ماموريت يزيد بن شجره به مكه











ماموريت يزيد بن شجره به مکه



چون ضحاک مغلوب شد، معاويه مردي از معروفين شام به نام يزيد بن شجرة را فرا خواند و گفت:

مي خواهم به مکه بروي، حج بگذاري و عامل علي بن ابي طالب عليه السلام را از مکه بيرون کني و از حاجيان که از اطراف و اکناف براي مراسم حج مي آيند براي من بيعت بستاني تا به خلافت من اقرار کنند و از علي عليه السلام بيزاري جويند.

معاويه گفت: من به بصيرت، رشادت و دور انديشي تو يقين دارم. تو را براي جنگ به حرم خداي تعالي نمي فرستم. بلکه تو را براي حج گزاردن مأموريت مي دهم، حرمت خدا را در حرم نگه دار و اگر بتواني بدون قتال و خونريزي عامل علي بن ابي طالب عليه السلام را از مکه بيرون کن.

يزيد بن شجره گفت: سمعا و طاعتا. به جان دل فرمان مي برم.

معاويه سه هزار نفر از نخبگان و مبارزان اهل شام را به او سپرد و بار ديگر گفت، اي يزيد! تو را توصيه مي کنم فراموش نکن تو به مکه مي روي که حرم امن الهي و پناهگاه مؤمنين است، مولد من آنجاست و قوم عشيره من در آنجا ساکن اند آنان را نترسان و آزاري نرسان. با اهل مکه قتال نکن جنگ و خونريزي در حرم را دوست ندارم.

يزيد بن شجره به جانب مکه روان شد.

قثم بن عباس آن زمان والي اميرالمؤمنين علي عليه السلام در مکه بود.

[صفحه 261]

چون خبر يزيد بن شجره را شنيد، مردم را حاضر کرد و خطبه اي براي آنان خواند. پس از حمد و ثنا و درود بر محمد مصطفي صلي الله عليه و آله گفت:

اي مردم، فوجي از لشکر شام که ظلم و فساد در خون آنان نهفته است و هيچ مروت و ترحم ندارند، قصد الحاد و فساد در حرم خدا را دارند، آيا حاضريد با آنان بجنگيد يا صلح کنيد؟ انديشه خود را بيان داريد. مردم خاموش نشستند و جواب نگفتند.

بار ديگر قثم بن عباس گفت: آنچه در دل داريد آشکار کنيد اگر قصد دفاع و حمايت نداريد، من از شهر بيرون خواهم رفت و در کوههاي اطراف مي مانم تا خداي تعالي چه حکم کند!

شيبة عثمان عبدي گفت: اي قثم! تو اميري و ما رعيت. اگر با لشکر معاويه جنگ کني، ما متابعت مي کنيم و اگر صلح کني ما هم موافقت مي کنيم.

قثم گفت: هيهات اهل مکه! من به سخن شما مغرور فريفته نمي شوم چون شما اهل وفا نيستيد.

من به کوههاي اطراف مي روم و نامه اي به اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي نويسم و او را از کيفيت کار آگاه مي کنم. اگر امدادي فرستد، با کمک آنان لشکر شام را دفع مي کنم، وگرنه صبر مي کنم.

ابوسعيد خدري گفت: اي امير! حرم را حرمتي عظيم است. جماعت شاميان هنوز به مکه نرسيدند و تو تعجيل نکن، اگر قدرت مقابله و دفاع داشته باشي، آنان را سرکوب کن، والا شهر را رها و به کوههاي اطراف ساکن شو تا اميرالمؤمنين علي عليه السلام تو را امداد کند.

سرانجام قثم در مکه اقامت گزيد، شهر را رها نکرد. چون خبر به اميرالمؤمنين علي عليه السلام در کوفه رسيد، بر منبر رفت و اين خطبه را خواند.

اي مردم! معاويه لشکري سياه دل از شام به مکه فرستاد که آنان را گوش شنوا و چشم بينا نيست، سربازاني که حق را از باطل باز نشناسند. در اطاعت مخلوق از معصيت خالق شرم نکنند، رفيق شيطان و وزير جبابره و ستمکاران اند.

