سفارش علي











سفارش علي



علي عليه السلام در ميان سپاهيان خويش قرار گرفت و گفت:

ايها الناس! غضوا ابصارکم و اکثروا من ذکر ربکم، و اياکم و کثرة الکلام فانه فشل.

اي ياران من، چشم از دنيا ببنديد، زياد سخن نگوييد چون سخن زياد موجب فشل و سستي است.

عايشه از لشکرگاه خويش به علي عليه السلام نگاه مي کرد که اصحاب خود را تشويق و ترغيب به مقاومت و ايثار مي کند.

اهل بصره به لشکر اميرالمؤمنين علي عليه السلام تير مي انداختند و بسياري از آنان را زخمي کردند، ولي علي عليه السلام خاموش بود، ياران او گفتند، يا اميرالمؤمنين! اين قوم گستاخي بسيار مي کند و تيرهاي آنان بسياري را زخمي کرده است. چرا دستور جنگيدن با آنان را نمي دهي؟ انتظار چه چيزي را مي کشي؟

اميرالمؤمنين علي فرمود:

در فکر آنم که خويشتن را از جنگ معذور دارم، اما اکنون مي بينم که نصيحت نمي پذيرند و جنگ را آغاز کردند و بسياري از لشکر ما را مجروح کردند، ديگر عذري باقي نمانده است.

پس زره خويش را پوشيد و شمشير حمايل کرد و عمامه بر سر بست و بر دلدل نشست، قرآن بر دست گرفت و آواز داد:

اي ياران! کدام يک از شما ايمن قرآن را در ميان آن قوم مي برد و آنان را به اوامر و نواهي که در آن نوشته است مي خواند؟[1] .

غلامي که نام او مسلم بود، بي درنگ پيش آمد گفت: اي اميرالمومنين! من اين کار را بر عهده مي گيرم.

علي عليه السلام فرمود: اي جوان بدان که اين قوم ابتدا دستهاي تو را قطع مي کنند، سپس با شمشير تو را زخمي سازند و آن گاه به شهادت مي رسانند.

[صفحه 58]

با اين حال آن جوان پذيرفت، قرآن را گرفت و به سوي آن جماعت رفت و گفت:

اي مردم! اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام پسر عم رسول خدا صلي الله عليه و آله و وصي اوست، اين مصحف را براي شما فرستاد و فرمود:

من يا شما با اين کلام خدا و هر آنچه در آن نوشته شده است عمل مي کنم شما با من مخالفت نکنيد و جنگ را دامن نزنيد و از خداي تعالي بترسيد و خويشتن را به دست خود به هلاکت نيندازيد.

غلام مشغول سخن گفتن بود که ناگهان يکي از سربازان عايشه با شمشير دست راست او را قطع کرد او بلافاصله قرآن را به دست چپ گرفت، دست چپ او را نيز قطع کردند او قرآن را بر سينه گذاشت در آن هنگام سربازان عايشه آن قدر بر سينه او تير زدند تا اينکه بر زمين افتاد و شهيد شد.

اميرالمومنين عليه السلام چون وضع را چنين ديد، علم را بر دست فرزندش محمد حنفيه داد و گفت: اي فرزندم: علم را بر دست گير و بر دشمنان پدرت حمله کن.

محمد علم را گرفته، به طرف صفوف دشمن آمد، ايستاد و رجز خواند.

اميرالمومنين عليه السلام بانگ زد، اي محمد! چرا توقف کردي؟ حمله را آغاز کن.

محمد بر لشکر عايشه يورش برد و چندين نفر از اصحاب جمل را به خاک انداخت.

اميرالمومنين عليه السلام از کنار ميدان ناظر دلاوري او بود، شجاعت و مبارزه او را تحسين مي کرد.

محمد بن حنفيه ساعتي به مبارزه پرداخت و علم را باز آورد. اميرالمومنين عليه السلام شمشير را از نيام کشيد و خود بر سپاهيان حمله کرد. از سمت و راست و چپ حملاتي سخت آغاز نمود و همچنان مي جنگيد تا اينکه شمشيرش کج شد. در آن هنگام خود را از ميان نبرد بيرون کشيد و مي خواست در گوشه اي با زانو شمشير را راست کند.

يکي از ياران گفت: اي اميرالمومنين! شمشير را بده تا ارست کنم، اما حضرت سکوت کرد و جوابي نداد. تا شمشير را راست کرد و بار ديگر بر آنان يورش

[صفحه 59]

برد و هر کسي را که به طرف او مي آمد مي زد و مي انداخت، چندان بکشد تا اينکه شمشير بار ديگر کج شد، باز از رزمگاه بازگشت و شمشير را با زانو راست کرد و فرمود:

به خدا سوگند، اين چنين جنگي را جز براي رضاي خدا و ثواب آخرت نمي کنم پس به فرزندش محمد حنفيه نگريست و فرمود: اين گونه نبرد کن.

