خوارج و عزم جنگ با علي











خوارج و عزم جنگ با علي



در اثناي زماني که اميرالمؤمنين علي عليه السلام در کوفه منتظر انقضاي مدت قرارداد حکميت بود، تا مجددا به جنگ با معاويه اقدام کند؛ طايفه اي عباد و نساک از خواص اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به تعداد چهار هزار نفر با هم متفق و متحد شده از کوفه بيرون رفتند و حزب تشکيل دادند.

آنان با شعار لا حکم الا لله و لا طاعة لمن عصي به مخالفت با اميرالمؤمنين علي عليه السلام برخاستند.

اين طايفه با تبليغات فراوان توانستند که هشت هزار نفر ديگر را همفکر خود کنند و لشکر دوازده هزار نفري فراهم آورند، در موضع حروراء[1] اردو زدند و فردي به نام عبدالله بن کواء را امير خود قرار ساختند.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام عبدالله بن عباس را به سوي آنان فرستاد تا بپرسد چه مي گويند و چه مي خواهند! براي کدام مقصود اجتماع کردند!

عبدالله بن عباس نزد آنان رفت، چون او را ديدند با آواز بلند گفتند: واي بر تو اي ابن عباس! آيا تو هم مثل اميرت علي بن ابي طالب عليه السلام کافر شدي؟

عبدالله گفت: يکي از شما که عالم تر است نزد من آيد تا با هم سخن بگوييم.

[صفحه 286]

عتاب بن اعور ثعلمي به سوي عبدالله آمد و دو مقابلش ايستاد، و هر چه مي گفت از قرآن مي گفت و گويا همه قرآن را حفظ کرده، و بر معاني آن واقف بود، سخنهاي بسياري گفت بن عباس همچنان ساکت و خاموش ماند.

عبدالله بن عباس سر برداشت و گفت:

آنچه خواستي گفتي، اگر چه بر معاني قرآن واقفي! ولي به اشتباه افتادي و از راه راست منحرف شدي، حال گوش کن تا ضرب المثلي بزنم. اي عتاب! بگو بدانم سراي اسلام از آن کيست و چه کسي آن را بنا کرده است.

عتاب گفت: دار اسلام از آن خداست که به دست انبيا و پيروان انبيا بنا شده است، جماعتي به انبيا مؤمن و طايفه اي کافر شدند تا خداي بزرگ، خاتم الانبياء محمد مصطفي صلي الله عليه و آله را براي آبادي آن سرا فرستاد.

عبدالله گفت: آيا محمد مصطفي صلي الله عليه و آله پايه هاي اين امارت را محکم کرد و حدود آن را معين فرمود يا خير؟

عتاب: بلي حدود آن را معين و عمارت آن را محکم کرد، به طوري که تا قيامت بر جاي بماند.

عبدالله آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله رحلت کرد يا در ميان ماست.؟

عتاب: رحلت کرد.

عبدالله: راست گفتي، بدان که محمد مصطفي صلي الله عليه و آله سراي اسلام را محکم کرده، و اميرالمؤمنين علي عليه السلام را وصي خويش قرار داده تا اين سراي آباد، خراب و ويران نشود.

شما از حق برنگرديد و با او مخالفت نکنيد و خود را به هلاکت نيندازيد.عبدالله بن عباس نصيحت هاي بسياري کرد و پندهاي فراوان گفت، اما او قانع نشد و گفت شما چرا حکميت عمروعاص را پذيرفتيد و چرا اکنون به جنگ برنمي خيزيد؟عبدالله گفت: ما پيمان بستيم تا يک سال با هم جنگ نکنيم و اينک منتظريم تا مدت پيمان منقضي شود و علي بن ابي طالب عليه السلام کسي نيست که از حقي که خداوند برايش قرار داده است، عقب نشيند.

