عبدالله بن عباس و زياد بن ابيه و ابي الاسود الدؤلي در بصره











عبدالله بن عباس و زياد بن ابيه و ابي الاسود الدؤلي در بصره



به هنگام مراسم حج، اميرالمؤمنين علي عليه السلام عبدالله بن عباس عامل خويش در بصره را فراخواند و فرمود تا به مکه رود و مناسک حج را با حاجيان بگزارد، عبدالله بن عباس، ابوالاسود و زياد بن ابيه را دعوت کرد و گفت:

اميرالمؤمنين عليه السلام مرا براي انجام دادن مناسک حج به مکه مي فرستد از شما دو نفر، ابوالاسود به امامت جماعت و اقامه نماز قيام کند و زياد بن ابيه به امور مالي و خراج و ماليات بپردازد. هر دو موافق هم باشيد و در غياب من اختلاف نکنيد.

وقتي عبدالله بن عباس مقدمات سفر حج را مهيا و به جانب مکه روان شد، بعد از چند روزي ميان ابوالاسود و زياد بن ابيه کدورت و منافرت پيش آمد.

ابوالاسود اشعاري در هجو زياد بن ابيه سرود و او را رنجيده خاطر کرد، زياد بن ابيه در خشم شد و او را دشنام داد. ابوالاسود دشنام او را با هجوي ديگر جواب داد و ميان آن دو مخالفت شديدي پديد آمد.

وقتي عبدالله بن عباس از سفر مکه برگشت، زياد بن ابيه از ابوالاسود شکايت کرد که او هجو کرده است.

عبدالله بن عباس، ابوالاسود را احضار و ملامت کرد و گفت:

اگر شتربان بودي بهتر بود. تو را چه کار به هجو بزرگان چرا، هجو مي گويي و مردم را قبيح مي شماري و عيوب آنان را آشکار مي سازي برخيز و از پيش من دور شو.

ابوالاسود از نزد عبدالله بن عباس برخاست با غضب و عصبانيت برخاست و نامه اي به اين مضمون براي اميرالمؤمنين علي عليه السلام نوشت:

اي اميرالمؤمنين عليه السلام! خداي تعالي تو را والي مؤتمن و راعي روزگار قرار داد و انواع نعمت و عنايت فرمود. مدتي است که اين خدمتکار، تو را نظاره مي کند و به چشم امتحان و در اعمال تو مي نگرد و تو را عظيم الامانت و ناصح رعيت مي بيند.

تو خود را از دنيا محروم کرده و حقوق امت را نگه مي داري، راه عدل و انصاف مي پيمايي و اهل رشوه نيستي، اما اکنون پسر عم تو عبدالله بن عباس به بيت المال دست دراز کرده و به ناحق مي خورد، چون واقف شدم، کتمان نکردم و خدمت شما عرضه داشتم. مرا راهنمايي فرما و نظر خويش را بيان دار. والسلام.

[صفحه 279]

اميرالمؤمنين علي عليه السلام جواب او را چنين نوشت:[1] .

اما بعد، بر حسن سيرت و صدق ديانت تو وقوف يافتم از تو و امثال تو توقع دارم هميشه ناصح امام و امت باشيد، آنچه گفته بودي براي پسر عم خود، عبدالله بن عباس، نوشتم اما از تو هيچ ذکر نکردم تو هم او را مطلع مگردان تا بدانم در جواب چه مي نويسد.

بعد از آن نامه اي به عبدالله به اين مضمون نوشت.[2] .

اما بعد اي ابن عباس! اخباري از تو به ما رسيد که خداي تعالي به آن عالم تر است، اگر راست باشد از تو غريبت و ناپسند است، اگر دروغ باشد، وبال آن بر گردن گوينده آن است، چون نامه مرا خواندي، بيان کن مال بصره را از کجا گرفتي و در کجا خرج کردي، تفضيل آن را مکتوب کن. والسلام.

عبدالله بن عباس وقتي نامه اميرالمؤمنين علي عليه السلام را خواند و از مضمون آن آگاهي يافت، دلتنگ و ناراحت شد جوابي براي اميرالمؤمنين عليه السلام نوشت و اعلام کرد يا علي عليه السلام، کس ديگري براي امارت بصره بفرست من خودم را کنار مي کشم.

اميرالمؤمنين عليه السلام چون نامه عبدالله را خواند و از دلتنگي او آگاه شد نامه اي ملاطفت آميز برايش نوشت و انواع مهربانيها کرد و او را به مسئوليت و امارت باز گرداند. عبدالله بن عباس نيز از علي عليه السلام شاد شد و به کار خويش ادامه داد.



صفحه 279.





  1. به تاريخ طبري 85:6 و ابن ايثر433:2 و عقد الفريد355:4 و عقد355:4 مراجعه شود.
  2. نهج البلاغه، نامه 41.