ابن ملجم در منزل قطام











ابن ملجم در منزل قطام



از سوي ديگر، ابن ملجم آن شب در خانه قطام به عيش و عشرت مشغول بود در وقت سحر قطام با شنيدن بانگ اذان اميرالمؤمنين او را بيدار کرد و گفت:

صداي اذان علي عليه السلام را مي شنوي؟ ما حاجت تو را روا کرديم، تو برخيز و حاجت ما را برآورده کن و خوشدل و مسرور بازآي و به عشرت و عيش بپرداز، آن گاه شمشير زهرآگين را به او داد.

ابن ملجم گفت: اي قطام! مي ترسم کور و سياه دل باز گردم، چون از رسول خاتم صلي الله عليه و آله شنيدم که فرمود: نخستين شقي، کشنده شتر صالح بود و شقي ترين و بدترين آيندگان قاتل علي بن ابي طالب عليه السلام باشد. من مي خواهم که بد بخت ترين خلايق نباشم.

[صفحه 300]

اما آن ملعون شمشير را گرفته به مسجد آمد، هنوز جماعتي در مسجد خفته بودند، خود را در ميان خفتگان انداخت و به خواب زد، اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از اذان، خفتگان را بيدار کرد و مي گفت: الصلوة! الصلوة! سپس در محراب به نماز ايستاد، حمد و سوره را خواند، رکوع به جا آورد به سجده نشست در سجده دوم آن ملعون فرصت يافته و شمشير بر فرق آن حضرت فرود آورد.

اتفاقا ضربت بر جايي وارد شد که عمرو بن عبدود در جنگ خندق شمشير زده بود. ابن ملجم بعد از آن ضربت از مسجد گريخت، و اميرالمؤمنين عليه السلام از آن ضربت بر زمين افتاد. امام حسن عليه السلام بقيه نماز صبح را ادامه داد و به سرعت تمام کرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام را در صحن مسجد بردند و مردم از هر طرف آمدند و گفتند: کدام ملعون شقي با تو اين کار را کرد.

حضرت جواب داد، تعجيل نکنيد، به زودي او را از اين در به داخل مي آورند.

مردي از عبدالقيس از آن در داخل مي شد. عبدالرحمن بن ملجم را ديد ايستاده و جهان بر او تيره و تار گشته، و راه فرار را گم کرده او گرفت و پرسيد. اي ملعون! شايد اميرالمؤمنين را تو زخم شمشيري زدي، مي خواست بگويد نه، گفت آري.

او را گرفته به داخل مسجد آورده و مردمان از هر طرف او را سيلي مي زدند تا او را در مقابل اميرالمؤمنين نشاندند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اي برادر مرادي! آيا امير بدي براي شما بودم؟

گفت: نه يا علي عليه السلام.

حضرت پرسيد: پس چرا چنين کردي و فرق مرا شکافتي! ابن ملجم خاموش ايستاد و هيچ سخني نگفت.

حضرت فرمود: کان امر الله قدرا مقدورا![1] .

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: او را به زندان بيندازيد، در جنگ صفين ياور خوبي براي ما بود. افسوس به ضلالت و گمراهي و هواي نفس گرفتار شد.

[صفحه 301]

اگر وفات کردم، با ضربتي واحد او را قصاص کنيد، او را مثله و پاره پاره نکنيد، و پيوسته از حال او در زندان تفحص مي کرد تا گرسنه نماند و مي فرمود: اسير خود را طعام دهيد.

طبيبان در تلاش بودند اما آن جراحت را علاجي نبود، وقتي اميرالمؤمنين علي عليه السلام دانست از بستر سالم برنمي خيزد حسين عليه السلام و فرزندان ديگر و اهل بيت خويش را فراخواند و فرمود وصيتي دارم هرگز فراموش نکنيد.



صفحه 300، 301.





  1. احزاب: 38.