عايشه در آبگاه حوأب











عايشه در آبگاه حوأب



عايشه به همراهي طرفداران خود، شتابان به سوي بصره در حرکت بود، در وقت سحر به آب حوأب رسيد که سگان آن حوالي با ديدن او و همراهانش به جنب و جوش درآمدند و به پارس کردن پرداختند.

مردي از لشکر عايشه پرسيد: نام اين آبگاه چيست؟

گفتند: اين آبگاه حوأب است.

عايشه با شنيدن حوأب لرزه بر اندامش افتاد، بلافاصله به اطرافيان گفت نه مرا برگردانيد، من شما را همراهي نمي کنم و هرگز به بصره نخواهم آمد.

[صفحه 36]

طلحه و زبير به سرعت خود را به او رساندند و گفتند: اي عايشه! چرا سخنان پريشان مي گويي. مگر چه شده است؟

عايشه گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که فرمود:

از همسرانم کسي را مي بينم که سگ هاي حوأب بر او حمله مي برند. عايشه! سعي کن تو آن زن نباشي. اينک گمان مي کنم که از فرمان مصطفي صلي الله عليه و آله تمرد کرده ام.

صبح روز بعد، عبدالله زبير پنجاه تن را به حضور عايشه آورد تا گواهي دهند که اين مکان حوأب نيست پس آنان به دروغ شهادت دادند. بدين حيله عايشه را آرام کرده به سرعت از آن سرزمين دور کردند، تا اينکه همگي به نزديکي بصره رسيدند.



صفحه 36.