[صفحه 287]

خوارج فرياد برآوردند و گفتند: هيهات اي ابن عباس! ما امروز ولايت و بيعت علي بن ابي طالب عليه السلام را نمي پذيريم، برو و به علي بن ابي طالب عليه السلام بگو تا نزد ما آيد، احتجاج کنيم و کلام او را بشنويم تا چند مي گويد، شايد از جنگ منصرف شويم.

عبدالله بن عباس به خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آمد و آنچه واقع شد به عرض رسانيد.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام به همراهي يکصد نفر از نخبگان خويش به حروراء به ديدار آنان رفت از آن طرف عبدالله بن کواء با يکصد نفر از خواص در برابر آن حضرت آمد.

علي عليه السلام فرمود: اي ابن کواء سخن بسيار است، اما بگو تا بدانم يارانت چه مي گويند و از من چه مي خواهند؟

عبدالله بن کوا گفت: اگر نزديک تر بيايم از شمشير تو در امان هستم؟

علي عليه السلام فرمود: در اماني.

عبدالله بن کوا با ده نفر از خويشان و اصحاب خود اميرالمؤمنين علي عليه السلام آمدند، علي عليه السلام سخن آغاز کرد و جنگ با معاويه را يادآور شد و آنچه از ماجراي جنگ با معاويه و بالا بردن قرآن بر نيزه ها و کيفيت انتخاب حکمين بود بيان کرد. سپس گفت:

واي بر تواي ابن کوا! روزي که اهل شام قرآن بالاي نيزه کردند آيا نگفتم اين خدعه و نيرنگ معاويه و عمروعاص است.

آيا نگفتم آنان در جنگ شکست خورده و درمانده شدند، بگذاريد تا جنگ را تمام کنيم، شما گفتند چون ما را به کتاب خدا دعوت کردند، بايد آنان را اجابت کرد و مرا تهديد کرديد، يا تو را مي کشيم يا تحويل معاويه مي دهيم.

بعد از اين که دست از پيکار کشيديم و پيشنهاد اهل شام را قبول کرديم خواستم پسر عم خود عبدالله بن عباس را که مردي زيرک و عالم و با وفا بود حکم و نماينده خويش قرار دهم؛ اما جماعتي از شما قبول نکردند و هيچ کس غير از ابوموسي را نپذيرفتند و من با اکراه به حکميت ابوموسي راضي شدم.

سپس در جلو چشمان شما از حکمين تعهد گرفتم از ابتدا تا انتها به کتاب خدا و

[صفحه 288]

سنت قطعي محمد مصطفي صلي الله عليه و آله عمل کنند و حال اين که دو نفر حکمين بر خلاف تعهد ديديد چه کردند آيا اين چنين نبوده است؟[2] .

عبدالله بن کوا گفت: بلي چنين است. پس چون مي داني حکمين بر خلاف مصلحت مسلمين و مخالف کتاب الله و مکر و خدعه عمل کردند چرا با معاويه نمي جنگي؟

اميرالمؤمنين علي عليه السلام گفت:

منتظر پايان يافتن مدت پيمان حکميت و در انديشه جمع آوري اعوان و انصار هستم. چون فراهم شود از حق امامت و ولايت خويش دفاع مي کنم.

عبدالله بن کوا و ده نفر از همراهان با شنيدن سخنان اميرالمؤمنين علي عليه السلام از کرده خود پشيمان شده، اسب را پيش راندند و به حضرت ملحق شدند و به همراه علي عليه السلام به کوفه مراجعت کردند.

با مراجعت عبدالله بن کوا که امير و فرمانده خوارج بود. جمع آنان متفرق شده و شعار «لا حکم الا لله و لا طاعة لمن عصي» سر دادند.



صفحه 286، 287، 288.





  1. حرورا در پشت کوفه است، و گفته شده در دو مايلي کوفه است.
  2. مناظره علي عليه السلام عبدالله بن کواء در کتاب اخبار طوال، ص208 و عقد الفريد327:4 کامل مبرد1099:3 مشروحا ذکر شد.