ديدار ابن ملجم و قطام











ديدار ابن ملجم و قطام



روزي ابن ملجم مرادي از کوچه اي در شهر کوفه عبور مي کرد، صداي شادماني و سرور از خانه اي بلند بود، صداي طبل و مزمار به گوش مردم مي رسيد. عبدالرحمن بن ملجم آنان را از صوت مزمار نهي کرد.

زنان از آن منزل خارج شدند، در آن ميان زني به نام قطام بنت اصبع تميمي را ديد، او بغايت زيبا و با جمال بود چون عبدالرحمن او را بديد دلباخته وي شد. به دنبالش رفته به او گفت:

اي زيباروي! آيا همسر داري يا خير، اگر تو را شوي نباشد من تو را خواستارم.

قطام گفت: من نيز محتاج شويم، اما با من بيا تا با خويشان و اولياي خود مشورت کنم. او را به دنبال خويش به منزلي کشاند، قطام به داخل خانه اي رفت خود را به لباس و زيور بياراست به خادمش گفت او را به داخل بخوان.

عبدالرحمن بن ملجم وقتي داخل شد وي را ديد، عقل از دست داده، از ناز و کرشمه و جمال او مبهوت و حيران ماند گفت: آيا حاضر به همسري با من مي شوي؟

قطام گفت: شرط ازدواج من سه هزار درهم يک بنده و يک کنيز است.

ابن ملجم گفت قبول کردم.

قطام گفت: شرط عمده ديگري هم دارم و آن کشتن علي بن ابي طالب عليه السلام است.

[صفحه 297]

ابن ملجم بر خود لرزيد و کلمه استرجاع بر زبان آورد و آن گاه گفت واي بر تو، چه کسي جرئت و قدرت کشتن علي عليه السلام را دارد.

او پهلواني چابک و شير ميدان و صاحب ذوالفقار و کشنده قهرمانان است.

قطام گفت: از کلام زياد بپرهيز، بدان حاجتي به مال ندارم، فقط قتل علي بن ابي طالب عليه السلام را مي خواهم که پدر[1] و برادر و عم مرا در جنگ نهروان به ضربت شمشير بکشت.

ابن ملجم راضي شد، حضرت را در نماز ضربتي زند پس به قطام گفت: او را با اين شمشير يک ضربت بزنم، قطام شمشير از او ستاند تا زهرآگين کند.

ابن ملجم به منزل خويش رفت و پيوسته در انديشه اين جنايت بود.

روز اميرالمؤمنين بر منبر کوفه نشست و خطبه اي خواند، پس از خطبه به فرزندش حسين عليه السلام فرمود: چند روز به ماه رمضان مانده است؟

حسين عليه السلام عرض کرد: هفده روز يا اميرالمؤمنين!

حضرت دست بر محاسن گذاشت و فرمود:

والله ليخضبنها بالدم اذ انبعث اشقاها؛

به خدا سوگند اين محاسن به خون خضاب مي شود.

و اين شعر را زمزمه کرد:


اريد حياته و يريد قتلي
خليلي من غديري من مراد


ابن ملجم مرداي چون اين بيت را از حضرت شنيد، انديشه اي در دل راه داده، در مقابل علي عليه السلام ايستاد و عرض کرد، خدا مرگ مرا برساند و خدا نکند من چنان کسي باشم، اگر چنين کنم، اين دستان مرا قطع فرما يا فرمان قتل مرا صادر کن.

علي عليه السلام فرمود: چگونه قصاص قبل از جنايت کنم، ليکن برادرم محمد مصطفي صلي الله عليه و آله مرا خبر داده بود که قاتل من مردي از قبيله مرادي است، آيا لقبي در کودکي داشتي؟

[صفحه 298]

ابن ملجم مرادي گفت: به خاطر ندارم.

اميرالمؤمنين فرمود: آيا زني يهودي تو را عاقر و ناقه صالح خطاب کرد؟

گفت: بلي، يا اميرالمؤمنين!

حضرت سکوت کرده به منزل خويش مراجعت کرد.



صفحه 297، 298.





  1. اخبار الطوال.