شروع جنگ صفين











شروع جنگ صفين[1]



.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام هم لشکر را مرتب ساخت؛ ميمنه را به حسن و حسين عليه السلام سپرد، ميمنه پيادگان را به عبدالله بن جعفر طيار و مسلم بن عقيل بن ابي طالب داد،

[صفحه 144]

ميسره سواران را به محمد بن حنفيه و محمد بن ابي بکر تسليم کرد. ميسره پيادگان را به هاشم بن عتبه بن ابي وقاص و برادر او عمروبن عتبه داد.

عبدالله بن عباس و عباس بن ربيع بن حارث را در قلب سواران قرار داد. اشعث بن قيس و مالک اشتر نخعي را در قلب پيادگان گماشت، جناح سواران را به سعيد بن قيس همداني و عبدالله بن بديل و رقاء خزاعي سپرد. جناح پيادگان را به رفاعة بن شداد عبسي و عدي بن حاتم طائي داد، سواران کمين به عمار ياسر و عمر به حمق خزاعي تسليم کرد، پيادگان کمين را به واثلة بن کناني و قبصة بن حاير اسدي سپرد، چون از آرايش لشکر فارغ شد. بر هر قبيله از قبايل ربيعه و مضر و يمن مردي از سادات آنان را نصب کرد تا از رأي و نظر و دستور آنها اطاعت کنند.

دو لشکر به هم نزديک شدند، قهرماني به نام جدل بن عبدالله از صفوف لشکر علي عليه السلام بيرون آمد و بر ميسره و ميمنه لشکر معاويه تاخت.

عوف بن عوف حارثي از لشکر معاويه وارد ميدان شد و رجز مي خواند و جولان مي داد، علقمة بن قيس از اصحاب علي عليه السلام به مقابله او رفت، نيزه اي بر سينه او زد و او را از اسب به زير انداخت، عمرو بن عاص علم را به دست پسر خويش عبدالله داده، با جماعتي کثير از اهل شام به ميدان آمد. در جلو لشکر خود ايستاد و رجز مي خواند و به مردانگي و شجاعت خود فخر مي کرد، سپس به لشکر علي حمله کرد و بعد از ساعتي به موقف خود برگشت.

اميرالمومنين عليه السلام به صفي که عمرو در آن ايستاده بود، نظري انداخت؛ سپس مبارزي از قبيله ربيعه به نام حصين بن منذر را طلبيد و علم سپاه را به دست او داد و پانصد سوار از بزرگان قبيله ربيعه را همراه او کرد و فرمود:

بر صف مقابل حمله کن و آنان را مهلت مده. او پرچم را برافراشت و به قبيله خود گفت: مرگ بهتر از فرار است، پس هرگز پشت به دشمن نکنيد. پشت سر من حرکت کنيد، ميعاد ما خيمه معاويه باشد، مردانه وارد ميدان جنگ شده و چندان پيکار کردند و کشتند و تا اين که علم از خون ياران معاويه سرخ گرديد.

معاويه پرسيد اين پرچمدار کيست؟ گفتند حصين بن منذر با قبيله ربيعه، معاويه با

[صفحه 145]

سيصد سوار از قبايل عک و لخم و حمير به مقابله با او آمد.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام با يکصد مرد کار آزموده به ميدان رفت، جنگي سخت و شديد آغاز شد بسياري از لشکر معاويه کشته شدند. بعد از ساعتي اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرياد برآورد: اي حصين! به پيش بتاز. او با سوارانش حمله اي جديد شروع کرده تا به خيمه معاويه رسيدند، در آن هنگام صدايي برخاست، که اي اهل کوفه! دست از جنگ برداريد، ما بني اعمام شما هستيم.

حصين بن منذر و قبيله اش آن قدر قتال را ادامه دادند تا ضجه و فرياد اهل شام بلند شد. سپس به جايگاه خويش برگشتند.

غلام عثمان عفان که نامش احمر بود در بين دو صف آمد و با دليري رجز مي خواند، کيسان غلام اميرالمؤمنين به مبارزه او رفت، غلام علي عليه السلام با ضربه نيزه اي از پاي در آمد و به قتل رسيد، علي عليه السلام از کشتن غلام خويش دلتنگ شده به ميدان رفت، غلام عثمان با شمشير به اميرالمومنين عليه السلام حمله کرد، در حالي که او را نشناخت علي عليه السلام ضربه اي به او نواخت، سپس با دست خويش لباسش را گرفت و از روي زين بلند کرد. آن گاه او را چنان بر زمين کوبيد که دنده ها و سينه و کتف او را در هم شکست.

