حكايت ام سنان با معاويه











حکايت ام سنان با معاويه [1]



.

بعد از شهادت اميرالمؤمنين علي عليه السلام که حکومت به دست معاويه افتاد، روزي ام سنان براي رفع مشکلي و درخواست حاجتي از مدينه به شام نزد معاويه رفت، اجازه ملاقات خواست چون به نزد معاويه شست، معاويه گفت:

اي ام سنان! آن سخن هاي زشت و دشنام هايي که در جنگ صفين به اهل شام مي دادي و قوم خود را بر ما تحريض مي کردي به ياد داري؟

ام سنان گفت: بلي، اما اسلاف تو، بني عبدمناف، بعد از عفو بار، ديگر بازخواست نمي کرد. تو نيز چنين باش.

معاويه گفت: راست مي گويي ولي تو در روز جنگ صفين در مردانگي علي عليه السلام و دون همتي و زبوني اهل شام شعرها مي گفتي.

ام سنان گفت: بلي اشعاري را هم مي گفتم، اگر اميرالمؤمنين علي عليه السلام زنده بود من هرگز به نزد تو نمي آمدم، چون او را از جان خود بيشتر دوست مي داشتم. و الحق که وي سزاوار اين چنين تعريف و توصيف هم بود. تازه زبان من از وصف صفات حميده علي عليه السلام قاصر است، و يکي از هزار را نمي توان توصيف کرد.

معاويه پرسيد: حاجت تو چيست؟

ام سنان گفت: مروان بن حکم عامل تو در مدينه بر مردم مسلمان ستم مي کند و

[صفحه 159]

قبيله مرا بازخواست مي کند، از تو مي خواهم او را از اين کار باز داري.

معاويه: وعده اجابت به ام سنان داد و يک شتر و ده هزار درهم هديه به او عطا کرد و او را راهي مدينه کرد.



صفحه 159.





  1. حکايت ام سنان در کتاب عقدالفريد مشروح توضيح داده شده.