طلحه و زبير در تدارك جنگ جمل











طلحه و زبير در تدارک جنگ جمل



وقتي طلحه و زير شنيدند که اميرالمؤمنين علي عليه السلام با لشکري مجهز به نزديکي بصره رسيد، به تهيه اسباب جنگ پرداخته، از بصره بيرون آمدند.

طلحه فرماندهي سوران را به عهده گرفت و عبدالله بن زبير هم افراد پياده را تحت اختيار داشت.

سواران ميمنه به مروان بن حکم سپرده شد، و پيادگان ميمنه به عبدالرحمان بن عتاب و قلب سواران به عبدالله بن عامر و قلب پياده گان به حاتم بن بکير باهلي سپرده شد، بدين منوال سپاه خويش را منظم کردند.[1] .

چون اميرالمؤمنين علي عليه السلام از آرايش لشکر طلحه و زبير و عزم آنان براي جنگ آگاه شد، به امراي سپاه و اشراف حجاز و بزرگان کوفه گفت:

طلحه و زبير با سپاه نيرومند و آراسته، آماده جنگ شده اند شما در اين کار چه مصلحت مي بينيد؟ جنگ کنيم يا تسليم حکم ايشان شويم؟

[صفحه 45]

قبل از همه رعافة بن شداد جبلي گفت: اي اميرالمؤمنين! همه ما مي دانيم که مخالفان بر باطلند و تو بر حقي و حق با توست، دين داري و دين پروري خوي توست، اگر خيال جنگ دارند با ايشان نبرد کن، به عون و مدد الهي، آماده دفاعيم و جان در کف گذاشته، گوش به فرمان تو هستيم.

چون دو لشکر به هم ديگر نزديکتر شدند، طلحة بن عبيدالله به سپاهيان خود گفت:رنج و سختي سفر، علي و يارانش را خسته و فرسوده کرده است، شايست است از تاريکي شب استفاده کنيم و بر آنان شبيخون بزنيم و به يکباره آنان را از پاي درآوريم. مروان بن حکم هم رأي و نظر او را تأييد کرد.

اما زبير نظر و رأي آنان را نپسنديد و با خنده گفت:

اي برادران! آيا مي خواهيد علي بن ابي طالب عليه السلام را غافلگير کنيد؟! آيا نمي دانيد هيچ کس با علي عليه السلام نبرد نکرد مگر اينکه مادرش به عزايش نشست پس، از اين انديشه دست برداريد.

طلحه ساکت شد. در اين ميان مرد ديگري از اصحاب زبير که کنيه او ابوالجربا بود گفت:

شبيخون بهترين راه حل جنگ بين ما و علي بن ابي طالب عليه السلام است.

زبير رو به او کرد و گفت: اي برادر! ما را در جنگ تجربه هاي بسياري است ولي اين دو لشکر که در اين صحرا جمع شده اند مسلمانند و در ميان مسلمانان شبيخون رسم نبوده است. در سيره رسول خدا صلي الله عليه و آله هم شبيخون را نديده يا کلامي نشنيده ايم. غير از اينها، علي بن ابي طالب عليه السلام آن مردي نيست که بشود او را غافلگير کرد، اميدوارم ميان دو طرف صلح برقرار شود.

در همين اثنا، احنف بن قيس با جماعتي از ياران خويش به نزد اميرالمؤمنين علي عليه السلام آمد و گفت:

اي اباالحسن! اهل بصره مي گويند اگر علي عليه السلام بر ما پيروز شود مردان ما را مي کشد

[صفحه 46]

و عيال، اطفال ما را برده خويش مي کند.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: هرگز اين کار را نخواهم کرد، چون اهل بصره مسلمان اند، فقط زن و فرزند کافران را مي توان برده گرفت. ان شاءالله بعد از پيروزي بر اهل بصره مشاهده خواهي کرد که رفتار خوشي با آنان خواهم کرد.

اي احنف! آيا تو با ما موافقت داري يا نه؟

احنف گفت: يا اميرالمؤمنين! در خدمتگزاري شما آماده ام، اکنون يکي از دو کار را انتخاب فرما. يا با دويست نفر مرد جنگ آزموده در خدمت شما باشم، يا با قبيله خويش، چهار هزار مرد جنگي را از شما دفع کنم.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: دوست دارم، چهار هزار شمشير زن را از ما دفع کني. احنف گفت: چنين مي کنم ان شاء الله، خاطر مبارک جمع باشد، سپس باز گشت و به قوم و قبيله خويش پيوست.

طلحه و زبير با سپاه سي هزار نفري خويش در موضع «رابوفه» فرود آمدند، چون اين خبر به اميرالمؤ منين علي عليه السلام رسيد، به پا خواست و اين خطبه را براي سپاهيان خود ايراد فرمود:

اي مردم! مرا با اهل زمان، سه کار پيش مي آيد، که حکم هر سه در قرآن مجيد ظاهر و آشکار است، بغي، نقض عهد، مکر؛ اما بغي يعني ظلم و حسد، بعضي ها از آن که خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله هستم مي خواهند لباس خلافت را از من برکشند؛ اما نقض عهد، اين جماعت که مخالفت با من را انتخاب کرده و جنگ را تدارک ديده اند به علاقه و رغبت با من بيعت کرده بودند و سوگند ياد کرده بودند که به قول و عهد خويش وفادار باشند؛ اما مکر، آنان بعد از حسد و نقض عهد حيله ها را در پيش گرفتند تا بتوانند خلافت را از من سلب کنند.

خداي تعالي در قرآن مجيد اين سه خصلت نکوهيده را چنين فرموده است:

يا ايها الناس انما بغيکم علي انفسکم.[2] .

فمن نکث فانما ينکث علي نفسه.[3] .

[صفحه 47]

ولا يحيق المکر السي الا باهله.[4] .

اما ناگوارتر اين که در اين زمان همتا ندارند مخالفت با من را اختيار کردند،

اول: زبير بن عوان که هرگز سواري دليرتر از او پاي در رکاب نکرده است؛

دوم: طلحة بن عبيدالله که هيچ کس مکارتر از او نيست؛

سوم: يعلي بن منيه که در اين عهد از همه مردم ثروتمندتر است، و آن سه شخص از او مال مي خواهند تا در مخالفت با من براي لشکر خويش خرج کنند. به يگانگي خدا سوگند، اگر بر او دست يابم، همه اموال او را به بيت المال مسلمانان ملحق مي کنم.

خزيمة بن ثابت از دوستان اميرالمؤمنين علي عليه السلام از جاي برخاست و گفت:

هر چه اميرالمؤمنين فرمود، عين صدق و حق محض است. به خدا سوگند آن جماعت در حق تو حسد مي ورزند. آنان هم عهد شکن هستند و هم مکر مي کنند، اما بحمدالله که شجاعت تو زيادتر از زبير است و علم تو افزون تر از دانش و حزم طلحة بن عبيدالله و هم افراد تو مطيع تر از افراد عايشه هستند و مال دنيا را محلي چندان نيست. مال او از ظلم جمع شده است لاجرم در فساد و جهل صرف مي شود.



صفحه 45، 46، 47.





  1. تاريخ طبري203:5 کيفيت آرايش لشکر را مفصل ذکر نمود.
  2. يونس: 23.
  3. فتح: 10.
  4. فاطر: 43.