اين بار معاويه به غلام خود حريث[2] که از پهلوانان و سواران مشهور بود گفت: اي حريث! هرگاه وارد ميدان جنگ شدي فقط از علي بن ابي طالب بر حذر باش و به او نزديک نشو. ولي به ديگر کسان مجال نده و مبارزه کن.

حريث گفت: سمعا و طاعتا، همين گونه عمل مي کنم.

حريث از معاويه جدا شده، به عمروعاص برخورد کرد، عمروعاص او را تحريک و تحريض کرد که تو از قبيله قريش هستي و قريشي از چيزي نمي ترسد. اگر علي عليه السلام را هم ديدي فرصت را ضايع نکن.

حريث به ميدان رفته، رجز مي خواند و مبارز طلب مي کرد، اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي اين که شناخته نشود با صورت پوشيده و عمامه اي زرد در مقابل او ايستاد.

[صفحه 146]

حريث که او را نمي شناخت گفت: اي مرد! آيا علي تو را به جنگ با من فرستاد که هر چه زودتر کشته شوي! آن گاه بر علي عليه السلام حمله کرد، اميرالمومنين عليه السلام با شمشير چنان ضربتي بر گردنش فرود آورد، که سر از بدنش جدا شد، و او مرده بر زمين افتاد.

معاويه از مرگ او دلتنگ و غمگين شد و دانست اين کار از عمروعاص است، به او گفت: اي عمروعاص! تو او را مغرور کردي و به دهان شير انداختي.

جنگ شدت گرفت، عمرو بن حصين از پشت سر با نيزه قصد جان اميرالمؤمنين علي عليه السلام را کرد، سعيد بن قيس متوجه او شده با نيزه او را به زمين افکند و کشت. از هلاکت عمرو بن حصين که از شجاعان شام بود معاويه بگريست. مردي از قبيله همدان با شعر فضيلت و شرافت علي عليه السلام بر معاويه را بيان کرد؛ معاويه با شنيدن فضيلت علي عليه السلام، ذي الکلاع الحميري را با هزاران نفر از اهل يمن براي سرکوبي و کشتن قبيله همدان فرستاد.

اميرالمومنين عليه السلام دريافت که آن سواران از نخبگان لشکر معاويه اند، آواز داد:

اي اهل همدان!

اين لشکر را معاويه به سوي شما فرستاده است.

سعيد بن قيس، قبيله همدان را فراخواند، عهد و ميثاقي محکم از آنان گرفت. آن گاه به اتفاق هم به ذي الکلاع الحميري و لشکر او حمله کردند، بر چپ و راست لشکر او تاختند، و آنان را تا نزديک خيمه معاويه عقب راندند، و جمع زيادي از آنان زا به قتل رساندند، و شب پايان دهنده حملات سعيد بن قيس و يارانش شد.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام از رشادت قبيله همدان بسيار دلشاد شد به سعيد بن قيس و قبيله اش گفت:

اي آل همدان! شما تير و نيزه و جوشن و کمان من هستيد. اي سعيد! تو براي من چشم بينا و دست گيرا هستي، بر شجاعت، مردانگي و خردمندي شما در هر کاري اعتماد دارم. اي قبيله همدان! اگر تقسيم بهشت به دست من باشد، شما را در منزه ترين و خوش ترين منازل جاي دهم.

سعيد گفت: اي اميرالمومنين! براي رضاي خداي تعالي در خدمت توأيم، و بر تو

[صفحه 147]

منتي نداريم اگر ما را به هر کار دشوار و جنگ هر کسي که دوست داري بفرستي مطيع و فرمانبرداريم، و از دل و جان تو را دوست داريم، اميرالمومنين عليه السلام از گفتار آنان شاد و خوشحال شد، و شعري در مدح و ثناي آن قوم سرود.

روز ديگر دو لشکر در مقابل همديگر صف آرايي کردند، اميرالمومنين عليه السلام به اصحاب خويش فرمود:

اي دليران! امروز با وقار و با ثبات باشيد، تا آنان پيکار را شروع نکنند شما جنگ را آغاز نکنيد، فراريان را تعقيب نکنيد و خستگان مجروح را نکشيد، عورات را برهنه مگردانيد پرده هيچ کسي را ندريد، بدون اجازه به خانه کسي وارد نشويد اموال کسي را غارت نکنيد مگر اموال آن کساني که در ميدان مبارزه کشته مي شوند، با مردان آنان سخن نگوييد، از دشنام دادن زنان بپرهيزيد اگر چه معايب شما و بزرگانتان را بگويند، اين نصيحت را فراموش نکنيد.

اصحاب گفتند: ما تو را مطيع و فرمانبرداريم.