در آن هنگام ميمنه اهل بصره بر ميسره لشکر علي عليه السلام حمله کرد و آنان را به عقب راند، سپس جناح راست سپاه علي عليه السلام بر جناح چپ ياران جمل يورش برد و آنان را از جايگاهشان عقب راند در اين هنگام مخنف بن سليم الازدي يکي از ياران اميرالمومنين عليه السلام بر آنان يورش برد، چند نفر را زخمي کرد و چند نفر را کشت تا اين که زخمي عميق بر او وارد شد و بازگشت.

برادرش صعب بن سليم جمله را آغاز کرد و جنگ سختي نمود تا شهيد شد.

سپس برادرش ديگرش که عبيدالله بن سليم نام داشت وارد ميدان نبرد شد. او هم آنقدر جنگيد تا به شهادت رسيد.

پس از او، زيد بن صوحان العبدي که از اشراف و معارف و از ياران علي عليه السلام بود علم را در دست گرفت و ساعتي جنگيد تا شهيد شد.

بعد برادرش صعصعة صوحان وارد ميدان شد پس از مجروح شدن برگشت.

ابوعبيدة عبدي که از اخيار اصحاب علي عليه السلام بود، علم را گرفته آنچنان قتالي کرد تا شهيد شد.

سپس عبدالله بن الرقيه علم بر دوش گرفت و از خود رشادت زيادي نشان داد تا اين که شهيد شد.

رشيد بن عمر علم را برداشت و حمله شروع کرد تا به شهادت رسيد.

بنابراين در يک مکان هفت يا هشت نفر از ياران معروف اميرالمومنين علي عليه السلام شهيد شدند.

در آن موقع مردي از اصحاب جمل به نام «عبدالله بن بشر» به ميدان آمد و با تکبير و غرور گفت: کجاست ابوالحسن، آن که صاحب فتنه است تا نبرد کنيم.

[صفحه 60]

اميرالمؤمنين عليه السلام بلافاصله وارد ميدان شد و فرمود: اينک حاضرم، جلو بيا و هر چه مي خواهي بکن، پس آن مرد شمشير کشيد و بر اميرالمومنين حمله کرد. علي عليه السلام به سرعت ضربه اي به او زد که سر از بدنش جدا شد. پس بالاي سر ايستاد و گفت: ابوالحسن را چگونه ديدي؟

بني ضبه اطراف شتر عايشه مي چرخيدند از او سخت مخالفت مي کردند و ره کسي شعري مي خواند. مردي هم مهار شتر او را گرفته بدان فخر مي کرد و شمشيري در دست او بود، که زيد بن ليقط الشيباني از اصحاب علي عليه السلام شمشيري به او زد و او را بر زمين انداخت، مرد ديگري از بني ضبه بلافاصله مهار شتر را گرفت که نام او عاصم بن الزلف بود او در آن هنگام اشعاري در دشمني اميرالمومنين عليه السلام مي خواند.

يکي از ياران علي عليه السلام به نام منذربن حفضة تميمي بر او حمله کرد و او را کشت سپس وارد ميدان جنگ شد و جولان مي داد تا مردي از اصحاب جمل به نام رکيع بن الموئل الضبي بيرون آمد بر منذر حمله کرد هر دو با شمشير به هم در آويختند، سرانجام منذر او را به هلاکت رسانيد.

پس از آن مالک اشتر نخعي در ميدان جنگ حاضر شد او مانند شيري خشمناک مي ريد و مبارز مي طلبيد، يکي از اصحاب جمل به نام عامر بن شداد الازدي در مقابل او ظاهر شد و رجز مي خواند اشتر او را به خاک انداخت و هلاک کرد. اشتر همچنان در ميدان مبارز طلب مي کرد امام کسي جرأت نمي کرد در مقابل او قرار گيرد. سپس از ميدان بازگشت.

محمد بن ابي بکر عمار ياسر هر دو به ميدان آمدند تا در مقابل شتر عايشه ايستادند. مالک اشتر به دنبال آن دو رفت. مردي از اصحاب جمل پرسيد، شما کيستيد؟

گفتند: از نام چه مي پرسي. اگر رغبت مبارزه و جرئت جنگ داري آماده شو.

عثمان بن الضبي براي مبارزه آماده شد، عمار ياسر بر او يورش برد و او را هلاک نمود.

