شهادت اميرالمؤمنين علي











شهادت اميرالمؤمنين علي



مي گويند، اميرالمؤمنين در شب نوزدهم در منزل خويش ناآرام بود، غذاي مختصر از نان جوين و نمک تناول کرد و به نماز ايستاد.

آن شب فراوان از خانه بيرون مي رفت و آسمان را مي نگريست، سوره يس را تلاوت مي فرمود، آن گاه اندکي نشسته به خواب رفت، چون بيدار شد، گفت:

لا حول ولا قوة لا بالله العظيم، خداوندا مرا به لقاي خويش توفيق عنايت فرما.

پس فرمود:

تلک الليلة اني رايت رسول الله فشکوت اليه و قلب مالقيت من امتک من الاود واللدد، فقال ادع عليهم، فقلت اللهم ابدلني بهم خيرا منهم و ابدلهم بي شرا مني.

امشب رسول خدا را در خواب ديدم به حضرتش از خصومت و ناراستي و ناهمواري امتش شکايت کردم و ناليدم، پس فرمود: در حق ايشان دعاي بد بکن.

گفتم: خدايا! مرا از ايشان بگير، و بر اين جماعت مردي شرور و ستمکار حاکم گردان.

اميرالمؤمنين آن شب، هر ساعت از خانه بيرون مي آمد و مي گفت:

والله ما کذبت و لا کذبت و انها الليلة اللتي وعدت

به خدا سوگند تا کنون دروغ نگفتم و به من هم دروغ گفته نشد، امشب، شب ديدار است که رسول خدا مرا وعده فرمود.

ام کلثوم گفت: پدر،امشب اين اضطراب چيست که در تو مي نگرم.؟

علي عليه السلام فرمود: اي فرزند! صبح امشب حادثه اي رخ مي دهد.

[صفحه 299]

چون اذان صبح نزديک شد، اميرالمؤمنين عليه السلام آهنگ مسجد کرد، وقتي به حيات منزل وارد شد چند مرغابي در سراي بودند، پيش پاي اميرالمؤمنين آمدند و بال مي افشاندند و بانگ مي زدند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

صوائح تتبعها نوائح.

اينان صيحه زنندگانند که نوحه و زاري به دنبال مي آورند.

امام حسين عليه السلام عرض کرد، يا اميرالمؤمنين فال بد مزن.

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: اي پسرم! فال بد نمي زنم اما قلب من شهادت مي دهد که کشته مي شوم.

علي عليه السلام چون خواست از منزل خارج شود قلاب در به کمر آن حضرت گير کرد و کمربند را باز کرد. بار ديگر آن را محکم بست، و به سوي مسجد روان شد و اين بيت را مي خواند:


خلوا سبيل المؤمن المجاهد
في الله لا يعبد غير الواحد


و يوقظ الناس الي المساجد

تا در جايگاه اذان ايستاد و اذان بيدار باش نماز را گفت و به داخل مسجد رفت.



صفحه 299.