مردي از اصحاب معاويه به نام بشر بن عصمة که از اهل کوفه بود به سبب مال دنيا به معاويه روي آورد، به ميدان آمد، و با يکي زا اصحاب علي عليه السلام به نام مالک بن الجلاح روبرو شد، که به وسيله ضربه سرباز معاويه جراحت سختي برداشت سپس شمر بن ذي الجوشن به ميدان پاي نهاد و رجز خواند و مبارز خواست، ادهم بن محرز الباهلي از اصحاب علي عليه السلام به مبارزه او حاضر شد و شمشيري بر پيشاني او زد و استخوان سر را شکافت، و شمر نيز ضربه اي حواله کرد و زخمي کاري پديد آورد، و گفت: اين ضربت در مقابل ضربه تو. پس از آن سواران شام هر يک به ميدان مي آمدند و خود را به مردانگي مي ستودند و در مدح معاويه و قبيله خود مدح و ثنا مي گفتند. از لشکر اميرالمومنين عليه السلام نيز مبارزاني به مقابله آنان مي رفتند.

تا اينکه ابوايوب انصاري از لشکر اميرالمومنين عليه السلام بيرون آمد و در ميدان ايستاد و مبارز طلبيد، هيچ کس در مقابل او حاضر نشد، پس به تنهاي به لشکر شاميان تاخت تا به خيمه معاويه رسيد، معاويه چون ابوايوب را ديد، با وحشت از طرف ديگر خيمه گريخت. بار ديگر اهل شام به مقابله او پرداختند، او پس از ساعتي پيکار به جايگاه

[صفحه 148]

خويش برگشت. معاويه با خجالتي به خيمه خود بازگشت.

و به اصحاب خود گفت: واي بر شما! پس شمشير چرا در دست شماست چرا بايد سواري از صف لشکر علي بن ابي طالب عليه السلام تا داخل خيمه من آيد، مگر دست و بازوي شما را بسته بودند، اگر با سنگ و کلوخ دفاع مي کرديد او تا خيمه من نمي آمد.

مردي از اهل شام به نام مترقع بن منصور[3] گفت: من مانند همان سوار حمله خواهم کرد و خيمه علي بن ابي طالب عليه السلام را از جا مي کنم و او را نابود مي سازم.

تا تو خوشحال و شاد شوي.

سپس به لشکر اميرالمؤمنين علي عليه السلام حمله کرد و به جانب خيمه آن حضرت رفت، ابوايوب انصاري او را ديد، به سوي او شتافت و با شمشير چنان بر گردن او زد که سر او به جانبي و پيکرش به جانب ديگر پرت شد.

مردم از ضربت شمشير ابوايوب تعجب کرده و او را تحسين کردند.

جماعتي از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام از قبيله طي پيش آمدند و در مقابل لشکر معاويه ايستادند، و با رجز مبارز طلب کردند.

حمزة بن مالک همداني از لشکر معاويه در مقابل آنان ايستاد و پرسيد، شما کيستيد؟

عبدالله بن خليفه طائي گفت: ما از قبيله طي و اصحاب تير و کمان و نيزه ايم. ما ارباب جنگيم و مردان صفاح و سواران صباح[4] هستيم.

حمزة بن مالک گفت: بخ بخ اي مردان قبيله طي که خويشتن را شايسته مي ستاييد و معرفي مي کنيد.

سپس با قوم خويش بر آنان حمله کرد، و هر دو طرف به قتال پرداختند و ساعتي به پيکار ادامه دادند.

و کشتار شديدي بين آنان رخ داد و چون در آن روز از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام افراد بيشتري به شهادت رسيدند، محمد بن ابي بکر با جمعي از سواران به کمک آنان رفته، اهل شام را منهزم و عقب راندند.

روز ديگر هزار نفر از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام که از سر تا پا سلاح پوشيده و به

[صفحه 149]

جز چشم هاي آنان هيچ جاي ديگر بدنشان معلوم نبود به ميدان آمدند.

از آن طرف نيز هزار نفر از شاميان که مثل اصحاب علي عليه السلام پوشيده در سلاح بودند به ميدان جنگ آمدند، بين آنان مبارزه و پيکار در گفت و چنان جنگيدند که هيچ يک از دو طرف زنده نماند.



صفحه 144، 145، 146، 147، 148، 149.





  1. تاريخ طبري 6:6، اخبار طوال ص 171 واقعه صفين 205.
  2. حريث غلام معاويه بود که لباس و سلاح شبيه معاويه مي پوشيد.
  3. در بعضي کتب مبرقع بن منصور نقل شد.
  4. صبح.