت: اي معاويه! اين گونه سخن نگو بلکه من با علي بن ابي طالب عليه السلام انصاف نکردم؛ چون او شهيد شد و من هنوز زنده ام. سپس معاويه چون عدي را بسيار وفادار به علي عليه السلام يافت گفت: اي عدي قبيله طي عجب عادتي داشتند، هميشه زاد و راحله حاجيان را مي دزديدند و حرمت خانه کعبه نگاه نمي داشتند. عدي گفت: در جاهليت شک نيست چنين بود. اما وقتي به برکت اسلام مسلمان شديم از تو و پدرت بيشتر حلال و حرام خداي تعالي را پاس مي داريم و حرمت کعبه را حفظ مي کنيم. [صفحه 169] اما اي معاويه! قوم تو را ديدم که بهترين غذايشان مردار بود. عمروعاص و آن مرد بني وحيد که در خدمت معاويه بودند گفتند: اي معاويه! عدي را نرنجان زيرا او بعد از صفين رنجيده خاطر است، پس عدي برخاست و با خشم و عصبانيت بيرون رفت و چند بيت شعر براي معاويه فرستاد، که معاويه با خواند آن اشعار مجددا او را خواسته و دلجوي کرد و حاجت او را برآورد.
بعد از شهادت اميرالمؤمنين علي عليه السلام، معاويه حکومت همه بلاد را در دست گرفت. عدي بن حاتم براي کار مهمي به نزد معاويه رفت، عمروعاص و مردي از بني وحيد در کنارش بودند، معاويه پرسيد:
صفحه 169.