کعب بن سور الازدي قصد کرد به عمار ياسر حمله کند؛ اما قبل از او غلامي از

[صفحه 61]

قبيله ازد بر وي سبقت گرفت و به عمار تاخت، تا عمار متوجه او شد ابوزينب ازدي از عمار سبقت گرفت به غلام يورش برد و با ضربتي او را هلاک کرد و رد مقابل اميرالمؤمنين علي عليه السلام ايستاد.

عمرو بن يثربي از اصحاب جمل به وسط ميدان جنگ آمد و مبارز طلب کرد علباء بن هيثم از ياران علي عليه السلام در مقابلش حاضر شد، بعد از جنگي سخت، به شهادت رسيد. عمرو مبارز خواست، اما کسي رغبت مبارزه او را نداشت، عمرو دقايقي در ميدان جولان داد و خود را ستود. تا اينکه عمار ياسر از ميان لشکر بيرون آمد و گفت چه قدر لاف بيهوده مي زني! اگر راست مي گويي بيا نزديک تا ضربت مردان را ببيني، عمار ياسر حمله را آغاز کرد، با دو ضربت او را از اسب به زير افکند، عمار از اسب فرود آمد، پاي او را گرفت و بر زمين کشيد تا نزديک اميرالمؤمنين علي عليه السلام آورد.

علي عليه السلام گفت: گردن او را بزنيد.

عمرو گفت: يا اميرالمومنين مرا نکش و اجازه ده، شما را ياري کنم همچنان که آنان را ياري دادم.

علي عليه السلام گفت: اي دشمن خدا! چگونه تو را باقي بگذارم در صورتي که سه نفر از بهترين ياران من را که در جنگ شجاعت و مردانگي نظير نداشتند کشتي.

عمرو گفت: پس گوش خود را نزديک دهان من بياور تا اسراري را حکايت کنم.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که فرمود از مردم متمرد اهتراز کنيد و تو متمرد هستي.

عمرو گفت: به خدا سوگند اگر سر را نزديک مي آوردي، گوش يا بيني تو را با دندان مي کندم.

اميرالمومنين عليه السلام از عداوت او تعجب کرد و به دست خويش او را هلاک کرد.

آن گاه عبدالله بن يثربي بردار عمرو بن يثربي به ميدان آمد و مبارز خواست، علي عليه السلام به طور ناشناس وارد ميدان شد که ناگهان عبدالله به او حمله کرد اميرالمومنين عليه السلام چنان شمشيري بر سرش فرود آورد که نصف صورت و سر او را جدا

[صفحه 62]

کرد و بر زمين انداخت در آن هنگام علي عليه السلام آوازي شنيد، به طرف صدا برگشت، ديد عبدالله بن خلف خزاعي ميزبان عايشه در بصره است.

علي عليه السلام پرسيد، اي عبدالله چه مي گويي؟

عبدالله گفت: يا علي! آيا حاضري با هم مبارزه کنيم؟

علي عليه السلام فرمود: مايلم، اما کشتن، بسيار سهل و آسان است حتما فراموش نمي کني که من کيستم.

عبدالله گفت: اي پسر ابي طالب خود ستايي را رها کن، به نزد من بيا تا قدرت شمشير مرا ببيني و سزاي خويش را دريافت کني.

اميرالمومنين عليه السلام در مقابل او حاضر شد. عبدالله با شمشير بر او حمله کرد و ضربتي حواله آن حضرت نمود. اميرالمومنين عليه السلام ضربت او را دفاع کرد، بلافاصله با يک ضربه دست راست او را قطع کرد و ضربت ديگر سر او را به گوشه ميدان پرتاب نمود، سپس به صف لشکر خويش باز گشت آن گاه مبارز بن عوف الضبي از اصحاب جمل به ميدان آمد که در مقابل او عبدالله بن نهشل از اصحاب علي عليه السلام، حاضر شد و الضبي را به هلاکت رسانيد.

بعد ثور بن عدي به ميدان آمد و مبارز خواست، محمد بن ابي بکر در مقابل او ايستاد و با ضربتي دست راست او را قطع و با ضربت ديگر او را هلاک کرد. عايشه که مبارزه ياران علي عليه السلام را مشاهده مي کرد خشمگين شد و گفت:

مشتي سنگ ريزه به من دهيد، وقتي مقداري سنگ ريزه به او دادند، آنها را بر روي ياران اميرالمؤمنين علي عليه السلام پاشيد و گفت: شاهت الوجوه. مردي از اصحاب علي عليه السلام گفت: يا عايشه، ما رميت اذ رميت و لکن الشيطان رمي.



صفحه 58، 59، 60، 61، 62.





  1. تاريخ طبري205:5 مروج الذهب399:2 با اندک اختلافي اين مطلب را نقل کردند.