[صفحه 262]

برخيزيد و به دفع آنان پردازيد، معقل بن قيس را که مردي متي و امين است، با درايت و عقل تصميم مي گيرد و با شجاعت و صلابت عمل مي کند به فرماندهي اين کار برگزيدم به اتفاق او روان شويد. تا سعادت دنيا و آخرت و فوز جنت يابيد.

در پايان خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام، هزار و هفتصد نفر از سواران عرب جمع شده به سرعت به سوي مکه روان شدند.

يزيد بن شجره دو روز مانده به مراسم حج به عرفات رسيد و ندا داد: اي مردم با شما کاري ندارم، در امن و امان هستيد، ما براي مراسم حج به اينجا آمديم.

يزيد گفت: يکي از معارف صحابه را حاضر کنيد تا با او سخن بگويم. ابوسعيد خدري را نزد او آوردند.

گفت: اي اباسعيد! من براي تفرقه و خصومت نيامدم، بلکه براي اتحاد و دلجوي مردم آمدم، اگر بخوايم مي توانيم امير شما قثم بن عباس را اسير کنيم و به شام بفرستيم، اما چنين نخواهيم کرد، چون جنگ در حرم خدا را جايز نمي دانيم.مصلحت آن است که امير شما امامت نماز را ترک کند و مردم به اختيار خويش مرد ديگري را براي امامت جماعت انتخاب کنند تا ميان ما گفت و گو و مجادله اي نباشد و از اين کار نيت عافيت و اصلاح دارم.

ابوسعيد گفت: خدا جزاي خير به تو دهد که مرد نيک خواه و نيک انديشي هستي.سپس به نزد قثم بن عباس رفت، پيشنهاد امامت نماز را مطرح کرد. قثم نيز پذيرفت. بزرگان مکه شيبة بن عثمان عبدي را براي امامت و مناسک حج انتخاب کردند.

پس از اتمام مناسک حج يزيد بن شجره به ياران خويش گفت: شکر خداي تعالي را که خيري را عنايت کرد و شري را دفع فرمود اما خير اين که در اطاعت خليفه وقت، معاويه توفيق حج يافتيد و مناسک به جاي آوريد، اما دفع شر اين که از تعرض ياران علي بن ابي طالب عليه السلام سالم مانديد. ان شاء الله مأجور و مشکور به شام باز گرديد.

اهل شام از مکه به جانب شام حرکت کردند، لشکر اميرالمؤمنين عليه السلام به نزديکي مکه رسيدند، جماعتي از اعراب خبر دادند که لشکر شام از مکه بازگشته جانب شام روان اند.

[صفحه 263]

معقل بن قيس به دنبال آنان شتافت و منزل به تعقيب آنان پرداخت. لشکر شام به سرعت از مکه دور شدند. معقل بن قيس به وادي القري رسيد، اهل شام از آن منزل کوچ کرده فقط ده نفر از قافله باز ماندند که شتر خويش را بار مي کردند، آن ده نفر را اسير گرفتند، اموال و اسحله و چهارپايان را از آنان گرفتند.

اهل شام به يزيد بن شجره گفتند، صلاح است باز گرديم و ياران خويش را از دست عراقيان خلاص کنيم، يزيد گفت ما توان قدرت وافي و کافي براي مقابله با لشکر علي عليه السلام را نداريم. اين را گفت و به جانب شام حرکت کرد.

معقل بن قيس چون تعقيب اهل شام را بي فايده ديد به کوفه بازگشت و آنچه اتفاق افتاد براي علي عليه السلام بيان داشت.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: آن ده نفر را محبوس کنيد، زيرا معاويه چند تن از ياران ما را در حبس دارد هرگاه آنان را آزاد کند ما اينان را آزاد مي کنيم.

يزيد بن شجره نيز به نزد معاويه رفت و آنچه اتفاق افتاد بيان کرد.



صفحه 261، 262، 263.