فضاحت عمروعاص











فضاحت عمروعاص



اميرالمؤمنين علي عليه السلام بار ديگر به صورت ناشناس به ميدان آمد مبارز خواست. عمروعاص در حالي که او را نمي شناخت به سويش شتافت و در حال رجز خواندن مي گفت:

اي اهل کوفه و اي اهل فتنه!

با شمشير تيز شما را پاره مي کنم و هرگز به شما پشت نخواهم کرد، اگر چه ابوالحسن باشيد.

اميرالمؤمنين به ناچار در مقابل او رجز خواند و نام خود گفت.

عمروعاص چون نام ابوالحسن را شنيد، او را شناخت، به سرعت فرار کرد، علي عليه السلام او را تعقيب کرد و نيزه اي بر او زد، و عمرو بر پشت سر به زمين افتاد.

چون شلوار در پا نداشت، پاهاي خود را بالا آورد تا عورت خود را نمايان کرد، اميرالمؤمنين علي عليه السلام چون زشتي کار او را ديد روي از او برگردانيد.عمروعاص هم از فرصت استفاده کرده و به نزد معاويه گريخت.

معاويه در حالي که مي خنديد گفت:

عجب حيله اي به کار بردي! هيچ کسي به کشف عورت از کشتن نجات نيافته است، مرحبا به علي بن ابي طالب عليه السلام که اخلاق هاشمي و مردانگي داشت و راضي نشد برهنه اي را بکشد، اگر مي خواست تو را مي کشت؛ ولي کرم کامل و حياي شامل او مانع نگاه کردن به عورت تو و کشتن تو شد.

عمروعاص گفت:

اي پسر ابوسفيان! به خدا اگر تو به جاي من بودي، علي بن ابي طالب عليه السلام دمار از

[صفحه 152]

روزگار تو در مي آورد، به برهنگي هم زنده نمي گذاشت بلکه فرزندانت را يتيم مي کرد، اي معاويه از خودت بگو، آن ساعت که علي عليه السلام تو را به مبارزه خواند، چرا رنگ از چهره ات پريد؟

حالا اين چنين مرا به تمسخر گرفته اي؟ اگر به شجاعت و قوت بازوي خود مي نازي به مصاف علي عليه السلام برو تا مردانگي و دليري او را بيني.

روز ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام در ميان سپاه خويش ايستاد و خطبه اي در پند و اندرز آنان با اين مضمون ايراد فرمود:

ايها الناس! ان لله جل ثناؤه و تقدست و اسماؤه قد دلکم علي تجارة تنجيکم من عذاب اليم و جعل ثوابه لکم المغفرة و مساکن طيبة في جنات عدن، و رضوان من الله اکبر؛ ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا کانهم بنيان مرصوص.[1] .

الا فرصوا صفوفکم کالبنيان المرصوص و قدموا الدارع و اخروا الحاسر وعضوا علي النواجذ...

اي مردم! خداي تعالي شما را بر کاري دلالت و بر تجارتي هدايت کرد که سودش مغفرت و جنات و طيبه و رضوان حق تعالي است، در قرآن منزل فرمود، خداي تعالي دوستار مجاهدان في سبيل الله است. آنان که صفوف شان را چون بنيان مرصوص محکم مي کنند.

پس در اين آيه تفکر کنيد، و صفوف خويش را چون بنيان مرصوص محکم کنيد، نيزه داران را در جلو افکنيد و آنان که کمتر صلاح دارند عقب نگه داريد، دندان ها را بر هم بفشاريد تا دل شما قوي تر شود، و پرچم را در دست شجاعان قرار دهيد، و از ميدان نگريزيد، تا موجب سخط و غضب خداي سبحان قرار گيريد و بدانيد که اجل محتوم و حکم مبرم باري تعالي را مانع و جلو داري نيست.

قل لن ينفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل واذا لا تمتعون الا قليلا.[2] .

[صفحه 153]

بدانيد فرار را نفعي نيست. اگر اجل رسيده باشد فرار نجات دهنده نباشد پس دل بر قضاي الهي بسپاريد و از صبر و صدق، ياري و استعانت جوييد تا ظفر و پيروزي فرا رسد.

ياران صادق و دوستان موافق با خاطري شاد و مسرور دعوت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را اجابت کرده، گفتند:

اي اميرالمومنين! ما گوش به فرمان تو هستيم، از جان و دل، تو را مطيع و فرمانبرداريم.

