حيله معاويه











حيله معاويه



معاويه دويست نفر را معين کرده و گفت در نزديکي لشکرگاه علي عليه السلام بندي است، آن بند را باز کنيد تا آب در لشکرگاه او افتد و همه در آب غرق شوند، دويست نفر با بيل و کلنک و در تاريکي شب براي فريب دادن لشکر علي عليه السلام با بيل خاک برمي داشتند و سر و صدا و غوغا مي کردند؛ چون اين خبر به لشکر اميرالمومنين عليه السلام منتشر شد، بعضي از مردم پريشان شدند و خواستند از آن محل به جاي ديگري بروند و خيمه بزنند.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

اين مکر و خدعه معاويه است، اگر همه مردم شام جمع شوند، نمي توانند اين بند را بگشايند، غرض معاويه اين است که اين مکان را از شما بگيرد و اردوگاه شما را تصرف کند، اي اهل کوفه! ترسو و بي خرد نباشيد و اين مکان را رها نکنيد.

اهل عراق گفتند:

ما از غرق شدن مي ترسيم و از اين مکان مي رويم. تو اينجا بمان. همگي اثاث بار کرده و به جانب ديگر فرات کوچ کردند و اميرالمومنين عليه السلام آخرين نفري بود که حرکت کرد.

لشکر معاويه همان شب در لشکرگاه اميرالمومنين عليه السلام فرود آمده و مستقر شدند. در بامداد وقتي اصحاب علي عليه السلام ياران معاويه را در جايگاه خود ديدند از کرده خويش سخت پشيمان شدند.

[صفحه 138]

اميرالمومنين عليه السلام، مالک اشتر و اشعث بن قيس را فراخواند و گفت: شما رأي مرا ناديده گرفتيد و آن مکان را ترک کرديد، معاويه با مکر و خدعه آن لشکرگاه را که کنار آب و جاي مناسب بود تصرف کرد و امکان دارد بار ديگر شما را از آن آب منع کند تا از تشنگي در مشقت و رنج باشيد.

اشعث بن قيس گفت: راست مي گويي، ما بد کرديم، به حول و قوه الهي آنچه را تباه کرديم اصلاح مي کنيم، اشتر نخعي هم گفت اي اشعث در اين کار من با تو همدست مي شوم.اش

عث بن قيس به قوم خود گفت: اي قبيله کنده! ديديد که ديشب چه اشتباهي را مرتکب شديم! لشکر گاه خويش را رها کرديم، و اميرالمومنين عليه السلام از ما رنجيده است، به پشتيباني شما قصد جنگ با اهل شام را دارم، مرا ياري کنيد.

همه ياران، دعوت او را اجابت کرده و در خدمت او حاضر شدند. مالک اشتر هم ياران و برادران خود را آماده نبرد کرد، پس اشتر نخعي و اشعث بن قيس با لشکرهاي مجهز و مسلح به جانب لشکر معاويه حرکت کردند.

معاويه چون لشکر اميرالمومنين عليه السلام را آماده جنگ ديد، لشکر خود را آراست صف ها را مرتب کرد و مهياي جنگ شد، مالک اشتر پيشاپيش لشکر بود و رجز مي خواند، و مبارز مي طلبيد؛ از نامداران شام هفت نفر، يکي پيش از ديگري به مقابله مالک اشتر آمدند، و او همه را به زمين انداخت و هلاک کرد.

شرحبيل بن سمط کندي از اميران اهل شام پيش آمده رجز خواند و مبارز طلبيد، اشعث بن قيس بر او حمله کرد و نيزه اي به او زده، بر زمين انداخت.

ابوالاعور سلمي به شرحيبل گفت، تو همپاي اشعث نيستي و با يک ضربت بر زمين افتادي، شرحبيل گفت هيچ عيبي ندارد او رئيس قبيله خود و من هم مهتر قبيله هستم تو اگر مردي، قدم پيش بگذار تا بر تو مردانگي اشتر نخعي معلوم شود.

ابوالاعور به ميدان آمد و رجز خواند، اشعث بر او حمله کرد، و نيزه اي بر ابوالاعور زد و او را زخمي کرده او با زخمي گران از ميدان گريخت.

حوشب ذوالظليم و ذوالکلاغ حميري از نامداران شام و فرماندهان معاويه به ميدان

[صفحه 139]

آمدند. اشعث بن قيس و مالک اشتر که از فرماندهان اميرالمومنين عليه السلام بودند پيش رفتند و ساعتي با هم به مبارزه پرداختند.

اهل عراق و حجاز به همديگر گفتند بر اهل شام هجوم آورديد.

ناگهان حمله اي سخت بر لشکر معاويه وارد کردند، و جمع کثيري از آنان را هلاک کردند، لشکر معاويه در خواست کرد آن شب را تا صبح مهلت دهند تا به لشکرگاه قبلي خويش برگردند.

اشعث بن قيس و يارانش گفتند، لحظه اي مهلت نمي دهم، پس به عقب برمي گرديم و در لشکرگاه قبلي مستقر مي شويم، و بي درنگ به جايگاه خويش برگشتند.

مالک اشتر و اشعث بن قيس به نزد اميرالمومنين عليه السلام آمدند و گفتند:

اي اميرالمومنين آيا اکنون از ما راضي شدي؟

اميرالمومنين! فرمود: راضي شدم، خداي تعالي از شما راضي باشد.



صفحه 138، 139.