اميرالمؤمنين در تدارک لشکر براي سرکوبي بُسر بن ارطاة
ايها الناس! هيچ کاري از اعمال بندگان که در روز و شب و در پنهان و آشکار انجام مي شود از خداوند مخفي نيست. اي بندگان از خدا پروا داشته باشيد و امر و نهي او را مجري و مطيع باشيد با خبر شدم، دشمن خدا و رسول صلي الله عليه و آله بُسر بن ارطاة با لشکر انبوه به فرمان معاويه به يمن فرستاده شد، راه حجاز در پيش گرفته با جمع زيادي از سنگ دلان و ياغيان از خدا بي خبر، اموال مسلمين و دوستان مرا غارت کردند و شيعيان مرا از تيغ شمشير گذراندند و خانه هاي آنان را پس از غارت، سوخته و خراب کردند. اکنون سرکوبي و دفع او از فرائض و واجبات است هر کسي از شما راغب به جهاد و طالب اجر و ثواب است، آماده حرکت به سوي بسر بن ارطاة شود. بدانيد ترک جهاد موجب ذلت و خواري و نقصان ديني است. هيچ کسي او را پاسخ مثبت نداد و اجابت نکرد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چرا جواب نمي دهيد و خاموش مانده ايد، شما را به جهاد دشمن مي خوانم، پاسخ نمي دهيد و از جهاد فرار مي کنيد، در زير سايه درختان شعر مي خوانيد. گويا جنگ و جهاد را فراموش کرده ايد آيا قلوب شما از حمايت دين و تقويت اسلام و جنگ با حزب شيطان فارغ شده است؟ باز هم کسي پاسخ نمي داد و همگي خاموش ماندند. اميرالمؤمنين عليه السلام ادامه داد و گفت: عجيب تر اين که معاويه اصحاب خويش را به هر کاري امر مي کند بي چون و چرا اطاعت مي کنند و به هر امري بخواند اجابت مي کنند. اما من علي بن ابي طالبم، شما را به کاري مأمور مي کنم مخالفت مي کنيد و شما را مي خوانم پاسخ نمي دهيد! [صفحه 275] به خدا سوگند، آنان که ارباب عقل و اصحاب بصيرت و صاحبان تقوا و راست گفتار و صادق بودند در هر کاري عامل و پيش رو بودند چهره در خاک کشيدند و از کنار من به ديار باقي شتافتند. امروز در دست جماعتي خسيس و پست گرفتار شدم که ملامت و در آنان اثر نمي کند و نصيحت سودي ندارد تفکر در عاقبت کارها نمي کنند. با خود مي انديشم از ميان شما بيرون روم و از شما مددي و کمکي نخواهم و شما را به خود واگذارم. مي نگرم در آينده نزديک والياني بر شما مسلط شوند که حرمت نگه ندارند و به انواع عذاب تنبيه کنند و عطا از شما باز گيرند. پس از پايان خطبه، مردم همچنان خاموش و ساکت بودند کسي آن حضرت را اجابت نکرد. سپس اميرالمؤمنين به سراي خويش رفت.
چون اخبار يمن صنعا و جنايت هاي بُسر و همراهان به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، به شدت دلتنگ و غمناک شد. مردم را به مسجد خواند، بر منبر نشست و خطبه اي ايراد کرد و فرمود:
صفحه 275.