در آن هنگام معاويه به ذي الکلاع حميري گفت: مي بيني که چگونه لشکر کوفه بر ضد ما تشويق مي شوند؟ آيا جوابي براي آنان داري؟

ذي الکلاع حميري گفت: جوابي دارم اما نه مثل جواب آنان، آن گاه برخاست و بر اسب خود قرار گرفت، رو به اهل شام کرده و گفت:

شنيده ايد که اهل عراق و حجاز چه مي گويند؟ ما مي دانيم که علي بن ابي طالب عليه السلام داراي سوابق کثير و مناقب عظيم و فضايل بسيار است اما عثمان بن عفان داماد پيامبر و خليفه مسلمين بود که بي جرم و گناه به دست علي بن ابي طالب عليه السلام و يارانش کشته شد.

اي اهل شام! از خداي تعالي استعانت بجوييد، و پيکار را بگزينيد و هرگز تن به خفت و خواري ندهيد.

بعد از سخن ذي الکلاع؛ اهل شام سلاح برگرفته به قصد مبارزه و پيکار به ميدان آمدند؛ چندين سوار به سورت انفرادي وارد ميدان شدند و رجز خواندند اما به دست سواران اميرالمومنين عليه السلام زخمي يا کشته شدند.

در اين هنگام دو غلام از انصار بر لشکر معاويه تاختند و آن چنان شجاعت و دليري از خود نشان دادند تا به خيمه معاويه رسيدند. اما بعد از قتال شديد هر دو شهيد شدند.

عبدالله بن جعفر طيار از لشکر خواست تا جمع شوند، بيش از هزار مرد جنگي اجتماع کردند، سپس با يارانش به لشکر معاويه حمله کردند، و پيکار شديدي بين دو

[صفحه 154]

طرف روي داد. در اين روز جماعت کثيري از اهل شام کشته و هلاک شدند.

بعد از اين واقعه مردي به نام مسجع بن بشر خرامي مردان قبيله خود را صدا کرد و گفت: اي برادران! مرا ياري کنيد تا بر اهل عراق حمله کنم و با علي بن ابي طالب عليه السلام که خود را به شجاعت و نام آوري مي ستايد مبارزه و کارزار کنم.

اما هيچ کس از قبيله اش دعوت او را اجابت نکرد. وي به تنهاي وارد ميدان شد و پيکار شديدي کرد و حملاتي پيوسته داشت، و جايگاه اميرالمؤمنين علي عليه السلام را مي جست، و مي گفت: علي بن ابي طالب عليه السلام را به من نشان دهيد، تا با هم مبارزه اي کنيم.

عدي بن حاتم طائي در مقابل او قرار گرفت و گفت: اين چنين لاف مردانگي مزن! بيا تا شجاعت تو را ببينيم.

خرامي نزديک آمد تا حمله کند، عدي بن حاتم نيزه اي بر سينه او فرو کرد و او را از اسب به پايين انداخت، خرامي چون بر زمين افتاد در دم جان سپرد.

اين بار خالد بن معمر سدوسي که از شجاعان نامدار روزگار و از ياران علي عليه السلام بود به ميدان جنگ آمد و گفت:

اي اهل عراق و حجاز! هر کس دوست دارد با خدا معامله کند و تا پاي جان مقاومت نمايد با من بيعت مرگ ببندد تا اهل شام را درهم بشکنيم.

بيش از سه هزار نفر از قبايل مختلف با او موافق شدند، و پيمان بستند و غلاف شمشير در هم شکستند، و همگي آماده جنگ با اهل شام شدند.

آنان آن قدر حمله هاي مردانه و جنگهاي جانانه کردند که کسي تا به آن روز نديده بود، تا اين که به خيمه معاويه داخل شدند، معاويه از جايگاه خود گريخت و در ميان لشکر شام پنهان شد. خالد بن معمر سپس آنچه از مال و سلاح در خيمه معاويه بود به غنيمت گرفت.

معاويه حيله اي به کار برد و براي خالد پيغام فرستاد که اگر من پيروز شوم امارت خراسان را به تو مي دهم. بيش زا اين مجاهدت مکن. خالد هم به طمع امارت خراسان از جنگ و پيکار دست کشيد و بيش از آن ادامه نداد.

[صفحه 155]



صفحه 152، 153، 154، 155.





  1. سوره صف: 3.
  2. احزاب: 16.